این داستان رو تقدیم میکنم به مسیــحا اولین مشوق من برای نوشتن در این سایت به خاطر یه کاری که بدون اجازه انجام دادم بهترین دوستان آدم اونایی هستن که در دوران سختی و تنگی کنار اون هستن و یکی از این دوستانم خانمی هست به نام میـا که دست روزگار دوران دل سوتگی شو با عصر سوته دلی من همزمان کرد و نتیجه اون یه دوستی محکم و طولانی مدته که سال هاست ادامه داره فراز و نشیب های بسیار و هیجان انگیزی برای ما و بین ما در این سال ها پیش اومده که از توش چندین داستان میتونم در بیارم که جاش در این مقال نیست بگذریم یه روز جمعه گرم اواخر بهار طبق روال از کلاس مستقیم رفتم سر کار که عبارت بود از خمیر زنی و تحویل پیتزا به مشتری ها سه روز آخر هفته را شب ها کار میکردم هم یه چندرغاز پول حلال گیرم می اومد و هم این که رستوران دوشنبه و سه شنبه تعطیل بود و به همین خاطر هرچی غذا از یکشنبه باقی می موند بین کارگرا تقسیم میشد و همکارام که وسواس مذهبی داشتن از گوشت گاو و مرغ هم به خاطر همجواری با گوشت خوک پرهیز می کردن منم که شیعه بی نماز بودم و همینجوریش هم مسلمون به حسابم نمی آوردن تمام غذا ها را با خودم می بردم خونه و کل هفته را پیتزا یا کباب رول میخوردم کلی در هزینه صرفه جویی میشد گوشت خوک را هم می بردم برای میـا اون هم تقریبا هر هفته دوستانش را جمع میکرد و با کلی منت بهشون کباب می داد اواسط شب میـا بهم زنگ زد و بعد جیق و داد همیشگیش بی مقدمه ازم پرسید آخرین بار کی سکس داشتی گفتم دو ماه پیش با خودت یه جیغ وحشتناک کشید و گفت در اون باره حرف نزن تو حالت مستی حساب نیست دارم جدی باهات حرف می زنم گفتم خب عید بود تو ایران دوباره پرسید جـق کی زدی آخرین بار گفتم اذیت نکن برو سر اصل مطلب من الان سر کارم گفت خیله خب یه کُس توپ دارم برات در حد صفر میکنی گفتم هاااا دیدی کرم از خودته گفت دیوونه من نه یه خانومی هست که حالش خیلی خرابه همین الان باید یکی بزنه توش بیشتر از دو ساله سکس نداشته منم یه هویی یاد تو افتام که چند وقته بی کَـس و بی کُـس موندی فکر کردم یه حالی بهتون بدم گفتم کیرم که چلاغ نیست تو براش کس جور کنی عنخانوم من الان درگیر درس و کارم و زمانی برای عشق و عاشقی ندارم گفت عشق و عاشقی در کار نیست هر چند وقت یه بار میری میزنی توش و بعدش به سلامت دختره دنبال عاشقی نیست کنجکاو شدم و گفتم شمارمو بهش بده تماس بگیره که میا گفت نه همین امشب داره هلاک میشه نزنیش از دستت پریده گفتم قولی نمیدم ولی میام یه سلامی بکنم آخرای شب زنگ بزن رستوران ویه پیتزا سفارش بده به یه آدرسی که تو مسیر خونه من باشه بعد از یکی دو ساعت صاحبکار از همه جا بیخبرم بهم گفت چند تا سفارش داری یکیش تو مسیر منزلته ببرش و از همونجا تعطیل کن برو خونه بیشتر مشتاق دیدن میـا بودم تا دوستش در رو که باز کردم با همون ظاهر نفس گیر همیشگیش به سمتم دوید یه شورت نخ لاپا که پاهای بلند و کشیدش رو بلندتر نشون می داد با یه تیشرت گشاد که زیرش سوتین نمی بنده و نوک برجسته پستون های گرد و سفتش به راحتی از زیرش دیده میشه دستاشو صلیبی باز کرد و به فارسی گفت اول قولنج بغلش کردم و دستامو موازی ستون فقراتش چفت کردم و به یه حرکت از زمین بلندش کردم و ترّرق مهره هاشو جا انداختم یه آهی کشید که زانوهام شل شد دستاشو دور گردنم سفت کرد و پاهاشو حلقه کرد دور کمرم منم درحالی که باسن خوش فرم و نازش رو نوازش می کردم و گردنش رو می بوسیدم یه سرک داخل خونه کشیدم از دیدن منظره روبروم وحشت کردم یه دختربچه پونزده ساله چاقالو و اخمو روی کاناپه نشسته و سرش تو موبایلش بود روی زمین هم یه دخترک یک سال و نیمه با چهره آدمای بزرگسال داشت بهم لبخند می زد یه نگاه انداختم سمت راست و بغل میز غذاخوری یه پسر دوازده ساله نشسته بود که با نگاهش بهم گفت هر داستانی داری تعریف کن من که میدونم اومدی ننمو بگایی از نگاهش خجالت کشیدم و میـا رو گذاشتم زمین و با ناراحتی بهش گفتم جـدّا قراره با یه مادر سکس کنم خدافس دستمو محکم گرفت و بیصدا گفت تورو خدا گناه داره به خدا خوشگله شاکی گفتم آره حتما میـلفه تو این گفتمان بودیم که در حموم باز شد و از دیدن چهره ای که دیدم دهنم باز موند با خودم گفتم فتبارک یا احسن الخالقین روزی نگر که طوطی جانم سوی لبت بر بوی پسته آمد و بر شکّر اوفتاد زمان شاعر شکر از پسته گرون تر بوده من دخلی تو بازار ندارم چیزی که همیشه آرزوم بود و میـا هم در جریان بود یه زن لهستانی قدش اونقدر بلند بود که مجبور شدم صاف بایستم موهای طلایی انبوه که مثل اکثر دخترای بلوک شرق جلوش رو چتری زده بود چشمای آسمونی بغایت بزرگ که وقتی نگاهش کردم انگار بود که به دریای بیکران نگاه میکنم اندام ورزیده شونه های ظریف ولی محکم سینه ها متوسط کمر باریک و باسن لوزی شکل اصلا یادم رفت درباره چی دارم با میـا حرف میزنم بی اختیار دستم را جلو بردم و گفتم سلام بدون اینکه جرات کنه تو چشمام نگاه کنه انگشتای بلند و نازکش رو گذاشت تو دستم و با صدایی که به سختی شنیده می شد جواب داد دستش یخ بود و می لرزید همون لحظه ای که منو دید روحیه خودشو باخت دلم براش سوخت وآهسته بغلش کردم و گفتم اسمم فرهاده تو هرچی دوست داری صدام کن من عادت دارم تردید داشت باهام حرف بزنه ظاهرا میـا عمدا دستش انداخته بود و بهش گفته بود که من سن بالا هستم و اون انتظار یه مرد حدود چل و پنج ساله رو میکشید میا دستش رو روی شونه های هر دومون گذاشت و گفت یالا دیگه وقتو تلف نکنید برید و به سمت در هلمون داد بیشرف از پشت انگشتم کرد وقتی برگشتم طرفش گفت این بابت جبران یکی از خوبی هایی که بهم کردی با اشاره پرسیدم اسمش چیه با تکون لب گفت کاتالان یا کاتاراکت یا یه چی تو همین مایه ها نشستیم تو ماشین و استارت زدم ماشینو روشن کردم و بعد راهنما زدم و آهسته شروع کردم به حرکت هوا خیلی عالی بود شیشه ماشینو دادم پایین و دست بردم سمت جیبم که پاکت سیگار مارلبورو قرمز رو در بیارم ولی هرچی گشتم پاکت رو پیدا نکردم اول ناراحت شدم و خواستم نگه دارم پیاده بشم و دو دستی بکوبم رو سقف ماشین وبه زمین و زمان ناروا بگم بعد یادم اومد که من اصلا سیگاری نیستم و این قسمت مال یه داستان دیگس هیچی دیگه دنده عوض کردم و به راهم ادامه دادم ازش پرسیدم دوست داری یه کم از خودت تعریف کنی گفت قبل هر چیز باید بهت بگم فکر نکنی حالا که اینجوری با یه مرد غریبه اومدم بیرون زن بدی هستم گفتم نمیکنم تو هم همچین فکری درباره من نکن گفت دیگه اینکه ببین من تا حالا دوبار شوهر کردم و خیری از هیچکدومشون ندیدم میخوام اگه رابطه ای بینمون پیش میاد فقط سکس باشه حوصله درام و عاشقی و دلشکستگی هم ندارم ضمنا من باهات جایی بیرون نمیام ازت خواهش میکنم اگه ازم خوشت نیومد منو دست نندازی من سه تا بچه دارم نمیخوام اسمم جایی بد در بره و مضحکه مردم بشم اگه بفهمم حرفش رو بریدم و گفتم خانوم منو ببین منم یه آدمیزاد هستم مثل خودت نمیدونم قبلا چی به سرت اومده ولی من قصد ندارم آزاری بهت برسونم اگه منو نمیشناسی میـا رو که میشناسی من و اون باهم خیلی رفیقیم کاری نمیکنم که اون شرمنده بشه نگران نباش امشب قراره و امیدوارم که به هردومون خوش بگذره درباره بعدش هم بعدا فکر می کنیم حالا عجالتا اسمت رو بهمون بگو از تیشرت پسرت و لهجه خودت فهمیدم که لهستانی هستی گفت کاتالگورزاتا چند ثانیه مکث کردم و بعدش به اطراف و آسمون نگاه کردم و گفتم هچی نشد گفت این اسممه گفتم جدی فکر کردم اسم رمزی اسم اعظمی یا وردی گفتی منتظر بودم آسمون رعدوبرق بزنه این کلمه رو من تو ایران جلوی آفتابه بگم از تو لوله ش غول چراغ در میاد اصلا نفهمید چی گفتم گفت خب پس کاترین صدام کن گفتم بمیر به جای اینکه زهره ترکم کنی همون اول میگفتی کاترین دیگه همینجوری چرت گفتیم تا رسیدیم به مقصد خونش یه آپارتمان بود تو طبقه چهارم یه ساختمون در یکی از شلوغ ترین قسمت های شهر درست بغل ساحل و بارانداز با یه عالمه کشتی باری و تفریحی و دیسکو های ساحلی از ماشین که پیاده شدیم همونجا مردد ایستاد و دستاشو به هم گرفت و سرش رو انداخت پایین رفتم جلو و دستش رو گرفتم و گفتم اگه حرفی داری راحت و بی رودروایسی بگو گفت اگه بگم منصرف شدم ناراحت میشی گفتم آره ولی به تخمت خودت تصمیم گرفتی که بیای خودت هم میتونی تصمیم بگیری که منصرف بشی من دوست ندارم تو رو وادار به کاری کنم ولی میتونی بگی چی شد که منصرف شدی گفت انتظار نداشتم اینقدر جوان باشی فکر کنم راحت ده سال از تو بزرگترم گفتم خب که چی منم انتظار نداشتم که سه تا بچه داشته باشی ناراحت شد و گفت از بچه خوشت نمیاد گفتم نه بابا منظورم اینه که اصلا بهت نمیاد مگه چند سالته گفت سی و پنج اول دلم هُـرّی ریخت پایین ولی بعد آب دهنمو قورت دادم و گفتم خب پس خیالت راحت کمتر از ده سال اختلاف سنی داریم پرسید تو اصلا بیست و پنج سالت هست گفتم چوبکاری نکنید آبجی تو پستونک تو دهن من می بینی من دندون شیری دارم گول قیافمو نخور این فتوشاپه فکر کنم مشکل از عینکته شاکی شد و گفت داری میگی من کورم گفتم خَـرّ اینقد حرف تو دهن من نزار دارم میگم حتما عینک خوشبینی زدی که منو اینجوری می بینی اصلا بیا برگردیم خونه کـردن به تو نیومده این دو سه خط آخر رو خالی بستم و اما حقیقت ماجرا بهش گفتم کمتر از ده سال فاصله سنی داریم ولی من خیلی بیشتر از سنم زندگی کردم چند جای دنیا و در چند سطح متفاوت زندگی کردم و به اندازه کافی تو این زندگی ها تجربه کسب کردم آدم ها رو میشناسم وحداقل اونقدر حالیم هست که با یه خانوم چطوری رفتار کنم نگران نباش حالا که تا اینجا اومدیم بیا یه دوری با هم بزنیم چیزی با هم بخوریم یه پیکی بزنیم و کمی با هم آشنا بشیم حداقل دفعه دیگه که همدیگه رو ببینیم غریبه نیستیم یه خورده آروم شد و با شوخی گفت یعنی تو با نگاه کردن به آدم ها اونا رو میشناسی گفتم من اینو نگفتم ولی نگاه تو مثل نگاه آدم هاییه که از رازهای مخوفی خبر دارن یه کم دستپاچه شد بهش گفتم دستت رو بده به من آرنجش رو جلو آورد ولی من کف دستش رو بالا کشیدم و گفتم ببینم تپه ونوس برجسته ژوپیتر برجسته مریخ برجسته اینهمه ستاره و خطوط شکسته دختر تو کی هستی در برابر نگاه ترسیده ش کف دستش رو برگردوندم و انگشتاش رو بوسیدم و گفتم معنیش اینه که بخت بهت رو کرده بریم چشمانش رو نازک کرد و بالاخره لبخندی زد و گفت بریم درست روبروی خونش و اونطرف خیابون نزدیک ساحل چندتا رستوران بود که معمولا از ساعت معینی از شب نور چراغارو کم میکنن و صدای موزیک میره بالا و بزن و برقص و همین خاک بر سریا که تو ایران بهش میگفتیم فسق و فجور تا نزدیک یه بـار شدیم سریع دستم رو کشید و گفت اینجا نه یه نگاه تند انداختم تنها موردی که ممکن بود ناخوشایند باشه حضور چندتا مرد مست لهستانی کچل بود که یکیشون تا فرق سر خالکوبی داشت و ظاهرشون تابلو بود که اون اطراف مشغول خلاف هستن معمولا مواد مخدر خودم رو به نفهمی زدم و گفتم مگه اینجا چه عیبی داره نزدیک خونتون هم هست خیلی دستپاچه درحالی که سعی میکرد صورتش سمت اونا نباشه گفت نه بریم یه جای بهتر گفتم که یه جایی میشناسم کمی دوره اگه حوصله پیاده روی داری گفت بزن بریم همین که وارد بار شدیم یه نگاه به اطراف انداخت و رفت سر یه میز خالی که چندتا لیوان نصفه مشروب روش بود همه لیوانا رو تو یکی خالی کرد و یه نفس داد بالا و با صورت مچاله گفت عحححح جیگرم حال اومد خوشم اومد این حرکت مال دخترای کم سن و ساله گفتم زن این کارت خیلی بی کلاس بود گفت در عوض بیست یورو برات صرفه جویی کردم گفتم خیله خب بشین بگو چی دوست داری برات بیارم گفت دوتا مارتینی ودکا با خودم گفتم خوبه که این خجالتی بود و از برنامه امشب هم انصراف داده اگه رو فرم بود چی سفارش می داد پرسیدم با زیتون یا لیمو چشماشو گرد کرد و گفت اینو دیگه از تو کدوم فیلم یاد گرفتی واسه من کلاس نزار بچه جون با لیمو بیار صاحب اون بـار یه دختر هم سن وسال خودمه ماشالا واسه خودش یه ماده شیره دو طبقه دیسکو را با یه لشکر آدم مست رو سر انگشتاش میچرخونه سر یه ماجرایی هروقت میرم اونجا پیک اول را مهمونم میکنه همینکه منو دید گفت به به آقای خودمان بعد سرشو برد عقب و داد زد کسی اینجا پیتزا سفارش داده یه نگاه به خودم انداختم و دیدم زپرشک از بس که هول بودم شلوار و کفشم رو عوض کرده بودم ولی یادم رفته بود پیراهن مزخرف و چرب و لک رستوران رو عوض کنم وقت خجالت کشیدن نبود با همون اعتماد به نفس کاذب همیشگی که اینجور مواقع به کارم میاد گفتم این اطراف سفارش داشتم گفتم یه سلامی هم به شما بکنم گفت بعد اون کتکی که خوردی فکر نمیکردم جسارت داشته باشی برگردی اینجا گفتم کتک نبود که یه دونه هوک چپ خوردم طرف مال این حرفا نبود اگه قش نمیکردم میزدم حالشو می گرفتم با ناراحتی گفت بیشرف بیهوا زد گفتم باور میکنی هنوز یادم نمیاد چه اتفاقی افتاد یادمه همینجا داشتم با تو حرف میزدم بعد یه دفه دیدم تو بیمارستانم چه اتفاقی افتاد دقیقا گفت یه جنده سوئدی بهت آویزون شده بود شوهر گولاخش اومد عقده شو تو فک تو خالی کرد با یاداوری دردش دستی به چونم کشیدم و گفتم فک و دماغ البته من همه جا گفتم زدم تو هم بگو زد خوبیت نداره واردی که خب دیگه چه خبر خوبی گفت مثل همیشه شما بهتری عمّـته و با حرص به کاترین اشاره کرد و ادامه داد تو چرا همیشه با سن بالاها می پلکی اون از لایلا و دارو دستش اینم از این گفتم دخترجان لیلا صاحبکارم بود بقیه هم طرفای تجاریش بودن گاهی وقتا یه لاس خشک باهاشون میزدم ذوق میکردن و کمتر با رئیسم چونه میزدن یه بار هم با یه پیرزنه سوپرخرپول سکس کردم اتفاقا محشر بود واسه قدردانی چندتا شیشه مشروب بهم داد که هرکدومشون هم قیمت حقوق چند ماه من بود ولی اعتراف میکنم لیلا گاهی از من سو استفاده میکرد بگذریم از این گذشته شما دخترای جوان تکلیفتون با خودتون روشن نیست هی ناز الکی میکنید عمر آدمو تلف میکنید چند بار به خود تو رو انداختم هی جواب سربالا دادی گفت ببخشیدا مثل اینکه با دوست دختر بابام همون لایلا رئیسم رابطه داشتی گفتم اولا دوست دختر سابق بابای متاهلت که همچنان شوهر مادرهلندی ته دیگه اینکه اون موقع من تو و باباتو نمیشناختم بعدش که لیلا خیلی خوشگله ضمن اینکه عاشقم بود سوّما من یه کارگر ساده در حد حمال بودم به لطف ایشون یه جوری پیشرفت کردم که تا چند ماه دیگه میشم مهندس یا شایدم دکتر توی این کشور اون اولین کسی بود که بهم روی خوش نشون داد گفت این الان دقیقا شد چندما من هنوز میگم که اون از تو سو استفاده میکرد گفتم شاید ولی میدونی که من الان حدود یه ساله باهاش رابطه ندارم اما هنوز دارم رایگان تو یکی از آپارتماناش زندگی میکنم میدونی با اینکه از پیشش اومدم بیرون هنوز برام حقوق کامل واریز میکنه و تا آخر دانشگاهم این کارو ادامه میده من هر کاری که کردم حتی یه ذره از محبت هاشو هم جبران نکردم آدم عجیب غریبیه ولی منم کلی چیز ازش یاد گرفتم گفت آره تو هم خوب خودتو از بغلش بالا کشیدی مسیر عاقلانه ای رو انتخاب کرده بودی ولی با کل این احوالات احساسات خود تو چی فقط به خاطر منفعت باهاش بودی یا دوستش هم داشتی متوجه منظورش شدم سرم رو خاروندم و گفتم دوستش داشتم ولی عاشق کس دیگه ای بودم لپاش گل انداخت یه شات برام ریخت گفت بزن به سلامتی خودت سر کشیدم و از حلق تا اون آخرین اسفنکترم همزمان آتیش گرفت برگشت یه چیزی بیاره یه نگاهی به سر تا پاش انداختم مو قرمز پوست کاملا سفید چشمای درشت سیاه اندام ورزیده و یه کم توپر سینه ها درشت و پاهای کشیده و گوشتی یه دل مهربون پشت ممه ها و یه غبغب جالب زیر چونه یه آه از روی حسرت کشیدم و گفتم از این دربدری خسته شدم دختر نیاز به یه ساحل آروم دارم کی به ندای قلبت گوش میدی و راضی میشی با من باشی سرشو انداخت پایین وبا ناخنای بلندش کشید روی میز و گفت بابام از عربا خوشش نمیاد گفتم من که عرب نیستم گفت از نظر اون همه مسلمونا عربن قاتی کردم و گفتم ببین من به خاطر تو از تیم ملی خط خوردم کمیته انظباطی هشتصد میلیون پول نقد از جیب باباش گذاشته بود کنار که برام جبران خسارت بکنه شهرداری تقبل کرده بود یه خونه تو یکی از مناطق خوب شهر حوالی تیردوقلو بهم بده اونوقت تو بهم میگی بابام ای تُف توی اون روی یهودیت بره شمعون سرشو با تعجب آورد بالا و گفت اسم بابای من شمعون نیست گفتم از نظر منم همه یهودیا شمعون هستن یه اشاره کرد و گفت انقد زر زدی عمّه هه از دستت پرید برگشتم دیدم کاترین وسط معرکه داره با یه مرد سن بالای دراز و استخونی و کچل می رقصه از پشت سر دست گذاشتم روی شونه یارو و بهش گفتم اینجوری بالا و پایین میپری واسه قلبت بد نباشه پدر جان با اخم برگشت سمتم و بعد کمی زر زدن با تمسخر گفت مامان جذابی داری اینو که گفت کاترین قاتی کرد و داد زد هـوی عوضی داری میگی من پیرم مرده هل شد و من من کرد و خواست دستش رو بگیره که خانوم دو دستی زد رو سینه شو گفت برو گمشوووو ایکبیری دو نفر از بادیگاردا بدو اومدن طرفمون من دست کاترینو کشیدم و رو به مرده گفتم از شما بعیده آقا خجالت بکشید بادیگاردا بدون اینکه اجازه صحبت به مردک فلک زده بدن از زیر بغلاش گرفتن و بردن انداختنش بیرون برگشتم سمت کاترین و گفتم دیوونه شدی این کولی بازیا چیه منظورش این بود که من بچم تو چرا بهت برخورد گفت عهههه من فکر کردم منظورش این بود که من پیرم چه عجب یادت اومد که با ما اومدی بیرون لاس زدنت تموم شد گفتم حالا بیا با منم دعوا کن بیا بتمرگ کمی با هم زر بزنیم البته در عالم واقع اینطور نگفتما خیلی محترمانه گفتم ازش پرسیدم مستی گفت نه بابا فقط خواستم با این ادا بازیا استرس خودمو خالی کنم لیوان اول را بدون اینکه کوچکترین اخمی به صورتش بیاد سر کشید و با خنده گفت میدونی وقتی میـا گفت ایـرانی هستی فکر کردم الان یه نفر با رکابی و شلوارک پارچه ای گل منگلی به دیدنم میاد گفتم ببخشید دیگه سر کار بودم وقت نکردم لباس عوض کنم عرضم که این تیپ که تو میگی مال مسافرای ترکیه و تایلنده این طرفا حال نمیکنن گفت اونا حتی اگه زمستونم باشه اینجوری میان بیرون گفتم آره اگه شده فقط توی لابی هتل با شلوارک بیان این کارو میکنن یه جورایی نماد آزادیه کجا دیدیشون گفت چند سال پیش تو ترکیه گفتم دیدی ما ساکنای اروپا تیپمون فرق میکنه ماها هر روز صبح یه قوطی کامل ژل مو به سرمون می مالیم بعدشم از همون اول صبح عینک دودی می زنیم داخل باشیم بیرون باشیم بارون بباره آفتابی باشه این عینک چی از جلو چشممون تکون نمیخوره تو استخرم با عینک دودی شیرجه میزنیم مونده بود دارم جدی حرف میزنم یا شوخی میکنم با حالت تعجب گفت تو نه رکابی تنته نه عینک دودی و ژل زدی گفتم من تیپ سومی هستم با تعجب پرسید تیپ سوم گفتم آره تیپ دانشجویی کفش کتونی شلوار پارچه ای پیرهن یا تیشرت و کلّا بالاتنه توی شلوار زیر کمربند و مهمترین چیز که مدرک دانشجوییمونه و خیلی مهمه که همه تو خیابون بدونن که ما دانشجو هستیم یه کیف بزرگ با بند بلنده که از شونه مون آویزون میکنیم گفت این تیپو که هندی ها و پاکستانی ها هم دارن گفتم نه دیگه اشتباه نکن هندی ها معمولا یه عینک بزرگ قاب مشکی می زنن پاکستانی ها هم موهاشونو به شدت به یه طرف شونه میزنن و یه فرق گنده هم بغل سرشون میندازن ما ایرانی ها موهامونو صاف میدیم بالا اون شب بجز اون دو شات یه دونه آبجوی گنده هم نوش جون کرد و در خلالش کل زندگیش از نوجوانی و آشناییش با شوهر اول مرحومش که بعدها فهمیدم کیر خیلی گنده ای داشته خدابیامرز تا شوهر دومش که خانوم باز بود و با دوازده سانت کیرمدام بهش خیانت میکرد را برام تعریف کرد منم حین دو تا آبجو تا جایی که مجاز بود از خودم و زندگی پر تلاطم و گاه عجیب و سفرهای بسیارم براش تعریف کردم و اون مرحله به خوبی و خوشی گذشت و یخ خانوم آب شد و رومون هم به هم باز شد تا جایی که دست من رو شونه و دست اون دور کمرم از اونجا خارج شدیم بیرون که اومدیم اول با خوشحالی دستاشو باز کرد و یه نفس عمیق کشید و گفت به به چه منظره قشنگی بعد با تعجب پرسید اینجا کجاس چطوری اینهمه راهو اومدیم حالا کی حال داره این راهو برگرده گفتم خیالی نیس سواری می گیریم کنار خیابون بغل یه تاکسی یه جوان ترکه ای سبزه با موهای سیاه و لخت نسبتا بلند و پیراهن یقه باز بی حوصله ایستاده بود حدس زدم هندی یا پاکستانی باشه یه دستش به کمرش بود و با آرنج دست دیگش به ماشینش تکیه زده بود و به ساحل سیاه و قیرگون و کشتی های نورانی توی دریا خیره شده بود تو عالم خودش بود یه عالمه فیلتر سیگار جلو پاش ریخته بود داد زدم داداش دربست به خودش اومد و گفت سلام بفرمایید و پرید در ماشینو برای خانوم باز کرد آدرس را پرسید و راه نیفتاده دست کرد تو جبیب پیرهنش و یه پاکت سیگار مگنا قرمز دراورد گفتم داداش این بعد اینکه بدآموزی داره دودش هم زیاده داخل ماشین نمی کشی که یه چپ نگاهم کرد و پُفی کرد و سیگارو برگردوند تو جیبش و پیچ رادیو رو چرخوند صورتم نزدیک صورت کاترین بود که صدای ضبط ماشین توجهمو جلب کرد بازم تنگ غروبه ای خدا دلم تنگه هرجا که برم من آسمون همین رنگه دانی دلم چه خواهد شهد از لبش چشیدن از او به یک اشاره از من به سر دویدن ای آنکه در ره تو از جان و سر گذشتم از کوچه تو دیشب با چشم تر گذشتم ای آسمون کبود مگه من چه بد کردم که دلم ز دام بلا نشود رها یک دم پس هموطن بود خواستم باهاش صحبت کنم که تلفنش زنگ خورد یه نفر اون ور خط با ناز و گلایه باهاش صحبت میکرد پسره هم با یه لهجه غلیظ و زبونی که شبیه فارسی بود هی قربون صدقش میرفت و منت میکشید آخرش گفت اَزانم بـانو اَزانم وَه بـانِ چَـو و قطع کرد و با یه لبخند محو گوشی رو انداخت رو داشبورد از صندلی عقب گفتم عشق و عاشقی جوابم رو نداد بچه پررو دم پارکینگ خونه کاترین از ماشین که پیاده شدیم دست کردم تو جیبم که کرایه روحساب کنم کارتم رو پیدا نکردم گفتم ایداد بیداد دیدی چی شد کارت بانکم رو جا گذاشتم راننده عصبی کوبید رو فرمون و داد زد گیـدَه خـُدا چه روزیه امروز یعنی چی که پول نداری و از ماشین اومد بیرون گفتم جلو نیا من آیکیدو بلدم چه کسی گفت من پول ندارم بنده گفتم کارتم رو جا گذاشتم پول نقد همراهم هست کرایه ما مگه چقد شد که میخوای منو به خاطرش خودت رو به خطر بندازی گفت سی و دو تا گفتم بفرما اینم یه پنجاهی هیژده تا رد کن گفت همین دیگه امروز من هیچی دشت نکردم الانم پول خرد ندارم برو آقا کرایه نخواستیم گفتم اینجوری که نمیشه تو بری سی و دوتا ضرر میکنی و من برم هجده تا منصفانه هستش که من از باقی پولم بگذرم گفت نمیشه آقا شما الان میزون نیستی داری بذل و بخشش میکنی همه اینا رو به زبون خارجی گفتیما گفتم من فقط دوتا آبجو و یه دونه زقنبوت خوردم به نظرت مستم کاترین با خنده گفت آره نه گفتم بگیر برو داداش حلالت توی شب خوش شانسی من قرار نیست شما از طرف من بد بیاری پسِ کله شو خاروند و یه نگاه به پیرهنم انداخت و گفت پس یه روز میایم و ازت کباب میخریم گفتم آره امشب کل این شهر فهمیدن که من پیتزایی کار میکنم خدافس داداش ضمنا قدم نو رسیده ات هم پیشاپیش مبارک ایشالا صد سال سایه ت بالا سرش باشه صدای تلفنت بلند بود نصف بیشتر حرفاتونو شنیدم سه فاز برق از کله ژل زدش پرید و صورتش قرمز شد ولی دیگه دیر بود خیلی دیر کاترین گفت حالا ما هردوتامون مشروب خوردیم چطوری رانندگی کنیم گفتم کسی به من با لباس کار و ماشین رستوران گیر نمیده سوار شو بریم کمی مکث کرد و گفت پس صبر کن برم چند دست پوشک و لباس واسه دخترم بیارم گفتم برو من همینجا منتظر وایمیستم خودمو زده بودم به بن بست علیچپ یه مشکوک نگاهم کرد و رفت سمت در همینطور که میرفت منم به باسن خوش فرم و گوشتی و لرزونش زل زده بودم داشتم با خودم فکر میکردم به محض اینکه برسم خونه یه کفدستی تمیز با کُس مصنوعی ام به یادش بزنم که برگشت طرفم و با دستپاچگی و درحالیکه دستاشو به هم گرفته بود گفت ببین میگم بیا بالا خوبیت نداره نصف شبی دم در کارم ممکنه طول بکشه آپارتمانش با وجود داشتن سه تا بچه کاملا تمیز و مرتب بود پرسید قهوه یا چای گفتم قهوه و نزاشتم دوباره سوال کنه و گفتم شیر و کمی شکر دست گلت درد نکنه همانطور که ملاحضه فرمودید خارجی ها شربت و آبمیوه واسه آدم نمیارن قهوه را گرفتم و رفتم نشستم رو کاناپه تازه یادم اومد که چقدر خسته ام چشمامو رو هم گذاشتم و داشتم می رفتم تو کما که صدای ریزش آب شنیدم فکر کردم هنوز نخوابیده دارم خواب می بینم که صدای در حموم هشیارم کرد ادامه داستان حاوی مطالبی است که برای افراد زیر سن قانونی کسانیکه به بلوغ اجتماعی نرسیدن بیماران قلبی و کسانیکه خشک خشک جق میزنن توصیه نمیشه برگشتم دیدم کاترین خانوم با موهای خیس دم در ایستاده یه لباس تنش بود نمیدونم اسمش چیه از بالا تاپ بود و شونه ها و نصف سینه هاش بیرون بود و از پایین مثل یه دامن کوتاه تا کمی زیر لپ های باسنش اومده بود دوباره تکیه دادم و خیره به اون اسوه آفرینش نگاه کردم رنگ طبیعی موهاش به رنگ عسل بود پوست کاملا سفیدش مثل مهتاب می درخشید شونه هاش استخونی و نازک ولی ورزیده دستای بلند و گوشتی با انگشتای دراز پستون ها متوسط با نوک های سربالا که از زیر لباسش نمایان بود کمر نسبتا باریک و بدون شکم باسن آخ آخ باسن لوزی شکل که من عاشقشم و در نهایت دوتا پای کشیده و بلند انگار خود دیوث میکل آنژ شخصا هیکلش رو تراشیده بود یه نفس عمیق کشیدم و وقتی بازدم زدم انگار آتیش از حلقم زبونه زد و تنم داغ شد و حرت قطره های عرق رو بین موهای سرم حس کردم دوباره انگشتاش رو مثل حالت استیصال توی هم کرد ولی بلافاصله تصمیمش رو گرفت و با چند قدم سریع خودش رو رسوند بهم و زانو هاش رو دوطرف من روی کاناپه گذاشت و دو دستی محکم گوش هام روگرفت و سرم رو کشید بالا و لب هاشو گذاشت رو لبم انقدر شل شدم که نتونستم باهاش همراهی کنم دستای لرزونم رو از پشت آروم کشیدم رو کمرش و پشت و باسنش رو نوازش کردم سرش رو کشید عقب و یه نگاه پر تمنا بهم انداخت دستامو به پهلوهاش گرفتم و آهسته تا زیر پستوناش بالا کشیدم مثل دوتا بادکنک بودن که با آب پرشون کرده باشن یه نفس عمیق و لرزون کشید و کف دستاشو دو طرف صورتم گرفت و دوباره لبهای خیسش رو روی لبام گذاشت اونقدر نرم و لطیف می بوسید که مثل این بود که دارم خیال میکنم که یکی داره منو می بوسه طاقتم تموم شد و پستوناشو چنگ زدم اونم یه دفه دیوونه شد و دودستی چنگ زد زیر شکمم و با قدرت تیشرتِ پیتزاییمو کشید رو صورتم و با فشار کله مو از تو یقش در آورد یه کم خودشو کشید عقب و یه نگاهی با لذت به اندامم که اون موقع یادش به خیر دو برابر الانم بودم انداخت و با صدای هوسناکی گفت یه مرد باید اینجوری ورزیده باشه آخّ این چی بود دست برد زیر کونش و از اینکه کیرم که تا الان خبری ازش نبود به این سرعت راست شده بود تعجب کرد خواستم لباسش رو از تنش در بیارم که دستمو گرفت و گفت نه فعلا مهمون منی و با کف دستاش هلم داد عقب و دوباره تکیه زدم صورتش رو اورد بغل صورتم و با لب ها و زبون شبحیش نرم و بی فشار شروع کرد به مکیدن لاله گوشم و بعد اومد روی گردنم و همینطور ادامه داد تا نوک سینه هام طوری داغ شده بودم و عرق می ریختم که انگار توی حمام بخار بودم تند تند نفس می زدم و توان اینو نداشتم که نفس عمیق بکشم دستم رو روی سرش گذاشم گفت صبور باش گفتم میخوام نوازشت کنم گفت دست بهم نزن جدی میگم کاملا ریلکس باش و به هیچ چی فکر نکن اصلا لمسم نکن دستامو باز کردم و گذاشتم رو پشتی کاناپه و سرمو تکیه دادم عقب شکم و رون هام بی اختیار میلرزید همینطور بزاق گرمش رو به تنم می کشید و پایین میرفت یه دفه متوقف شد و گفت وای خدا این چیه از خلسه درومدم و صاف نشستم گفتم این جای عمل آپاندیسه گفت خر خودتی آپاندیس جاش اونطرفه با حالت پرسش گفتم کلیه مو عمل کردم با غضب نگاهم کرد ترسیدم گفتم غلط کردم تو افغانستان بودم با تعجب سرش رو عقب کشید گفتم هیچی بابا یه مدت همراه یه گروه پزشکان بدون مرز رفته بودم اونجا پرسید مگه دکتری گفتم نه مترجم بودم دست گذاشت رو زخمم و با تعجب پرسید تیر خوردی گفتم نه خـَره تیر سوراخ میکنه اینجوری جر نمیده از یه بلندی افتادم پهلوم گرفت به یه تیکه حلبی و جر خورد اما توی پروندم زدن مجروح جنگی همین چند ثانیه همینجوری بهم زل زد و بدون اینکه به نتیجه ای برسه یه دفعه گفت رَمـبووو و با یه دستش سگک کمربندمو کشید و دست دیگه شو برد توی شلوارم به پشمام که رسید چنگ زد و گفت حالا منو اسکل میکنی دردم گرفت و گفتم ول کن دیوونه از موتور افتادم زخمی شدم به جون تو ایندفه راست میگم گفت دیگه دیره و انگار که یه کادو را باز میکنه یواش و با ولع شروع کرد به باز کردن کمربندم نمیدونم چرا یه دفعه تموم بدنم مثل اینکه سردم باشه شروع کرد به لرزیدن حتی دندونام هم به هم میخورد یه کم خودمو کشیدم بالا و شلوارم رو از زیرم بیرون کشید یه نگاهی کرد و پرسید تو به تیغ اعتقاد نداری گفتم داغمو تازه نکن که هر میلیمتر پشمام گواه یک هفته بی سکس بودنه خندید و گفت مال منو ببینی چی میگی بعد خیلی جدی پرسید چپ دستی گفتم از رو کیـر فال هم میگیری گفت کیرت حول محورش چل و پنج درجه در جهت عقربه های ساعت چرخش داره این نشانه سالیان متمادی جق زدن با دست چپه محو فلسفه عمیقش شدم و چیزی نمونده بود صیحه ای بکشم و سر به بیابون بزارم بهش گفتم خانوم بالاخره میخوری یا میبری اصلا یادت هست برای چی شلوارم رو کشیدی یه فوت کرد و موهاش رو از جلو عینکش زد کنار و سرش رو آورد جلو و با زبونش یه کم با کیرم بازی کرد و بعد از چند تا بوسه کوچیک با قدرت مکید تو دهنش تموم دهنش از کیر مملو شد مک سوم را که زد یه عق زد دهن کوچیکش پر شده بود و هنوز نصف کیرم بیرون بود گرمای بزاق و لبهای نازکش که از دوطرف کیرم بالا و پایین میرفت احساساتم رو که این اواخر نادیده گرفته بودم بیدار کرد و تازه به خودم اومدم و دیدم یه خانوم خوشگل لهستانی داره برام ساک میزنه کم بودن فضای دهنش رو با دستاش که به دور کیرم حلقه کرده بود جبران می کرد تحمل اینکه خودمو نگه دارم نداشتم لرزش بدنم اونو متوجه کرده و لبها و دست بی فشارش رو با سرعت بیشتری عقب و جلو میکرد رون هام به شدت به پهلوهاش میخورد توی سرم صدای انفجار میشنیدم و یه دفه جلوی چشمام سیاهی رفت و با صدایی که تقریبا شبیه آروغ اسب آبی بود ارضا شدم سرش رو سریع کشید عقب و لبهاشو دور سر کیرم گرفت و گذاشت توی دهنش خالی کنم که کاملا پر شد و آبم از گوشه دهنش سرازیر شد یه دستش رو زیر چونه ش گرفت و با انگشت اشاره دست دیگش اجازه گرفت و بلند شد رفت لب پنجره و تف کرد بیرون صدای برخورد آبم با موزاییک کف حیاط پشتی بلند شد و بعدش یکی با لهجه هندی داد زد و به مرغای دریایی لعنت فرستاد که نصفه شب هم دست از ریدن تو آسمون بر نمیدارن تف کرده بود تو حیاط رستوران هندی که در طبقه همکف بود کاترین از ترس دیده شدن پرید عقب و با خنده اشاره کرد تکون نخورم و رفت از تو حموم حوله مرطوب آورد و انگار که یه بچه رو تمیز میکنه شروع کرد به تمیز کردن من گفت این جایزه ت بخاطر اینکه امشب رفتارت با من محترمانه بود گفتم حالا منم باید لطفت رو جبران بکنم و در حال بلند شدن دستامو از پشتش رسوندم زیر باسنش و لباسش رو کشیدم بالا با هم بلند شدیم و همینطور که دستامو از زیر لباس به پشتش میکشیدم لبامو به لبهاش قفل کردم و محکم بوسیدمش و همزمان تاپش رو به گردنش رسوندم سرم رو کشیدم عقب و با دیدن پستون هاش دوباره چشمام سیاهی رفت دوتا پستون یه سایز و کمی بزرگتر از متوسط با نوک های سفت و درشت و صورتی رنگ چشمامو بستم و باز کردم دیدم دارم با ولع می خورمشون نفهمیدم کی شروع کردم دستامو قفل کردم زیر کون لختش و درحالیکه صورتم بین پستوناش بود از زمین بلندش کردم و بردمش توی اتاق خواب و بعد چندین ماچ طولانی انداختمش روی تخت موهای طلاییش پخش شد روی صورت و دور سرش مکث کردم تا شاه ماهی ای که امشب به تورم خورده بود را یه دل سیر نگاه کنم واقعا راست میگن که زنای لهستانی پیر نمیشن حتی یه دونه خط و چروک روی بدنش نبود خجالت کشید و با یکی از دستاش سینه های خودشو پوشوند زانوی چپش رو هم بالا آورد و خیمه کرد روی پای راستش یه نگاه به چشمای خمارش که شبیه دو تا خط شده بود انداختم خندید و دست دیگه شو گرفت جلوی صورتش چار دست و پا اومدم رو تخت و با سرم زانوشو به کنار هل دادم و آروم سعی کردم پاهاشو از هم باز کنم با کمی مقاومت تسلیم و از هم وا شد پشمای طلاییش مثل گندمزار در فصل درو میدرخشید عین جلوه خورشید درعصرهای طولانی پاییز نواحی قطبی در تمام عمرم و تا حالا اینهمه پشم اطراف یه کُس ندیدم زیر اون پشما یه خط کج و کوله طولانی بود که حدس زدم با توصیفاتی که قبلا شنیدم شیار یه کـُس باشه در واقع درازترین کُسی بود که تا حالا دیدم صورتم رو بردم جلو و یه نفس عمیق کشیدم و بعد مدت ها ریه هامو از عطر کُس و بوی شامپوی مخصوص اون ناحیه پر کردم با دماغم شروع کردم به کنار زدن پشماش تا رسیدم به اون شکاف آفرینش اون سرچشمه لذت و خوشبختی لبای کُس خجالتیش هنوز محکم به هم چسبیده بودن کف دستامو گرفتم زیر لپ های کُپل باسنش و پاهاشو دادم بالا و زبونم رو آروم گذاشتم روی سوراخ تمیز و صورتی رنگ کونش و آروم از پایین تا بالای شیار کسش کشیدم یه آه از ته دل کشید و دو لب کسش مثل برگای گل از هم باز شد کمی دیگه که زبون کشیدم چوچول خجالتیش هم خودشو نشون داد کاترین دیگه کاترین نبود مدام به موهام چنگ میزد و با صدای بلند آه های کوتاه میکشید رون هاش میلرزید و به گوشام میخورد بعد کمی لرزش بدن و مخصوصا شکمش بیشتر شد و شروع کرد به زبون خودش ناله کردن چندتا آه بلند پشت سر هم کشید و یه جیق کشید و محکم سرمو به عقب هل داد و پاهاشو به هم جمع کرد و با بدن لرزون مچاله شد من همچنان باسنش رو می بوسیدم و با دستام نوازشش میکردم اونم همینطور که با صدای مرتعش آه میکشید یه دفعه با صدای بلند زد زیر گریه و دستاشو جلوی صورتش گرفت حالش رو درک میکردم بغلش کردم و موهای ابریشمیش رو نوازش کردم تا آروم شد طاقباز کنار هم دراز کشیده بودیم حالش که بهتر شد برگشت طرفم و پرسید خسته شدی پرسیدم از چی هنوز که کاری نکردیم کف دستش رو از روی سینه هام کشید پایین روی شکمم و پایین تر و برد زیر خایه هام یه کم بالا پایینش کرد و گفت چه سفتن گفتم ما ایرانی ها از بس که با پیش اومدن هر مشکل غیر قابل حل میگیم به تخمم تخمامون به مرور زمان ورزیده میشه و میشه عین خایه های رویین تن عجالتا دستبوست هستن با عشوه رفت پایین و با کمی مقدمه سعی کرد تخمامو تو دهنش جا بده که به این راحتیا مقدور نبود و به لیسیدن بسنده کرد کونش سمت من بود و داشتم از دیدنش لذت می بردم که یه پاشو از روی سرم رد کرد و کسش رو گذاشت روبروم که یعنی بیکار نباش چند دقیقه به همین منوال بود که چندتا ماچ از سر کیرم کرد و بلند شد بغلم دراز کشید و گفت من الان در اختیارتم من فکر میکردم کیرم هنوز راست نشده ولی وقتی بهش نگاه کردم دیدم قبراغ و سرحال مثل دژبان پرچم در صبحگاه دوشنبه ارتش خبردار ایستاده جهیدم بالا و بی معطلی کیرمو تنظیم کردم دم ورودی بهشتش دستاشو گذاشت رو شکمم و با صدای بریده گفت فقط آهسته محکم فرو نکنیا گفتم نگران نباش حالیمه و کیرمو آروم فشار دادم رو سوراخش و هنوز فرو نکرده بودم که گفت یواش یوا آآآآه ش ناخناش رو فشار داد رو شکمم و نالید مگه نگفتم همشو یه جا فرو نکن گفتم عزیزم هنوز فقط کلش رو فرستادم تو گفت راست میگی و رو آرنجاش تکیه زد و نگاه کرد و با تعجب گفت کلهّ این چرا یه دفه انقد بزرگ شد گفتم الکی نیست اسمش رو گذاشتم زئـوس گفت تورو خدا زیاد نرو تو گفتم چشم و آروم کمی بیشتر فرو کردم و با نصف کیرم شروع کردم به عقب جلو کردن یه آهی کشید و چشماشو بست و سرشو به عقب برد فرو که میکردم نفسش رو با گفتن آخ میداد بیرون و وقتی میکشیدم بیرون اون نفس به داخل میکشید سرعتم رو بیشتر کردم و تنفس و آخ های اونم سریعتر شد کیرم رو که زیاد فرو میکردم حس میکردم به چیزی برخورد میکرد انگار که دختر باکره باشه احساس کردم دیگه لذت نمی بره واسه همین ازش خواستم پوزیشون عوض کنیم من به پشت خوابیدم و ازش خواستم بیاد بالا نشست روم و با دستش کیرم رو تنظیم کرد دم کسش و با یه ناله خفیف فروش کرد تو خودش خیلی آروم بالا و پایین میرفت موهای طلایی بلندش از دو طرف ریخته بود روی صورتم کف دستاشو گذاشته بود روی سینم و مدام چنگ میزد از حالات صورت و لرزه های شکم و دستاش میدیدم که داره لذت میبره منم مدام به پستونا و باسنش دست میکشیدم که دوباره صدای نفس کشیدنش بلند شد شونه هاشو به هم نزدیک کرد و تنش منقبض شد و یه آه بلند کشید و کسش چند برابر قبل لزج شد بعد کمی مکث یکی دو بار دیگه بالا پایین کرد و بعد بدنش رو روی تنم عمود کرد و با فشار وزنش آروم نشست رو کیرم حس کردم یه حلقه تنگ دور کیرم از هم وا شد یه آه بلندتر از قبل کشید و کیرم تا ته فرو رفت تو کس داغش و دو طرف باسنش کامل چسبید بهم یه دستش رو رو سینم مشت کرد و با دست دیگش پیشونیشو گرفت خوابوندمش کنارم کیرم رو که کشیدم بیرون ناله ای کرد و دیدم کیرم و اطراف کسش کمی خونی شده درد رو تو صورتش می دیدم از ادامه دادن منصرف شدم با خجالت گفت هروقت مدت زیادی سکس نداشته باشه همینجوری خونی و مالی میشه ملافه ها رو جمع کرد و انداخت تو لباس شویی و از خونه زدیم بیرون هوای خنک ساحلی حالمون رو جا آورد مستی طبق معمول زود از سرم پریده بود تو راه برگشت کاترین کز کرده و ناراحت بود علت رو ازش پرسیدم گفت ازم خوشت نیومد مگه نه پرسیدم چرا اینو میگی گفت چون شماره تلفنم رو ازم نخواستی من بدبختو بگو که دوباره خر شدم و خودمو وابسته کردم اشک از چشماش جاری شد خندم گرفت و گفتم من ازت خوشم اومده خیلی هم زیاد ولی الان تو مستی تند گفت مست نیستم گفتم بزار وقتی سرحال بودی شمارتو ازت میگیرم مثل بچه ها ذوق کرد گفت راست میگی گفتم دیدی مستی اون شب سراغاز یه رابطه طولانی مدت شد و ما ده ها شب دیگه مثل اون شب داشتیم کاتـرین بمب شهوت بود و تو سکس از هیچ کاری مضایقه نمیکرد خیلی زود ارضا میشد قاطع میتونم بگم تا من آبم بیاد اون حداقل دوبار ارضا میشد عاشق سکس تو فضای باز بود جایی نبود که ما توش حال نکرده باشیم تو دریا درحالیکه مردم اطرافمون آب تنی میکردن توی شوفاژخونه رستوران توی ماشینش تو پارکینگ تو سینما پشت یه بوته کنار جاده حتی توی قبرستون بیشتر از همه جا با موتورسیکلتم میرفتیم تو جنگل های خارج شهر رابطه ما درواقع برخلاف درخواست اولیه کاترین احساسی شد زندگی خیلی خوبی باهم داشتیم و کلی کارای هیجان انگیز به همراه میـا با هم انجام می دادیم همه چیز به خوبی پیش میرفت تا اینکه فعلا پایان فرهاد 60 28 مهـر
0 views
Date: April 2, 2019