سلام این داستان طولانیه و توش به جوانب سکسی پرداخته نشده پس اگه مطابق سلیقت نیست نخونی بهتره ولی در کل ارزش وقت گذاشتن داره یاسر هستم 20 سالمه و بعد از یک سال پشت کنکور موندن تونستم امسال یه دانشگاه تقریبا خوب تو یه شهر دیگه قبول شم آخرای شهریور رفتم و کارای خوابگاهو اوکی کردم و مشغول درس شدیم ولی بعد یک ماه سر یه قضیه ای از خوابگاه اخراجم کردن و مجبور شدم بدون اینکه به خونوادم بگم برم یه اتاق اجاره کنم بعد چند وقت دیدم این پولی که بابام میفرسته وام دانشجویی اصلا با مخارج من که حالا خرج رفت و آمد و اجاره خونه و غذا و بهش اضافه شده بود تناسب نداره گفتم میرم سرکار نجاری بلد بودم قبلا تو شهرم با پسرخالم تو کار ام دی اف بودیم رفتم مسجد محل و به امام جماعتش کل قضیه رو گفتم اونم گفت چندتا نجار میشناشه منو واسه کار به یکیشون معرفی میکنه بعد از چند روز یه شم اره ای زنگ زد و گفت حاجی گفته میخوای کار کنی اگه اینجوریه بیا به این آدرس بعد ازکلاسام رفتم در مغازش که تو این کوچه قدیمی ها بود یه مغازه ی بزرگ که وصل بود به خونش دیدم یه مرد 45 50 ساله با قد بلند و موهای پرپشت جو گندمی مشغول کاره میخواستم تا آخرش همینجوری بگم ولی حوصله ام خودم سر رفت بچه های شهوانی که دیگه اصلا حوصله ندارن آقا خلاصه این از کار من خوشش اومد و یه اتاق خالی ته مغازش بودم بهم داد تا از شر اجاره خونه خلاص بشم یه حقوق مناسبم قرار شد بهم بده همه چی روبه راه بود اسم اوستام حاج مراد بود ولی من حاجی صداش میکردم حاج مراد یه زن جوون تقریبا 26 تا 27 ساله به اسم زهره داشت بعد از چن وقت فهمیدم زن قبلیشو که خیلی هم عاشق هم بودن رو تو یه سانحه رانندگی از دست دادهو بعد از چند وقت با زهره ازدواج کرده این زهره خانم زن خوش صحبتی بود و هر روز موقع چایی آوردن کلی با من صحبت میکرد با هم صمیمی شدیم ولی خداییش من اصلا نظر بدی روش نداشتم یه سه ماهی به همین منوال و به خوبی خوشی گذشت کمکم حس میکردم زهره یه جورایی دوست داره با هم باشیم و روابطمونو شدیدا گسترش بدیم اینو از کاراش میشد فهمید مثلا وقتایی که حاجی نبود میومد و همش اینور اونور میرفت و خودشو بهم میمالوند منم با اینکه میدونستم قصدش چیه اصلا وجدانم قبول نمیکرد به ناموس کسی که این قدر بهم کمک کرده و باهام خوب بوده دست درازی کنم از طرفی تو شهرمون عاشق یه دختری بودم که از دبیرستان باهم بودیم و همدیگرو دوست داریم و اصلا نمیخواستم با خوابیدن با یه زن شوهر دار احساس کنم به عشقم خیانت کردم درسته پسر شیطون و شهوتی هستم نماز نمیخونم مشروب میخورم تا حالا با چند نفرم خوابیدم ولی این کلا قضیش فرق میکرد اصلا تو کتم نمیرفت و هیج جوری نمیتونستم خودمو به این کار راضی کنم دیگه حوصلم سر رفته بود و یه روز که اومده بود تو کارگاهو همون بازی هارو در میاورد با عصبانیت گفتم زهره خانم این کارا چه معنی میده واقعا معنیشو نمیدونی میدونم ولی نمیخوام این کارو بکنم چرا این سوالیه که باید از خودت بپرسی تو چرا با این که شوهر داری دنبال این کاری با حالت گریه شوهرم هنوز تو فکر زن اولشه و خیلی کم به من توجه داره بخدا اگه یک صدم محبتی که به عکس اون مرحومه رو میکنه به من میکرد من دیگه هیچی نمیخواستم ازش با شنیدن این جمله ها کپ کردم اصلا نمیدونستم چی بگم خلاصه آقا این هر کار کرد من نتونستم این خیانتو درون خودم حل کنم و یجوری واسه خودم توجیهش کنم هیچ راه دیگه ای هم نداشت و به خود حاجی هم نمیتونستم بگم چون با اخلاقی که اون داشت میدونستم اول سیاه و کبودش میکنه و بعدم طلاقش میده نتیجش این شد که تصمیم گرفتم راستشو به خونوادم بگم که از خوابگاه اخراج شدم و بی خیال این کار و پول و نجاری و خیانت و همه بشم که همین کارم کردم بر خلاف انتظارم برخورد خونوادم اونقدر بد نبود مخصوصا بعد این که فهمیدن من چند ماه رو پای خودم بودم الان با خودم فکر میکنم خب من که نکردمش میره به یکی دیگه میده و بعضی وقتا حسرت میخورم که چه گوشتی رو مجانی از دست دادمو اینکه میشد کل دوران دانشجوییم مفتی بکنمش و ولی بازم یه جایی ته دلم به خودم افتخار میکنم و میگم ایول هر کاری کردی ولی خیانت نکردی نوشته
0 views
Date: August 8, 2018