همه چیز از یک لایک شروع شد

0 views
0%

سلام مژگان هستم 21 ساله توی زندگیم کلا یکبار سکس داشتم که مربوط به همین ماه اخیر میشه اولین و اخرین داستان منه واقعا همه چیز از یک لایک شروع شد پارسا از تهران بود 26 سالش بود من تهران زندگی نمیکردم از وایبر شروع شد کامنتایی که تو گروه میذاشت واسش لایک مینوشتم کم کم تو پی وی باهم حرف زدیم برام جذابیتی نداشت اون موقع یه رفاقت ساده بود تقریبا تیر ماه پارسال بود ما به مدت یک سال باهم تلفنی حرف زدیم چت کردیم عکس برای هم فرستادیم جقی نبود که سکس چت کنیم اصلا فقط ازم میپرسید سکس داشتم یا نه یا چه مدلی دوست دارم واسم جذابیت داشت که بعد شیش ماه داره این حرفا رو میزنه جسمم وابستش نبود ولی روحم عاشقش شده بود ظرف چندماه دلبستش شدم پسری که عجیب ترین گذشته رو داشت از همه چی برام گفته بود هرچی که فکرشو میکردم شخصیت منفور و به قول معروف لاشی بودنش هر روز برای منی که هیچ وقت با پسر نبودم جذاب و جذاب تر میشد اون صرفا بمن وابسته شده بود خوشحال بود که هستم وارد جزییات نمیشم بعد هشت ماه گفت میاد شهرم تا ببینتم ولی قبول نکردم یعنی شرایطم جور نبود که تو شهر خودم ببینمش صداقتی که داشت زبون زد بود از روز اول بهم گفت من رفتنیما نمیمونم و من به ادم اشتباه دل بستم به ادمی که میدونستم رفتنیه دل بستم مرداد ماه امسال با خانواده رفتیم تهران و من مشتاق دیدنش بودم فکر کردم شاید ازش خوشم نیاد بالاخره واقعیت با مجازی فرق میکنه ولی متاسفانه به همون اندازه برام جذاب بود که تو مجازی بود من معذرت میخوام که انقدر نصفه و گنگ توضیح میدم برام توصیفش خیلی سخته خیلی زیاد وقتی فهمیدم که دیدم خونش هستم اصلا بحث بازی با احساسات یا گول زدن نیست خودم هم میخواستم ولی چون اولین بارم بود میترسیدم تو خونه گشتمو تماشا کردم بهم عکسای خواهرزاده و برادرزادشو نشون داد قبلا هم دیده بودم ولی اینبار فرق میکرد من تو خونش بودم و اون شخصا داشت بهم نشون میداد من داشتم از بچه ها باهاش حرف میزدم که دیدم بهم زل زده گفتم چیه با ذوق گفت دیووووث بعد یک سال دیدمت میفهمی چونمو گرفت گفت عوووضی بالاخره دیدمت باورم نمیشه منم میخندیدم انقدر هنگ بودم انقدر محیط سنگین بود که نمیدونستم چی بگم یهو زیربغلمو گرفت بلندم کرد یه خنده از روی خوشحالی کرد بعد با هم رو تشک نشستیم حتی بهم فرصت فکر کردن نداد بغلم کرد و ازم لب گرفت فکر میکنم برای اولین بار خوب لب دادم بوی سیگار میداد بدجووور یهو بهش گفتم عاشق بوی سیگارم چقد دهنت خوش بویه یه نگاه بم کرد گفت مژگان تو اولین نفری هستی که این بو رو دوست داری گفتم ولی واقعا دوست دارم دوباره لباشو گذاشت رو لبام زبونشو توی دهنم احساس میکردم واقعا واسم لذت بخش بود جفتمون میدونستیم چی میخوایم لباساشو در اورد و کمکم کرد لباسامو در بیارم و بغلم کرد همونجور که بم گفته بود 19سانت بود میدونست ترس و استرس دارم نمیخواست حرکت تندی بزنه بغلش بودم اروم منو میمالوند و حرف میزد از همون خاطراتی که قولشو داده بود برام بگه یکم سینه هامو مالوند و خورد و گفت میخواد برام بخوره گفتم نه گفت باشه تو برام میخوری گفتم اره و واقعا افتضاح اینکارو براش انجام دادم بین پاهاش نشستم که گفت برم سمت چپش بعد کیرشو تو دهنم کردم هیچ مزه خاصی نمیداد چند دقیقه که با حالت مسخره ای خوردم گفت اذیت نکن خودتو بسه دوباره بغلش بودم و برام کلی حرف زد گفت با پارسا هیچی زوری نیست گفت میخوای اسپری بی حسیو بیارم انجامش بدیم گفتم اره بیارش لباساشو پوشید رفت بیرون تا از تو ماشین بیاره ولی من تو فکر بودم تو فکر اینکه هروقت بحث سکس میشد من ضربان قلبم بالا میرفت پس امروز چم بود چرا برام شوکه اور نبود چرا برای بار اول اونطور که باید وحشت نداشتم چرا قلبم تند نمیزنه و الانم که فکر میکنم به جواب نمیرسم که اون روز مثل یه خواب بود ولی یه خواب خوش وقتی برگشت گفت به شیکم بخوابم چندباری اسپری رو تو سوراخ کونم ریخت نمیدیدم چیکار میکرد دقیقا صدای نف کردنشو شنیدم شاید روی کیرش یا شایرم روی کونم بعد انگشتشو اروم توی سوراخ کرد یکم دردم اومد چندبار اینکارو تکرار کرد بعد روم دراز کشید و اروم کیرشو داخل کرد اولش خیلی دردم اومد و یکم ناله کردم اروم اروم کیرشو میکرد تو ومن یه فشار شدیدیو احساس میکردم بعد شنیدم که گفت الان تا ته توشه بعد اروم تلمبه زد واقعا درد داشت ولی فقط اروم ناله میکردم به مراتب تندترش میکرد سینه هامو میمالوند و سرش نزدیک سرم بود و ازم لب میگرفت این کارشو خیلی دوست داشتم چون دردم کمتر میشد یادمه گفتم درد داره یکم ارومتر اروم میشد ولی چند ثانیه بعد تند تر میکرد یه حس لذت عجیبی تو وجودم بود بهش گفتم دستشویی دارم گفت عقب یا جلو گفتم جلو یه لب محکم ازم گرفت گفت عزیزم این حالت یعنی ارضا شدن هیچ حرفی نداشتم بزنم اروم اروم شل شدم یکم خجالت زده هم بودم قبلا بهم گفته بود تایم ارضا شدنش دست خودشه میدونستم خیلی اذیتم نمیکنه و تو 20 دقیقه ارضا شد ولی میگفت اصولا چهل دقیقه به بالاست گفت دوست داری داگ استایل بشی گفتم باشه این حالت دردش بیشتر بود به کمرم دست میزد که قوس بدم تا راحت تر باشیم احساس میکردم خیلی راحت عقب جلو میره و درد داشت واقعا صدام که یکم بلند شد گفت میخوای دراز بکش بازم گفتم اره راحت ترم وقتیم که دراز کشیدیم چند دقیقه بعد وقتی ازم لب میگرفت در گوشم گفت بریزم توش یا توی دستمال گفتم بریز توش یهو سرعتش بیشتر شد بعد اه بلندی کشیدو همون حالت روم خوابید گفت خوبی گفتم اره تو چی _ من عالیم اروم کیرشو کشید بیرون و رفت دستشویی من غرق تو فکر بودم و فقط تو ذهنم این تکرار میشد که مزگان تو پشیمون نیستی تو باید تجربه میکردی پس احساس گناه نکن وقتی برگشت من رفتم دستشویی و برگشتم بغلش بودم و داشت از خاطراتش میگفت موبایلشو در اورد و دونه دونه عکسایی که این مدت براش فرستاده بودمو نگاه میکردیم به اخرین عکسم که رسید گفت بیا یه عکس بگیریم از فیس یک عکس دوتایی گرفتیم اون البوم یک ساله که پر از عکس تکی بود پر از عکسای مختلف تو جاهای مختلف حالا یه عکس دوتایی داشت بعد حرفایی زد که نتونستم دیگه بغضمو قورت بدم گفت مژگان تو که میدونی رفتنیم میخوام خیالم ازت راحت باشه میخوام بدونم تو رو دیگه ساختم و قرار نیس برگردمو دوباره از نو بسازمت یه روزی شوهر میکنی یادت باشه نصف طلاقا بخازر سردی زنه متعهد باش خیانت نکن برا شوهرت دیگه بگی نمیخورم یا نمیدونم از عقب نه نداریم اگه همه جوره ارضاش کنی محاله به بیرون از خونه رجوع کنه گفت مژگان میخوام بهم یه قولی بدی جان منم قسم بخوری که این کونی که به من دادیو به هیچکس دیگه نمیدی تا وقتی مطمن نشدی طرف قراره بمونه تو زندگیت باهاش سکس نکن پردتو تا وقتی زیر یه سقف نرفتید حفظ کن از دستش نده و کلللللی از این قبیل حرفا که نتونستم تحمل کنم من دوسش داشتم و اون تو اغوش من میگفت وقتی با شوهرت هستی حالم واقعا خوش نبود گفت قسم بخور به کسی نمیدی یکم مکث کردم گفت چی شد یعنی چی این سکوتت اشکم سرازیر شد و رومو برگردوندم فقط نگام میکرد گفتم پنج دقیقه وقت بده بهم دست نزد فقط نگام میکرد سنگینی نگاشو حس میکردم و اینطور حس کردم که پشیمونه ازینکه با من اینکارو کرده فوری برگشتم بهش گفتم قول میدم به جان پارسا گفت جمله رو کامل بگو عزیزم مطمن شم گفتم به جان تو با هیچ پسری نمیخوابم تا شوهر کنم بعد بغلم کرد و محکم بوسم کرد و گفت جیگرمی یه اتفاقی افتاد و برام گفت که مجبوره ازدواج کنه و من شبو روز اشک ریختم دارم له میشم ولی هنوز بهش نگفتم اوکی دیگه خدافظی کنیم نمیخام تنهاش بزارم عاشقش نیستم ولی دوستش دارم کاش بمونه ولی میدونم که اینطور نمیشه برام زجراوره که اخرین دختریم که تا قبل ازدواجش پشتش موندم کاش میشد بهش بگم اینکه دختری باهات ازدواج کنه که هیچی از گذشتت براش نگفتی کار بزرگی نیست شاهکار اینه که من همه چی زندگیتو میدونم و هر لحظه بیشتر مصمم میشدم که بمونم باهات و تو شاهکار رو از دست میدی یک سال هرلحظه لحظه زندگیم بودی حالا باید کیو جات بیارم هر لحظه که شاد بودم شاد بود غمگین بودم غمگین بود اگه گوشی خاموشمو روشن میکردم به اسمسای نگرانش بر میخوردم که میگف مگه من تنهات گزاشتم اره دیدی که گزاشتی تو تو زندگیم حضور نداشتی ولی چقققققققققدر وجود مجازیت پررنگ بود لعنتی جوری که به هیچ پسری نگاه هم نمیکردم اینو مطمنم همیشه براش ارزوی خوشبختی میکنم و ممنونم ازش بخاطر تجربم احتمالا تا اخر شهریور دیگه کلا کات میشه و من باید به قولم وفا کنم من را بگذارید به پایان برسد شاید لت و پارم به خیابان برسد من را بگذارید بمیرد به درک اصلا برود ایدز بگیرد به درک این ها همه کم لطفی دنیاست عزیز این شهر مرا با تو نمیخواست عزیز دیوانه ام از دست خودم سیر شدم با هرکس همنام تو درگیر شدم ای تف به جهان تا ابد غم بودن ای مرگ برین ساعت بی هم بودن یادش همه جا هست خودش نوش شما ای ننگ بر او مرگ بر اغوش شما شمشیر بر ان دست که بر گردنش است لعنت به تنی که در کنار تنش است امدم تهران که باتو زندگی را سر کنم بی تو دیگر شهر رویاهام تهران نیس هست نوشته مژگان

Date: May 1, 2022

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *