روناک هستم تو یکی از شهرستانای قشنگ ایران بدنیا اومدم ی داداش داشتم که تنها هم بازیم بود چون تو اپارتمانی که زندگی میکردیم هم سن وسال نداشتیم اصلا من هشت و برادرم 10 سالش بود که رفتیم استقبال خانواده ی داییم اینا که بعد از ده سال برگشته بودن ایران تو راه برگشت ی تصادف خیلی بدی کردیم و من و داداشم و دختر داییم مهتاب و زن داییم تونستیم زنده بمونیم که متاسفانه زن داییم نتونست بیش تر از چند روز دووم بیاره و بگذریم خلاصه مارو فرستادن پیش خاله ی میانسالمون که بیوه بود و وضع مالیش هم خوب بود اون هم مقیم انگلستان من و داداشم شاهین و مهتاب بعد یکسال تراپی های فراوان بخودمون اومدیم یکم ب کمک خاله روحیه مون روز ب روز بهتر میشد و برای هم دوستای خوبی بودیم و اصلا دعوا نمیکردیم فقط شوخی و گاه شاهین مهتاب رو مسخره میکرد و سر ب سرش میذاشت چون خیلی شلوغ بودیم پر جنب و جوش و خالم وقت نمیکرد به هرکدوممون جدا برسه تا پونزده سالگیم سه تایی حموم میرفتیم کلا همه جای همو دیده بودیم و برامونم مهم نبود ولی تا ی سنی ناخوداگاه چشممون به بعضی جاهامون میخورد بخاطر درسایی که تو مدرسه میخوندیم و چیزایی که درباره سکس یادمیگرفتیم حتی من یکی دو دوست داشتم که همسنم بودن یا یک سال بزرگ تر و سکس رو تجربه کرده بودن چون با مهتاب خیلی راحت بودیم خیلیم درباره ش صحبت میکردیم و حتی از کیر داداشمم میگفتیم که 18 سالش بود و لخت میشد پیشمون کیرش بلنده بلند نبود ولی خوب بود و کلفت برعکس بدن خیلی سفیدش یکم تیره بود کم کم دیه با هم حموم نمیرفتیم تا اینکه هر سه مون برای دانشگاه به شهرها کشورهای مختلف رفتیم اینم بگم که هر سه تامونم خیلی خرخون بودیم حی مهتاب هم باوجود شیطونیا و سرب هوایی های زیادش خیلی خوب بود درسش تو این 6سال که دور بودم فقط سه بار خاله اومد پیشم و من ب علت سنگین بودن درسام اصلا نرفتم ولی از طریق شبکه های اجتماعی با داداشمو مهتاب زیاد در ارتباط بودم ولی با دوری رابطه ها سرد میشدن و یکم و زندگی خودمونو شروع میکردیم من و مهتاب همزمان فارغ التحصیل شدیم و تو یک روز برگشتیم خونه به گرمی ازمون استقبال شذ با دیدن هم همدیه رو محکم بغل کردیمو کلی جیغ زدیم و رفتیم اتاقمون که با چ ذوق هایی دکورش کرده بودیم با اون سلیقه ی بچگونه مون نشستیم حرف زدیم کلی که کم کم حرفامون وا شد از اون در و ازم پرسید سکس داشتم و منم گفتم فقط سال پیش اونم دوبار کلی تعجب کرد که چقدر کم داشتمو منم گفتم ک چقدر خجالت میکشیدم از دوستی با ی پسری و اون پسره ای هم که قولم زد و بعد استفاده ازم گذاشت و رفت اون گفت سه ساله با یک پسر امریکایی دوسته و کلی هم سکسای جالب داشتن مهتاب دختری با پوست سفیذه ک برنزه کرده بود و پوستش یکم طلایی شده بود موهای بلند بور و چشای عسلی و اندام لاغر و کشیده ای داشت شبم کلی حرف زدیم دیگه تقریبا شیش سال دوری رو جبران کرده بودیم فرداش اماده شدیم بریم سونا اول رفتیم صبونه خوردیم بیرون یکم خرید و بعد رفتیم سونا بعد یک ساعت فقط من و مهتاب بودیم که یهو پیشنهاد کرد سوتینامونو دربیاریم منم خیلی دیه داشتم خفه میشدم قبول کردم در واردیم ناخوداگاه سینه های همو دید زدیم سینه هاش میشه گفت کوچیک بودن ولی خیلی ناز و تمیز و خوش حالت بودن مال من یکم تپل تر از مهتاب بود مهتاب نیشگون بزرگی از سینه هام گرفت و خندید کی اینقد سکسی شدی دختر عمه ی خجالتیه من خجالت کشیدم ولی خندیدم باهاش واقعا فکر میکنی سکسی هستم ُ شک داری خندیدمو سرمو به علامت منفی تکون دادم با هم رفتیم زیر دوش که ناخوداگاه چشمم افتاد به شورت ابی رنگ تنگش که وقتی خیس شد خط کسش که برعکس اندام لاغرش تپل بود کاملا معلوم بود و منم ناخوداگاه خیره بودم بهش که یهو دیدم شورتشو یکم کشید پایین کس کوچیک و پُراش رو دیدم لخت چه جمع و جور و قشنگ بود گفت بیا یکم اینجوری با نگاهت بخورش خندید و من از شدت خجالت زود بدنمو خیس کردمو رفتم لباس پوشیدم ولی اون دیه اصلا بروم نیاورد این اتفاق رو شبش داداشم قرار بود برسه ساعت ده بود که رسید ی اقادکتر خوش قیافه ی بانمک اومد اون دیه شاهین قبل نبود کلی شوخی میکردیمو از خاطره های قبلنامون میگفتیم اون شب رفتیم یه بار و تا نزدیکای صبح خوش گذروندیم که من فقط یه گیلاس دستم یه گوشه مونده بودمو مهتاب رو نگاه میکردم که چه قشنگ میرقصید و برا پسرا عشوه میومد داداشمم با یک دختر انگلیسی اشنا شد اونا هم باهم میرقصیدن داداشمو من موهامون خرمایی و صاف بود که من موهام بلند بود مدل جلوش چتری بود قدامونم متوسط با پوست سفید شبیه بودیم فردا روزم کلا باهم خوش میگذروندیم که غروب بود به خاله کمک کردیم برای کارای باغچه کلی عرق کرده بودیمو خسته بودیم و دعوا میکردیم که کی اول بره حموم و جکوزی که اخر خاله مثلا خواست مشکلو حل کنه پیشنهاد داد مثل قبلناتون باهم برید و سر منم بدرد نیارید همه مون ساکت شدیم خیلی خجالت کشیدم جلو داداشم که حالا بعد این همه سال راحت نبودم پیشش مثل قبل خلاصه قرار شد بریم در حموم رو بستم همه به هم نگا میکردن که کی اول درمیاره من اول گردنبند بلندم رو دراوردم که بعد من بلافاصله شاهین ساعتشو باز کرد و مهتاب هم بند پیرهنشو اورد پایین لپامون سرخ بود ولی دیه لخت نمیشدیم ینی دیه به چشم خواهربرادری نمیبینیم همو همه اروم دراوردیم که همه با لباس زیر بودیم ک مهتاب خندید و گفت خب اینم دربیاریم من میخوام برم جکوزی روناک ماساژم بدههه اااا چرا من چون تو خوب ماساژ میدی شکلک دراودرم اونم زبونشو دراورد که یهو داداشم شورتشو کشید پایین طولش میدین دیه من که رفتم جکوزی مهتاب رو دیدم چطور زیر چشمی کیر شاهینو دید میزنه منم ی نیم نگاهی کردم که وقتی میرفت بطرف جکوزی چطور کیر کلفتش تکون تکون میخورد و صحنه ی تحریک کننده ای بود سوتینامون رو دراوردیم که مهتاب شورتشو کشید و رفتم پیش داداشم و سر پا موند تو اب چ داغههه شاهین که نگاه ضایعی نکردش گفت بشین عادت میکنی من با تردید شورتمو کشیدم پایین و خم شدم به کسم نگاه کردم چوچوله هام باد کرده بودن با انگشتم لرزوندمشون وااااای میخواستم یکی بخورتشون برام درحالی قلبم شدید میزد رفتم بدون اینکه نگاه کنم نگام میکنن یا ن نشستم تو اب چن دقیقه ای در سکوت نشسته بودیم که مهتاب پشتشو کرد بهم ماساژم بدهههه دستامو اروم میمالیدم رو پشتشم رو زانو نشسته بود روش طرف شاهین بود و سینه هاشم بیرون و گفت بچه بیاید برا از بین بردن این خجالت یکاری کنیم شاهین چیکار مهتاب شاهین تا حالا چند بار سکس داشتی ناخوداگاه فشار دادمش ک گفت ااااااخ یواششش سرمو گرفتم پایین واقعا از داداشم خجالت کشیدم که شاهین گلویی صاف کرد و گفت تا شش ماه پیش یه دوست دختر داشت امیلی که هر از چند گاهی میموند پیشم فقط با اون شاهین اره واقعا دوسش داشتم و بعدشم نتونستم با کسی سکس کنم یهو پرسیدم چرا جدا شدید داداش با لحن غمگینی گفت گفت نمیخواد باهام ازدواج کنه چون زندگیه جنسیش محدود میشه من وااااا جنده بوده پس شاهین چیزی نگفت که مهتاب بلند شد پاشید اول دوش بگیریم بعد بیایم اینجا با خیال راحت کونش خیلی خوش فرم گوشتی بود ک یهو نگاه های شاهینو دیدم ک چطور زل زده ب کون مهتاب اب دوش رو باز کرد به نوبت خیس کردیم بدنمونو زیرش دیه یکم خجالتم ریخته بود ولی نمیتونستم چشمم از کیر داداشم ک داشت شق میشد بگیرم مهتاب لیف رو کفی کرد و یه صابون دست شاهین داد اول روناک جوووون چیو نوبت من مهتاب شاهین صابون میزنه من لیف میکشم و بعد منم اخرم شاهین رو من و تو میشوریم شاهین مگه خودمون دست نداریم مهتاب ولی لیف و صابون یدونه س شاهین هست تو انباری مهتاب ااااااا غر میزنیاااا شاهین به ناچاری اومد مقابلم و از گردنم شروع کرد به سینه هام رسید با دستش کف رو دور سینه هام می مالید و میخواستم کوسمو بمالم ولی نمیشد چند وقت بود یک دست مردونه بهم نخورده بود موهای خیسم که چسبیده بود ب سینه های رو کنار زد و خیلی زود از سینه هام رد شد پایین و نتونستم بگم ادامه بده مهتاب هم شروع کرد به لیف کشیدن گردنم از طرفی داداشم دستاشم رو شکمم بود و اومد پایین کف روی کوسم بود و کف رو با دستاش لای پام مالید قشنگ چوچوله هام رو لمس کرد دندونامو گاز گرفتم و فراموش کرده بودم اون داداشمه و از ته دل میخواستم اونم فراموش کنه یکم بیشتر مالید کوسمو بعد اومد پاهام مهتاب ها روی کوسمو لیف کشید و متوجه شدم ی انگشتش رو کسمه و میکنه تو و درمیاره خیلی نیاز داشتمو بروی خودم نیاوردم برگشتم شاهین رسید به کون تپلمو قشنگ لپاشو صابون زد و یکم دستشو تو تر اورد متاسفانه تموم شد نوبتم ولی اونقدر حشری شده بودم که یخواستم خودم بکنمشون نوبت مهتاب بود و کیسه رو گرفتم ی دستم رو ی سینه ش و با با لیف اونیکی رو می مالیدم شاهین دستشو صابون کرده بود و تند تند می مالید کسشو ک مهتاب اروم اروم اه اه میکرد حسودیم شد بهش نوبت شاهین شد کیسه رو دادن به من مهتاب شروع کرد به صابون کشیدن چشای شاهین سرخ شده بودن از شهوت و کیرش شق شق بود واقعا کلفت تر از قبلش مهتاب بالارو زود تموم کرد از عمد و رسید که ب کیرش زانو زدو شروع کرد به مالیدن کیرش من لیف کشیدنمو متوقف کردم چون واقعا میدیدم چقدر راحت شروع کردن تا بخودم بیام صدای ملچ مولچ رسید ب گوشم که دیدم بعععله مهتاب کیر کلفت داداشمو کرده دهنشو جوری ک انگار ابنبات میمکه داشت کیر رو میمکید و شاهین هم ب موهای مهتاب چنگ مینداخت منم کنار بودم و فکر میکردم چیشد شاهین گفت فکرم پیش عشقمه و نمیتونم به یکی دیه دست بزنم و مهتاب که دوست پسر داشت مهتاب بلند شد و لباشو چسبوند به لبای شاهین و شاهین هم با ی دستش ی لپ کون مهتاب و چنگ زد و محکم گرفت و و با اونیکی دستش انقدر تند تند می مالید کس مهتابرو که میلرزید بندنشون با حالت شوک دوییدم توی جکوزی ب ناچار کفای بدنمو شستم و رفتم بیرون خوشبختانه خاله خونه نبود لخته مادرزاد نشستم رو تختم و فکر میکردم خواب بود همه چیز لباسامو پوشیدم یکم قدم زدم دیدم ن خبری نشد ازشون مجبور بودم برم بگم زود باشن ممکنه برسه خاله رفتم توی حموم ک دیدم مهتاب نشسته رو کیر داداشم و بالا پایین میکنه و جیغش حموم رو ورداشته و شاهینم با ی دستم ی سینه ی مهتاب رو گرفته با اونیکی دستشم داره اروم اروم ضربه میزنه رو کسش اون روز من به نیازم نرسیدم ولی این دوتا همو پیدا کردن که همچنانم رابطه شون خیلی خوبه و به سوی ازداوج پیش میره نوشته
0 views
Date: June 6, 2022