هفتصد و چهل وپنج روز

0 views
0%

با امروز میشود هفتصدو چهل و چهار روز این ماجرا آنقدر کهنه شده که اصل قضیه را به کل فراموش کرده ام اصلا ً دلیلم را به کل از یاد برده ام دقیقاً یادم نمی آید هفتصدو چهل و چهار روز پیش در یک صبح زیبا و شاید هم صبحی نه چندان زیبا و یا شاید صبح یک روز مزخرف گفتم که واقعا فراموش کرده ام آقای که در همسایگی ما زندگی میکند در یک دیدار تصادفی و شاید هم غیر تصادفی چه حرفی به من زد که باعث گرفتن مهمترین تصمیم زندگیم شد تصمیمی که مرا از کارمند خواب آلود تبدیل به قاتلی حرفه ای کرد البته هنوز بار معناییِ این کلمه فرا تر از من است آقای حرفی به من زد که اصلا یادم نمی آید اما به یاد می آورم که همان لحظه از ذهنم گذشت او را آقای را در یک صبح زیبا و شاید صبحی نه چندان زیبا و شاید صبح یک روز مزخرف در یک دیدار غیر تصادفی خواهم کشت دقیقا هفتصدو چهل و چهار روز است با امروز که این فکر حتی لحظه ای رهایم نکرده فکر کشتن آقای و نقشه های مختلف برای عملی کردن خواسته ام آنقدر ذهنم را به خود مشغول کرده که حتی یک ثانیه قبل از این هفتصدو چهل و چهار روز را به یاد نمی آورم و اگر هم چیزی در ذهنم باقی مانده باشد به صورت یک سایه نمودار خواهد شد نمونه اش تنها به یاد دارم که کارمندی بودم خواب آلود و جزء این دیگر هیچ چیز نمیدانم راستش کمی سخت است که هفتصدو چهل و چهار روز پی گیرِ نقشه ی قتل کسی باشید که هیچ نمیدانید چرا میخواهید بُکشیدش اعتراف میکنم که اگر آقای نویسنده که در همسایگی ما زندگی میکند نبود خیلی زودتر از اینها دست از این کار میکشیدم در اولین روز از این هفتصد و چهل و چهار روز که نقشه ام برای قتل آقای به هم خورد چون خواب ماندم با آقای نویسنده آشنا شدم نقشه ام را برای اطمینان که نقشه ی خوبیست برای او باز گو کردم فقط میخواستم برای کسی بازگویش کنم تا مطمئن شوم البته نگفتم فکر کشتن آقای را در ذهن دارم او چنان جذب این برنامه ریزیِ دقیق من شد که گفت ذهن فوق العاده دقیقی دارید چرا داستانهای جنایی نمینویسید پیشنهاد سرگرم کننده ای بود اما نه برای من که که جزء قتل آقای به چیز دیگری فکر نمیکردم بعد از اصرار های زیاد و زیر بار نرفتن من و شکست پیشنهاد اول پیشنهاد دومش را مطرح کرد او با آن اطوار زیبایش دستش را در هوا چرخاند و گفت پس خواهش میکنم این اندیشه ی نابتون رو به من بسپارید تا من یک داستان جنایی ازش در بیارم حتی حاضرم براش پول هم پرداخت کنم از آنجایی که من واقعا اعتقاد دارم نمیتوان نقشه ی قتل یک صبح خوب را در یک صبح مزخرف عملی کرد خوب من اینطور هستم واقعا خوشم نمی آید و نقشه های قبلیم بی استفاده می ماند با پیشنهادش موافقت کردم با این کار برای خودم به درآمدی هم رسیدم که برای گذران زندگیم خیلی بد نیست هفتصد و چهل و چهار روز است که آقای نویسنده یک داستان جنایی را در یک مجله ی پر فروش چاپ می کند و اینطور که پیداست استقبال خوبی هم از آثارش شده و یکی از پر خواننده ترین مطالب آن مجله ی پر فروش است امروز آقای نویسنده هر هفتصد و چهل و سه مجله را برایم آورد تا بخوانم اما خوب واقعاً فرصتش را نمیکنم چرا که باید نقشه ی قتل آقای را بکشم نقشه ی قتلش را در یک صبح گاهی از اینکه دلیل کشتن او را از یاد برده ام غمگین میشوم هر روز ظهر وقتی که به خانه اش بر میگردد از پنجره میبینمش از نحوه ی راه رفتنش سلام و احوال پرسی کردنش با مردم حتی از نحوه ی سیگار گوشه ی لب گذاشتنش هم خوشم می آید کت خوش دوختش و حتی رنگ کرواتش و به طور کلی همه چیزش را دوست دارم بار ها با تمام وجود سعی کرده ام که کشتن او را فراموش کنم اما به محض اینکه آفتاب ظهر چشمانم را از هم باز میکند دست به کار میشوم باز هم کشتنش همه ی وجودم را به خود مشغول میکند همینطور من از طریق نقشه های قتل او درآمد دارم هر چند نا چیز ولی دل کندن از آن هم سخت است یک روز ظهر که آقای نویسنده مثل هر ظهر دیگرِ این هفتصد و چهل و چهار روز به دیدنم آمده بود تا نقشه ی جدیدِ قتل آقای را از من بخرد با او درباره ی اینکه چرا و چگونه میل کشتن در افراد پدید می آید صحبت کردم او در حالی که مثل همیشه نگاهی گذرا به توضیحات نقشه ی قتل می انداخت کت خوش دوختش را به من داد سیگاری گوشه ی لب گذاشت و شروع به صحبت کرد نحوه ی کلامش شیوا و شمرده بود دلایل مختلفی را ذکر کرد که حوصله ی بازگو کردنشان را ندارم اما یکی از گفته هایش به خوبی در ذهنم باقی مانده او گفت به طور کلی اگه از همه ی این موارد مثل عصبانیت یا مشکلات روحی و بگذریم من فکر میکنم کشتن یکی از عادی ترین رفتار ما باشه ببین توی طبیعت یک الگوی جالبی هست که به نظرم میتونه قانع کننده باشه خیره شده بودم به صورت خوش ترکیبش گفتم چه الگویی اگر دقت کنی تمام حیوونهای شکارچی چشمانی جلوی صورتشون دارن برای اینکه میخوان حمله کنن دیدی رو به جلو نیاز دارن اما شکار ها چشمانی بغل صورتشون چون باید اطراف رو بپان تا بتونن از دست شکارچی خلاص بشن به صورت من و خودت نگاه کن چشمهامون رو به جلوست یعنی فکر میکنی میل به کشتن برای اینِ که ما شکارچی هستیم در حالی که ساعت مچیش را نگاه می انداخت گفت بله البته فقط یک نظرِ شاید هم بی اساس باشه من برم خونه و با نقشه ی جدید تو داستانی سر هم کنم فردا صبح باید ببرمش میل کشتن در طبیعت و ذات ماست درستی و غلط بودنش را نمیدانم تنها میدانم که کشتن آقای زندگیم را تغییر داده و به طور کلی همچون هدفی گشته که در زندگی سایه وار قبلیم جای خالیش حس میشُد چراییِ کشتن آقای مسئله ی بی پایانی است که تا بی نهایت بار ادامه دارد به نظرم گشتن پاسخ کاریست بی فایده البته گاهی واقعا وسوسه میشوم که در یک ظهر مثل تمام این هفتصد و چهل و چهار روز که اجرای نقشه ام با بزرگترین مشکلم شکست خورده از او بپرسم که آیا به یاد دارد که در آن صبح زیبا و شاید هم صبحی نه چندان زیبا و یا صبح یک روز مزخرف چه چیزی به من گفته که تصمیم به کشتنش گرفتم حتی یکبار خواستم از او بپرسم اما بعد به این فکر فرو رفتم که اگر واقعاً کلامش ارزش کشتن او را داشته باشد برای او حکم یک آماده باش را نخواهد داشت و یا بر عکس اگر ارزش کشتنش را نداشته باشد چگونه به زندگی سایه وار قبلیم بازگردم از این دو بدتر اگر او هم مثل من همه چیز را فراموش کرده باشد آیا میتوانم علتی دیگر برای کشتن آقای و تمام نقشه هایی که در این هفتصد و چهل و چهار روز کشیده ام بیابم علتی که نه من از آن آگاهم نه آقای و نه هیچکس دیگری آیا میتواند وجود داشته باشد درست است که حالا هم علت را به یاد نمی اورم اما حداقل چون نمیدانم آقای هم مثل من فراموش کرده یا نه میتواند وجود داشته باشد دوباره به نقطه ی آغاز برگشتم با این تفاوت که ساعت از نیمه شب گذشته و وارد هفتصد و چهل و پنجمین روز شده ام و آنقدر این ماجرا از کهنه کهنه تر شده که اصل قضیه را به کلی فراموش کرده ام و تنها به یاد درام که قبل از این کارمندی خواب آلود بودم نقشه ی قتل هفتصد و چهل و پنجمین روز آقای مثل تمام نقشه های دیگرش عالیست و کوچکترین نقص را هم ندارد اگر فردا اجرایی شود دیگر هرگز داستانهای جناییِ آقای نویسنده در آن مجله ی معروف چاپ نخواهد شد و دیگر هرگز حتی یک ثانیه هم به این هفتصد و چهل و پنج روز اضافه نخواهد شد به این شرط که من صبح حالا میخواهد یک صبح زیبا باشد یا نه چندان زیبا و یا اصلاً مزخرف از خواب برخیزم و کار را تمام کنم بهتر است بروم و بخوابم تا مثل تمام این هفتصد و چهل و چهار روز گذشته خواب نمانم امیدوارم بیدار شوم تا داستانهای جناییِ آقای نویسنده برای همیشه تمام شود و آقای و فکر کشتنش برای همیشه از من جدا شود شاید بعد از کشتن او هر هفتصدو چهل و سه داستان آقای نویسنده را بخوانم چشمانم سنگین شده امیدوارم بیدار شوم شاید اینطور دیگر لازم نباشد به دنبال کلامی که آقای در هفتصد و چهل و پنج روز پیش به من گفت باشم ـ ـ ـ ـ ـ پـــــــایـــــــان ـ ـ ـ ـ ـ نوشته ی

Date: October 31, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *