هشت سال شکنجه شدم ۱

0 views
0%

م جاوید هستم بین سالهای 86 تا 91 مشاور عالی روانشناسی آسیب های اجتماعی بودم و سعی دارم تلخ و شیرین خاطرات افراد رو با اجازه خودشون و از جانب آنها برای همگان بیان کنم همیشه حسرت زندگی عادی و پر مشغله قشر متوسط و حتی ضعیف جامعه رو میخوردم وقتی که همه چیز رو بی تلاش چشم باز میکنی میبینی کنارت از قبل محیا شده زندگی رو برات بی هیجان و کسالت بار میکنه از اینها بدتر دختر و تنها فرزند خانواده باشی که در 10 سالگی هم مادرت رو از دست داده باشی پدر برات از جونش مایه میگذاره این رو گفتم که بدونید چقدر این شرایط آدم رو هم حساس و هم آسیب پذیر بار میاره 29 سالم بود و اینکه توی این سن با وجود خواستگار هایی که داشتم و وسواسی که خودم و پدرم به خرج داده بودیم و تک تک اونها رو که از طبقات مختلف جامعه و شغلی بودند رو جواب رد دادیم این تنهایی و حس اینکه پدرم دوست نداره من رو از دست بده پایه های افسردگی رو در من بنا کرده بود اولین باری که محسن رو دیدم داشتم به سمت مطب یک روانشناس که توسط زهره عزیز تنها غمخوار و دوست دوران زندگیم معرفی شده بود میرفتم که به اشتباه یکی از فرعی ها رو که کاملا یک طرفه هم بود خلاف رفتم و با ماشینیش تصادف کردم جلوبندی پژو 206 اون تقریبا داغون شده بود و تنها پنجره جلویی ماشین من شکسته بود پیاده شدم ازش عذرخواهی کردم و یک برگه از کوپن بیمه ام رو کندم دادم بهش زیاد سرحال نبودم تو حال خودم نبودم که متوجه بشم اصلا کی من به این پسر شماره موبایلم رو دادم بار اول تو کوک صورتش نرفتم فقط رنگ موهای خاصش مونده بود تو ذهنم خداحافظی کردیم و رفتم به سمت مطب مشاور حدود 2 ساعتی صحبت کردیم و از زندگیم از تنهایی هام و از بی انگیزگیم بهش گفتم و دکتر هم برای من یک سری راهکارها رو توضیح داد تا با انجام اونها بی نیاز به مصرف قرص جلوی پیشرفت افسردگیم گرفته بشه صبح توی رخ خواب بودم که با زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم با صدای خواب آلود گفتم بله بفرمایید خیلی محترمانه خودش رو معرفی کرد و گفت بیمه تون که 1 هفته هست تموم شده اعتبارش و فاقد ارزشه لطف کنید یک جایی رو ادرس بدید که حضورا ببینمتون نزدیک ترین جایی که میتونستیم بیایم پارک قیطریه بود قرار ساعت 11 شد رفتم سر قرار دیدم این پسر نه به ماشین دیروزش نه به آئودی تی تی سفیدی که الان سوار شده پیاده نشدم بهش چراغ دادم تا بیاد سمتم همین که داشت نزدیک تر میشد به قیافش خیره شدم پسری با پوست گندمی روشن و گونه های سرخ رنگ ابروهای زیبا و پر پشت و چشم های قهوه ای روشن و لبهای برجسته و با طول نسبتا متوسط که تمام اینها روی یک صورت گرد با ظرافت خاصی چیده شده بودند و چهره دلچسب و مردونه ای رو براش ساخته بودند چهرش موند توی ذهنم از طرز لباس پوشیدنش خیلی خوشم اومده بود کت شلوار زرشکی پیراهن یقه ایتالیایی سرمه ای با یک پاپیون سرمه ای و کفش های ورنی فوق العاده لوکس رسید جلوی در ماشین شیشه رو دادم پایین و قبل از اینکه بخواد حرفی بزنه بهش گفتم شما واقعا همونی هستین که من دیروز باهاش تصادف کردم خندید و احوال پرسی کرد و گفت نه مثل اینکه حالتون بهتره ادامه داد قرار نیست که تو همین وضعیت صحبت کنیم اجازه میدید به کافی شاپ کنار پارک بریم تا صحبت کنیم باهم رفتن کافی شاپ همان و تنهایی و نیاز به هم صحبت من هم از طرف دیگه باعث شد یه گفتگو سر خسارت ماشین به هر چیز دیگه ای جز همین خسارت ماشین برسه از شغلش به من گفت که یک شرکت بازرگانی تجهیزات پزشکی داره که دفتر مرکزی اون در دوسلدورف آلمان هست و کل خانواده ش هم ساکن آلمان هستند و در ایران به تنهایی زندگی میکنه حدود 3 سال از من کوچیک تر بود و اولین اشتباه مهلک من همین ندیده گرفتن اختلاف سنی بود این قرار ساده تبدیل به قرارهای متعددی طی 4 ماه شد و بعد از شناخت نسبی البته جز کارش همه چیز دیگه رو نقش بازی کرده بود و فریبش رو خوردم به تنهایی اومد خواستگاریم بار اول تا پدرم دید که تنهایی اومده از خونه بیرونش کرد بار دوم رفت به دفتر پدرم و باز هم موفق نشد و آخر سر مجبور شد خانوادش رو از آلمان به ایران بیاره و بخاطر بعد زیاد مسافت فاصله نامزدی تا عقد ما 1 هفته بیشتر طول نکشید این اشتباه دومی بود که مرتکب شدم چون پدرم گفت از تحقیقاتی که کرده هیچی جز حرف از اسم و رسم و ثروت این خانواده بدست نیاورده ازم پرسید آیا واقعا تو این پسر رو به درستی میشناسی و عاشقش هستی اگر اینطوره بهت اعتماد میکنم و تو راضی باشی من مخالفتی ندارم یک جشن مختصر گرفتیم و بدون هیچ ریخت و پاچی زندگیم رو با محسن شروع کردم خیلی اصرار داشت که ماه عسل رو بریم دوبی ولی به جزیره کیش و ویلای پدریم قانعش کردم محسن فوق العاده رمانتیک بود همه چیز رو برای شب زفاف مون به شکل نا متعارفی خارق العاده ترتیب داده بود که من هر لحظه با یک سورپرایز روبرو می شدم که با چارتر کردن اختصاصی هواپیما و پول دادن به مهماندارها و رقصیدن اونها و آوردن شامپاین و یک پرواز رویایی شروع شد بعد از حدود 2 ساعت پرواز به جزیره که رسیدیم بجای رفتن به ویلا یک کادیلاک کلاسیک اجاره کرد و اون رو گل کاری کرد و باهم تا ساعت 11 شب دور جزیره رو بارها گشتیم حدفاصل این زمان که در حال خوشی و دور دوربازی بودیم کلید ویلا رو از من گرفته بود و هرچی بهش التماس کردم که بگه چه خوابی دیده هی میگفت عشقم گفتنش فایده ای نداره بی مزه میشه برات رسیدیم داخل ویلا و با زدن ریموت در و داخل شدن مون آسمون تاریک جزیره برام روشن شد و شاهد یک آتیش بازی فوق العاده بودم به قول خودش همه زندگی یک طرف شب زفاف یک طرف پس باید همه چی دراماتیک و رویایی باشه وارد خونه که شدیم از جلوی در ورودی تا تخت خوابمون و به سمت استخر و حمام هر کدوم یک مسیر جداگانه با بادکنک های رنگی صدفی و گل های رز قرمز و سپید درست کرده بود روی تخت خواب پر بود از رزهای پرپر شده که تن پوش حریر تن برهنه مون بشن خیلی احساس خوشبختی میکردم و واقعا دوست نداشتم اون شب و تمام خوشی هاش به این زودی تموم بشه جلوی تخت خوابمون یک بار کوچیک چیده شده بود که 2 تا جام مشروب روش بود و گیلاس هایی که آماده بودن هیجان شب مون رو چند برابر کنند محسن برای یک لحظه اومد روبروم و با دو دستش بازوم رو گرفت و رخ به رخ من شد و شروع کرد با حرف های عاشقانه دلبری کردن آخ که چقدر خوشبختم که فرشته آسمونی بی همتایی مثل تو رو برای همیشه کنارم دارم انقدر دیوونه وار دوستت دارم که مرزی بین عشق و جنون برام باقی نگداشتی تو رو می پرستمت با نفس هام تو رو زندگی میکنم و من با گرفتن لبهاش بین لبهام و فشردن اون حرفش رو بریدم و نگذاشتم ادامه بده و بعد از حدود 2 دقیقه بوسیدنش بهش گفتم و من هم روحم رو با این بوسه به روح یگانه مرد زندگیم پیوند میزنم و باز بوسه ای دیگه و این بار بلند تر و عمیق تر که با گره خوردن زبون هامون در دهان همدیگه همراه شد داشتم کم کم تحریک میشدم و این کفش پاشنه بلند و لباسی که تنم بود مانع راحتیم بود ازش خواستم بهم کمک کنه تا لباس هام رو در بیارم و لباس خواب بدن نما و فوق العاده سکسی حریری که آورده بودم رو بتونم بپوشم آروم زیپ لباسم رو تا کمرم پایین که آورد چرخیدم سمتش و گفتم عاعا دیگه از اینجا به بعدش شما باید تشریف ببری پشت در منتظر بشی و پسر خوبی باشی و یواشکی نگاه نکنی تا به موقعش خودم صدات میکنم شروع کردم با لوسیونی که داشتم تمام بدنم رو ماساژ دادم بدنم رو همیشه خوش فرم و خوش تراش و سفت نگهداشته بودم تا به معشوقم بهترین هدیه ای که میتونستم بدم بدنی باشه که از آغوش گرفتن و سکس باهاش هرگز سیر نشه سوتینم رو با لباس زیرم درآوردم و کاملا لخت بودم و سریع ست لباس خوابم رو پوشیدم و دستی به موهام کشیدم و رژ لبم رو که بوسه ها کمرنگش کرده بودن تمدید کردم و رفتم کنار میز بار و از کنیاک مورد علاقه م ریختم داخل گیلاس ها و به سمت در رفتم و محسن رو صدا کردم وارد اتاق شد کسی که تا قبل این من رو حتی با شلوارک هم ندیده بود تصور نمیکرد من تا این حد شهوت برانگیز و هات باشم یک نگاه خریدارانه به من انداخت و گفت حیف نبود من همچین لعبتی رو با یه کوپن بیمه تاریخ دار از دست میدادم هر دو خندیدیم و گیلاس ها رو به سلامتی هم بالا رفتیم و من رو بازم بغلش گرفت و آورد لب تخت نشوند و رفت نزدیک پنجره ایستاد پرده رو رد کرد و پنجره رو باز کرد و درست تابش نور ماه افتاده بود وسط تخت ما و فضا در حد اعلا شاعرانه شده بود اومد کنارم نشست و دستش رو برد لای موهای من و گیره پشت سرم رو باز کرد و موهام رو پریشون کرد و گفت دیگه هیچ وقت این چادر شب آسمون زندگی من رو نباید اسیر بکنی و باید کمند گیسوهای پریشون تو رها در باد مثل شلاق به صورت من بخوره تا اسب سرکش وجودم به سوی بی کرانه تو دویدن رو آغاز کنه انقدر تو سخن رانی عالی بود که من مات نگاهش و جادوی حرف هاش شده بودم با حرکت دست محسن به خودم اومدم دیدم گیلاس بعدی رو برام ریخته بهش گفتم فدات بشم تمام زندگی من دلم نمیخواد هشیاریم بپره میخوام با تمام وجودم تو رو لمس کنم این پیک آخر منه دستم رو گرفت تو دستش آورد بالا و بوسید و گفت هرچی پرنسس سکسی من بگه به سمتش خم شدم خودم رو انداختم روش و به سمت عقب سر خورد و با دستهاش تعادل مون رو نگهداشت اما دیگه کاملا بی دفاع شده بود پاپیون دور گردنش رو باز کردم و یقه لباسش رو گرفتم تو مشتم و به سمت خودم کشیدمش جلو و چشم هام رو خیره کردم به چشمهاش و یه لبخند از سر شیطنت تحویلش دادم و دستم رو انداختم پشت گردنش و سرش رو نگهداشتم و شروع کردم به بوسیدن و خوردن لب هاش کنار تخت یک آینه قدی ایستاده بود که میتونستم به زیبایی تمام حرکات خودم رو تو اون جو شاعرانه ببینم و همین من رو بیشتر تحریک میکرد چند دقیقه ای که گذشت یقه لباسش رو که تو دستام گرفته بودم با یکم فشار پاره کردم و تمام دکمه های پیراهنش پخش شد و لباسش رو آوردم پایین جوری که برای من تمام لختی تنش در دسترس باشه اما خودش نتونه به راحتی دستهاش رو حرکت بده این حرکات رو از مدونا توی فیلم بادی آف اویدنس یاد گرفته بودم با اینکه اولین همبستری من با یک مرد بود ولی انقدر سر زهره بیچاره این سناریو رو اجرا کرده بودم که به مهارت بی نظریری دست پیدا کرده بودم دست بردم سمت جار مشروب و آوردم بالا بین بدن خودم و محسن و ریختم روی گردنش طوری که به سمت سینه هاش سرازیر بشه و بعد شروع کردم با ولع هرچه تمام تر گردن محسن رو لیسیدن و خوردن و محسن هم دیگه چشمهاش رو بسته بود و کم کم نفس هاش تند شده بود و داشت تحریک می شد اومدم روی خط سینه ش دوباره مشروب ریختم رو بدنش و این بار سریع حدفاصل سینه و نافش رو لیسیدم و بلند شدم و دوباره به سمت لباش خواستم برم که خیلی سریع سرش رو نزدیک لباس خوابم کرد و بند جلوی لباس رو بین دندون هاش گرفت و با کشیدن سرش به سمت عقب لباس از تن من سُر خورد و من تنها به یک ست سوتین و شورت حریر شیشه ای طرح قو که به شکل نیم پوش هست و بیشتر سینه و کس آزاده و قابل رویته موندم سنگینی دستهاش که حالا آزاد شده بود رو روی باسنم حس میکردم که هر لحظه که میگذشت بیشتر و بیشتر باسنم رو تو دستهاس بهم فشار می داد با یک چرخش بدن جامون عوض شد و حالا محسن درست مثل یک عقاب افتاده بود روی بدنم و به تمام نقاط بدنم دسترسی داشت از بوسه های کوتاه و بریده بریده شروع کرد که من رو شهوتی تر میکرد و با بالا آوردن سرم سعی میکردم بوسه ها عمیق تر باشن اما موفق نمی شدم افتاد روی من کاملا وزنش رو داشتم حس میکردم سینه لیزر شده بدون موی اون با سینه من یکی شده بود و همینطور که داشت بینیش رو به صورتم و موهام می مالید و دوستت دارم عاشقتم هاش تمومی نداشتن با دستهای آزادم شلوارش رو کاملا آزاد کردم و سرم رو به بالای تخت خم کردم تا پایان جنگی رو که آغاز کرده بودیم رو در صلح بدن های در هم گره خوردمون ببینم نمیدونید دیدن این تصور من رو به اوج شهوت میبرد رو تختی یاسی رنگ گل های رز زرد پرپر شده و بدن های سفید و گندمی هارمونی فوق العاده رنگ ها رو ساخته بودن محسن با بوسیدن سینه هام و گاز های ریز گرفتن ازشون آروم آروم به سمت پایین تنه من میامد نافم رو بوسید و شروع به مالیدن پهلوهام کرد و حدفاصل پهلوهام و نافم رو با زبونش لیس میزد و من کم کم بدنم به لرزه افتاده بود چون حساس ترین نقطه بدنم که سریع تحریک میشم رو داشت میخورد و از طرفی هم ناحیه شرمگاهی کسم داشت فشار کیرش رو حس میکرد و همین باعث شده بود که آب کس من راه بیفته و من رو هر لحظه برای سکس و دخول بی تاب تر بکنه یک مرتبه دست از خوردن کشید رفت عقب ایستاد از فرصت استفاده کردم روی دو زانو نشستم و شورتش رو در آوردم و کیر نازنینش رو که حدود 16 سانت با قطر خوبی که داشت رو در کمتر از 5 سانتی صورتم میدیم و با تمام وجودم گرمایی که از کیرش بهم میخورد رو میتونستم حس کنم اومدم کیرش رو بقاپم و شروع به خوردن کنم که خودش رو عقب کشید و گفت اینجا نه یاره بلند شو بیا روی شونه هام میخوام باهم بریم یه جای خوووب روی شونه هاش رفتم به سمت حمام در رو که باز کردم با وانی پر از شیر و رزهای قرمز پرپر شده مواجه شدم و هر دو فرو رفتیم تو وان و اون شروع کرد به نوازش دادن تمام بدنم باشیر و اومد روبروم و پاهام رو آورد بالا و شروع کرد به خوردن شست پام و با دستش رونهام رو نوازش میداد کمی که گذشت فاصله مون کم تر و کمتر شد و به حالت لوتوس پاهامون از بین هم رد شده بود و کیرش جسبیده بود به پرده کسم با کیرش داشت به پرده م فشار میاورد و سرش رو روی جوجوله م می مالید و بالا و پایین میکرد تا جا باز کنه و با کمترین درد ممکنه دختریم رو برداره چند باری کیرش رو بین پرده و چوچولم بالا پایین کشید و آروم سرش رو گذاشت داخل و با یک فشار پرده م رو زد و من که داشتم از سوزش ناله میکردم و با اون حال و کسی که هنوز تنگ بود و جای کیر توش هنوز باز نشده بود و هر بار که بیشتر سعی میکرد بفرسته کیرش رو داخلم از درد و لذت تمام بدنم داشت میلرزید و صدای آخ و ناله هام بلند شده بود و محسن با اینکه حسابی تحریک شده بود ولی خیلی خودش رو کنترل میکرد سر تلمبه زدن که به من بیش از حد فشار وارد نشه و درد لذت توام تبدیل به درد نشه کیرش رو درآورد بیرون و با دستش ضربه زد چند باری روی کسم و این بار سرش رو که فرو کرد تو با درد کمتری خیلی راحت فرو رفت بیشتر کیرش داخل کسم احساس خیلی خوبی داشتم و ازش میخواستم سرعت بده به حرکت کیرش دوست داشتم حسابی جر بخورم و تا تخماش کیرش رو فرو کنه داخل کس تنگ و سفیدم که کلی روش وقت گذاشته بودم که به شیوه خاصی شیو کنم که وقتی چشم محسن بهش بیفته با ولع بیشتری به جون کسم بیفته و حسابی بخوره محسن بالاخره تونست تمام کیرش رو بفرسته تو کسم و ازش خواستم همونطور بزاره داخل بمونه و خم بشه به سمت من که بتونم اون لبهای برجسته و کوجیکش رو بین لبها و دندونام بگیرم و شروع به گاز گرفتن و خوردن لبهای هم بکنیم با فشاری که کس تنگم به سر کیر محسن میاورد که تا نزدیکی دهنه رحمم بود محسن خیلی به ارگاسم نزدیک بود و وقتی به من گفت شروع کرد با دستی که آزاده سریع کسم رو مالید تا طی این فاصله کوتاه بتونیم باهم ارضا بشیم که درست همین اتفاق هم افتاد هر دو دیگه از حال رفته بودیم دم دمای صبح بود خودمون رو شستیم و فقط با حوله ای که پیجیده بود دورمون رفتیم روی تخت افتادیم طوری که سر محسن روی سینه من بود و پاهام رو دور پاهاش حلقه کرده بودم و تو بغل همدیگه خودمون رو جا داده بودیم اصلا متوجه نبودم کی خوابم برد از خستگی و کی صبح شد صبح ما نزدیک ساعت 12 بود دیدم که محسن سینی صبحونه رو آورده داخل تخت و به شوخی میگه فقط همین یک باره ها پرنسس بد عادت نشی چون بجای من باید غلام سیاه بیاد تو رخت خوابت صدای خنده جفتمون بلند شد این خوشی ها زیاد تداوم نداشت و عمرش به 5 ماه هم نکشید درست از وقتی که پدرم توی خواب ایست قلبی کرد و شعله شمع زندگیش خاموش شد من هم وارد فاز جدیدی از زندگیم شدم که قطعا در قسمت های بعد تمام رنجی که ماحصل این ازدواج بود برام رو توضیح خواهم داد نوشته

Date: October 12, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *