همه چی از ترس شروع شد ۳

0 views
0%

9 87 9 85 9 87 86 8 8 7 8 2 8 8 1 8 3 8 4 8 1 9 88 8 9 8 4 8 2 قسمت قبل بچه ها مجید بوی فرند من و این هم دوستان هم کلاسی دبیرستان و موسسه آموزشی زبان خارجی که در حال درس خوندم با همیم اونوقت بودکه الهه دوستش که منو میترا رو از تو راهرو صدا کرده بود فوری گفت که واقعا بهت تبریک میگم برای داشتن همچین بوی فرندی ولی ناقلا این که بیشتر از تعریفهای توئ بعداز کمی هندوانه گذاشتن زیر بغل من و میترا و خوشو بش کردن با دوستانش رفتم کنار پسرایی که اونجا بودن تا بیشتر باهم آشنا بشیم و شروع کردیم به گفتن خاطرات خنده دار و بطور کلی درمورد طریقه آشنایی همه ما پسرا که اونجا بودیم با زیدهامون که یکی از دفعه عرفان یکی از مهمونها گفت که پسر دایی میترا هستم و خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم و من یک لحظه جا خوردم و اونم متوجه شد و خندید و گفت که نگران نباشم که اونم با زیدش که میترا بهش معرفی کرده اومده و اینم گفت که به میترا پیشنهاد داده که اگه مجید جان شما نمیتونی بیای حاضره که بجای شما بیاد نقش زید میترا رو بازی کنه که میترا بهش گفته مجید بخاطر من که بیشتر همو ببینیم دانشگاهشو مشهد انداخته گفت معلومه خیلی دختر عممو دوستش داری که کرجو ول کردی اومدی مشهد و منم برای اینکه کم نیارم گفتم میترا بیشتر از اینی که میگی برای من اهمیت داره و در همین حین متوجه شدم میترا بهم نزدیک شد و حرفهای منو شنید و یه بوس کوچولو دوباره به صورت من زد و گفت مجید تنها کسیه که من بهش فکر میکنم واگر هم نمیتونست جشن تولد من بیاد من کس دیگه ای رو معرفی نمیکردم بجای مجیدم قند تو دلم آب شد از این حرفش و یه لبخند خیلی شیرین رو لبهام نشست بعد از این حرفش چندتا از دوستان میتراهم همین حرفها رو درمورد دوستانشون گفتن و همه زدیم زیر خنده میترا اون روز برای مهمان داری چند دختر جوان رو اورده بود برای پذیرایی یکی از اون دخترها بچشمم خیلی آشنا اومد ولی هرچی فکر کردم یادم نیومد که اونو کجا دیدم بعداز مدتی یه نگاه سنگین رو احساس کردم روی خودم و دورو برمو نگاه کردم و و چشمم دوباره به همون دختر افتاد و از اونجایی که من تازه به مشهد اومده بودم با خودم گفتم که حتما اشتباه میکنم برای همین کلا دیگه به اون دختر نگاهی نکردم که یوقت میترا متوجه نشه و دردسری درست نشه تو همین حین زنگ خونه به صدا دراومد و ۳نفر پسر جوون با چندتا باند و دیجی وارد شدن و شروع جشن رو بصورت رسمی کلید زدن و موسیقی جشن تولد شروع و متناسب اون رقص دختر ها و پسرها هم شروع شد یکی از پسرها فیلمبرداری میکرد با دوربین و دو نفر دیگه مسئول صدا و دیجی بودند بعضی اوقات یکی از اون دوتا میومد وسط و مرقصید تا مهمونها هم ترقیب به رقیصیدن بشن من داشتم از این مهمونی لذت میبردم و به رقصیدن بعضی از مهمونا میخندیدم که متوجه شدم همون دختر با یه سینی شربت و ودکا پیش من اومد و تعارف کرد که یچیزی بردارم و منم یه جام شربت برداشتم و دوباره نظرم جلب شد به نگاه سنگین و خیره اون دختر مهماندار ولی توجهی نکردم و رفت وقتی یه قورت از اون شربت رو خوردم با این که شیرین بود ته گلوم احساس تلخی کردم و یه نگاه به جام دستم کردم و میترا همون موقع با جام شربت که دستش بود اومد و کنار من ایستاد و از من خواست که با اون برقصم و من با اینکه رقصیدن بلد نبودم قبول کردم و بهش گفتم که هیچی بلد نیستم و اونم گفت که اونم بلد نیست و فقط کافیه همو بغل کنیم و بقیشو خودت یاد میگیری خیای احساس خوبی بود با یه دستم جام شربتو گرفته بود و با دستم کمر میترا و همونطور میترا شبیه استیل من بود به پاهای میترا و قدم برداشتنش توجه کردم و قدم هامو مثل اون برمیداشتم که میترا گفت واقعا خیلی باهوشی دیدی چه زود یاد گرفتی و اونجا بود که میترا ازم خواست شربت دستمو زودتر بخورم که بتونه دستمو بگیره و منم سریع شربتو خوردم و از میترا میخواستم بپرسم چرا ته این شربت انقدر تلخه ولی قبل از پرسیدن این سوال لبانشو رو لبهای گذاشت و شروع به بوسیدن کرد و منم با اون شروع به بوسیدنش کردم و بعد از کمی بوسیدن با دست چپ خودش دست راست منو محکم گرفت و با قدم برداشتن های کاملا هماهنگ شروع به رقیصدن کردیم البته در تمام این مدت دستهامون از کمر هم برداشته نشد زمانی که آهنگ ملایم میشد و نور جشن کم میشد بعد از بوسیدن من سرشو روی شونه های من میذاشتو کنار گوشم زمزمه میکرد که مجید خیلی دوست دارم و خواهش میکنم هیچوقت از من دور نشو که به تو محتاجم من هم هر لحظه به این نتیجه میرسیدم که اختیار داره از دستم خارج میشه و مقداری از هواسمو دارم از دست میدم ولی با تمام قوا خودمو کنترل میکردم که به آهستگی و به ترتیب نور جشن زیاد شد و آهنگ دنس قطع شد و اونجا بود که متوجه شدم جز منو میترا هیچکس دیگه ای در حال دنس نبوده و همه حاضرین در جشن دنس من و میترا رو تماشا میکردن و بعد از اتمام آهنگ با یه لب نسبتا طولانی و دست زدن مهمانها بخودم اومدم و بطور ناخودآگاه پیشونی میترا رو بوسیدم و اونم در همون حین بوسه ای ریز به چونه من زد از هم جدا شدیم احساس کردم تیکه ای از وجودم کم شد و مهماندار ها میزی رو کیک تولد میترا روش بود رو اوردن و تمام مهمان ها دور میز حلقه زدند تا میترا بره و شمع ها رو فوت کنه میترا منو صدا زد تا کنارش بشینم و ازم خواست که بعد از چندتاعکس گرفتن با هم شمع ها رو فوت کنیم بعد از فوت کردن شمعها منو بغل کرد و این من بودم که لبهامو بطرفش بردم و بوسیدمش و در گوشش زمزمه کردم که خیلی دوسش دارم ولی دوست دارم میترا سرشار از شهوت درونیش بود و با لحنی جواب دوست دارم منو داد که این احساس به منم سرایت کرد و نگاهم به میترا از همون لحظه تعغیر کرد و از ته دلم خواهان این بودم که تا صبح کنار هم باشیم برای همین بدون اینکه از قبل فکری کرده باشم درموردش ناخودآگاه حرفی از دهنم در اومد که چشمان میترارو خمار کرد نمیدونم شاید بخاطر اون شربت و یا اتفاقات احساسی که افتاده بود این حرفو زدم میدونم از سر عقل نبود ولی ازش خواستم که با من ازدواج بکنه و میترا لبانشو طوری به لبان من فشرد که دیگه دوست نداشتم لباشو برداره که با صدای مادر میترا بخودمون اومدیم که گفت دیگه موقع باز کردن کادو هاست و باز هم نگاه سنگینی رو احساس میکردم ولی فکرو چشمان من اسیر میترا شده بود و زیاد به این موضوع حساسیت نشون نمیدادم اولین کادو با سروصدای زیاد مهمانها کادوی مادر میترا بود که باز شد یه لباس مجلسی خیلی زیبا که از چشمان میترا معلوم بود که میدونسته چه کادویی از مادرش میگیره یه دستبند پهنو زیبا که وقتی مادرش دست میترا میکرد یاد حرف پدرش افتادم که تمام پسنداز خونه ما سرو دست میتراست بعد از اون به اصرار دوستان میترا کادو های اونا رو باز کرد که بیشترشون لباس و شلوار بودن و من منتظر این بودم که یه کادو لباس زیر باشه تا من استرسم کم بشه نوبت باز کردن کادوهای من شد عروسک پاندایی که گرفته بودم نیازی به کتدو نداشت و اول میترا اونو نشون داد و گفت اینو مجید گرفته برام که وقتی کنار نیست اینو بغلش کنم و کنارم بخابونمش و بعد از کمی خندیدن و شمارش معکوس دوستاش یکی یکی چسبهای دور کادو رو باز میکرد تا کادو باز شد و اون لباس ملوانی با کلاه رو به همه نشون داد داشت قلبم وایمیستاد که جرا اول اون یکی رو باز نکرد که تموم بشه سریتر این التهابو استرس با دیدن اون لباس خیلی خوشحال شد و از من خیلی تشکر کرد و گفت که قشنگترین کادوی امشب من اینه و تو همین حرف ها بود که چشمش به کادوی دیگه من افتاد و گفت یکی دیگه هم هست آره وای مجید خیلی خجالتم دادی چرا انقدر بخودت زحمت دادی که منم گفتم هیچ کدوم از اینا قابل تو رو نداره ضربان قلبم تندتر تندتر میشد و خودمو سرزنش میکردم که چرا لباس زیر براش گرفتم و من فکر نمیکردم که مادرش هم موقع باز کردن کادوها باشه و از نگاه مادرش وقتی کادو رو ببینه میترسیدم ولی دیگه راه دیگه نداشتم و باید منتظر بازخورد کادومو میدیدم احساس میکردم سرم هو هو میکنه و صدای نفسهای همه رو میشنوم با شمارش معکوس مهمونا کادوی سومو باز کرد یه ست لامبادایی مشکی براق که حتی یادم رفته بود ادکیت قیمتشو از روش بردارم نفسم تو سینه حبس شده بود که میترا اونو به همه نشون داد و با چشمانب که برق میزد بهم گفت مجی این یکی از اون یکی بهتره و من حرفمو پس میگیرم این بهترین کادوی تولد منه و منم هم خجالت میکشیدم و هم خوشحال بودم که از کادوی من ناراحت نشده بعد از تموم شدن کادوها و بریدن کیک که باهم انجامش دادیم دوباره مهماندارها باسینی های شربت تو مهمانی به سمت مهمانها رفتند ولی اینبار من از برداشتن امتنا کردم و سعی کردم خودمو با خوردن کیک سرگرم کنم جشن لحظات انتهایی خودشو داشت طی میکرد و موقع تموم شدنش بود که در انتهای مجلس دوباره میترا از من خواست که با اون رقص پایانی رو انجام بدم و منم که اینبار یاد گرفته بودم سریع قبول کردم و شروع به رقصیدن کردیم روشنایی جشن کم شد و اینبار میترا سرشو دائما روی شونه من گذاشته بود احساس غیر قابل وصفی به من دست داده بود خیلی خوشحال بودم که دعوت میترا رو برای اومدن به جشن قبول کرده بودم وبه این فکر میکردم که بعد از اون شب چه اتفاقاتی خواهد افتاد بین من و میترا که میترا زیر گوش من گفت مجید میخوام امشب تا صبح پیشم باشی ولی من نمیتونستم وباید به خوابگاه برمیگشتم تا مشکلی برام پیش نیاد برای همین نمیدونستم چجوابی بهش بدم که ادامه داد که پدرش امشب برنمیگرده و خونه یکی از دوستانش میمونه و تو میتونی با خیال راحت اینجا بمونی تا اومدم بگم نه و باید برگردم گفت این چه خواسته ایه که من دارم معلومه که میمونی حتما منتظری که لباسایی که خریدی رو تو تنم ببینی تصور اینکه میترا رو تو لباس ملوانی با ست لامبادایی ببینم زبونمو بند اورد و بدون مکث گفتم هرچی تو بخوای امشب شب توء ومیترا هم گفت منم عروس توئم امشب سرشو از شونه ام برداشت و در آخرین نت های موسیقی دلنواز جشن لبانشو به لبانم گره زد بعد از پایان دنس کم کم همه حاظرشدند که مهمانی رو ترک کنند من تازه توجهم به ساعت جلب شد و تازه متوجه شدم که اگر پیشنهاد میترا رو قبول نمیکردم هم باید امشب رو پشت درب خوابگاه بسر میبردم چون ساعت یکو نیم شب بود بعد از رفتن همه میترا رفت که یه دوش بگیره و مادرش پیش من اومد و از من خواست که کنارش بشینم تا با من کمی صحبت کنه من استرس گرفتم که نکنه از این که من اونجا وایستادم ناراحته و با کمی استرس کنارش نشستم از من تشکر کرد برای پذیرفتن دعوت اومدن به تولد میترا و بهم گفت که از چشمات معلومه که از میترا خوشت اومده و ازم خواست که هیچوقت دل میترا رو نشکنم و منم که انتظار حرفهای دیگه ای را داشتم فوری سرم رو انداختم پایین و ازشون تشکر کردم قبول کردن من امشب اونجا بمونم و بعد از کمی صحبت کردن بامن ازم خواست که کاری نکنم که امشب میترا دلش بشکنه ولی من منظورشو نفهمیدم میترا از حمام بیرون اومده بود و با پوشیدن لباسهایی که من براش کادو گرفته بودم بعلاوه با همون ساپورت رنگ پا از اتاقش بیرون اومد صورت بدون آرایشش هم زیبایی منحر بفردی داشت بدن سفید و و موهای لختی که اینبار رو شونه هاش ریخته بود زیباییشو بیشتر کرده بود با لحنی شهوت آلود و با چشمانی خمار از من خواست که یکمی صبر کنم تا دوباره برگرده و منم ازش خواستم که اجازه بده منم یه دوش بگیرم و مادرش به من گفت که شما راحت باشین اینحا خونه خودتونه و هر وقت به حوله احتیاج داشتین بگین تا براتون بیارم رفتم بسمت یکی از اتاق های بالا که حمام کنم که میترا از من خواست که تا زمانی که موهاشو خشک میکنه میتونه تو حمامی که تو اتاق خودشه دوش بگیرم رفتم حمام و زمانی که خواستم درب رو باز کنم و بگم حوله برام بیارن متوجه شدم که میترا جلوی درب ایستاده بطوری که فقط دستش دیده میشد وحوله ای دستش بود و خودش پشت دیوار منتظر خروج من بود حوده رو که گرفتم متوجه سدم که مدتیه که با دستش حوله رو گرفته جلو درب حمام چون بلافاصله گفت چعجب بابا من در حال خشک کردن و پوشیدن لباسام بودم که میترا دوباره درب رو زد و یه شلوار پاچه کوتاه سفید با راه راهای سیاه که حروف انگلیسی زیادی رو نوشته بود رو بهم داد و گفت بیا اینو بپوش که راحت باشی و گفت فهمیدم که رنگ مشکی رو دوست داری که منم گفتم چطور و ازش گرفتم اصلا احساس غریبی نمیکردم با اینکه ساعاتی بیشتر از ملاقات دوم من و میترا نگذشته بود ولی احساس میکردم سالهاست که اونو میشناسم و هیچ فاصله ای بین من و اون وجود نداره از حمام که اومدم بیرون میترا داخل اتاق نبود و چون موهای من خیس بودن شروع به خشک کردن و فرم دادن اونها با شسوار شدم و در همین حین درب اتاق باز شد و مادر میترا ازم خواست که بیام و سر میز باهاشون شام بخورم و من بایه چشم با مادرش همراه شدم سر میز شام با دیدن میترا هوش از سرم پرید میترا جلدوی من نشسته بود بایه آرایش ملیح و ساده ولی انقدر هوشمندانه و زیبا خودشو آرایش کرده بود که من احساس کردم دارم به زیباترین هستی خدا نگاه میکنم میترا ازم خواست که شروع به خوردن شام بکنم تا بعدش اگه خوابش نمیاد مقداری سوال شیمی ازم بپرسه و گفت چون شب اول خسته بودی نتونستم ازت بپرسم انتظار هر چیزی رو داشتم غیر از این حرف میترا ولی خنده ای زیرکانه و مرموز روی لبانش نقش بست که منو غافلگیر کرده بعد خوردن شام و دسر ژله ای که مادرش درست کرده بود و شوخی های خنده دار و معنی داری که موقع خوردن ژله میترا انجام داد ازمن خواست که با اون به اتاق خوابش برم درحینی که منو میترا در حال رفتن به اتاق بودیم بتول خانوم میترا رو صرگدا کرد تا به آشپزخونه و کنارش بره که کارش داره ولی من واینستادمو رفتم تو اتاق خواب میترا و روی تخت میترا نشستم تا اونم بیاد میترا بعد از دقایقی برگشت و وارد اتاق شد بدون مقدمه و خیلی سریع نور اتاق رو کم کرد و کنار من نشست بعد کمی سکوت توام با استرس من که چه اتفاقی درحال رخ دادنه لبشو به لبم چسبوند لب میترا داغ بود انقدر که احساس کردم که گرمای بدنش همه از لبش به تن سرد من در حال فرود اومدنه و همراه با لب گرفتن دستشو به دور گردن من حلقه زد و بدون هیچ عکس العمل تند و خشنی و توام با متانت و لذت مشغول عشق بازی با هم شدیم دستامو بدور کمرش حلقه کردمو بسمت خودم فشارش دادم و با هر فشار حس میکردم که درون هم ذوب میشیم تا یکی بشیم میترا لبانشو جدا کرد و تنها یه جمله به زبان آورد مجید ترکم کنی میمیرم و دوباره درون هم در حال ذوب شدن بودیم و من درهمون حالی که لبان آتشی میترا رو با لبانم فشار میدادم و میترا با زبونش با زبون من در نبرد لذت و عشق بود با دستام در حال عریان کردنش بودم میترا از من جدا شد و بامن با ترسی که شاید درحال عریان کردن تن زیباش بودم بهش نگاه میکردمو اونم لبخندی زدو شروع به در اوردن لباسهای من کرد هر تکه ای از لباساشو که در میوردم با عشوه گری و تکان دادن هر عضو به من میفهماند که چقدر عاشق آنستکه تنش در تن من غرق شود ومنم با هر حرکت به او فهماندم که تنم عاشق آنستکه درون تن او هیچ شود درهمون لحضه چشمم به سینهای خوش فرمی افتاد که سوتین لامبایی که پوشیده بود فقط اونا رو نمایی تازه داده بود و با خطی نازک از هم جداشون کرده بود و با اشاره چشم و رضایت میترا شروع به بلعیدن اونا کردم دیگه نمیتونستین نشسته ادامه بدیم و همون لبه تخت دراز کشیدیم و من شروع کردم به لب به خوردن وجود نازنین میترا از لبش شروع میکردمو با بوسیدن ریز چونه و لیسیدن گردن ببالای سینهای خوش فرمو سفیدش رسیده بودمو نگاهی عمیقو گیرا به سر صورتی سینه هاش و زدن تلنگری بر سر سینه های گردو سفت شدش زدم آه و ناهله میترا در اومد و فقط با گاز گرفتن لبای خودش به من میفهموند که رضایت دارا از خوردنش و منم شروع کردم به خوردنو مالیدن هردوسینش یکی یکی و بعضی وقت هم لبشو میخوردم هردو رو فشار میدادم و با هر فشار نالهاشو بلندمیکردو منم با گرفتن لباش تو لبام تو گلوم دفن میکردم ناله هاشو یواش یواش به سمت پایین میومدم تا به ساپورت خوش رنگو لعابش رسیدم حتی از روی اون ساپورتشم بدن بی عیبو نقصش معلوم بود چند بار از روش بوسهای ریزی به روی کوسش میزدمو برمیگشتم به نرمی تا لباش و دوباره تکرار میکردم تا خودش ازم خواست ساپورتشو در بیارم که خودش حسی نمونده براش با بوسیدنهای ریزو مکیدنهای تند خودمو رسوندمو بنرمی کشیدم از پاش بیرون میخواست خودشو بکشه بالا ولی من قبل از بالا کشیدن خودش با کشیدن زبونم لای کسش از بالا رفتن جلوگیری کردمو شروع کردم به باز کردن گره های شورتش را دندونام و گره هاشو باز کردم و زانو زدم رو زمین بطوری که اون کوس تپلو خوشگلش نزدیکتر از نمیشد و دیدم موهای کسشو یجوری تیغ زده موهای همشو تراشیده بود جز پیشونی کسشو که شکل یه قلب درست کرده بود ولی خیلی کم پشت بود و تودلبرو بعد این که کسشو کاملا دید زدمو همه جاشو با بوسه های ریز بوسیدم میترا پاهاشو بالا اورد تا بیشتر از پیش کسش خودنمایی بکنه و همونجور پاهاشو بالا نگه داشت وبعش یکم باز کرد ماهاشو تا بتونم شرتشو که قبلا با دندونام از گره باز کرده بودم از لای خط کوسش بردارم و شروع بخوردن کس نازو صورتیش بکنم اولین لمس زبونم با کسش با ناله میترا شروع شدو شروع نفس نفس زدناش شروع شد و با هر بار کشیدن زبونم لای کسش یه ناله ای میزد که کیرم داشت شلوارمو جر میداد بعد از کمی لیسیدن کسش با دستام لای کسشو باز کردمو چوچولشو با زبونم با تموم قوا میلیسیدمو زبونمو فشار میدادم روش و بعضی وقتا با سر زبونم دم سوراخ کوسش میمالیدمو با یه فشار ریز کمی زبونم داخل کوسش میکردم بعد خودمو نزدیکتر کردمو با یه دستم با سینه هاش بازی میکردمو با دست دیگم چوچولشو میمالیدمو سر زبونمم فرو میکردم تو سوراخ کسش من خیلی از کوس خوردن لذت میبردم و اینکه میدیدم میتراهم لذت میبره لذت منو بیشتر میکرد و خوشحال بودم که اون راضیه میترا سرمو فشار داد به کسش و دیدم بدنش بلرزیدن افتاد منم سرزبونمو بیشتر فشار دادم تو سوراخ کسش و با دستم نوک یکی از سینه هاشو محکم فشار دادم و میترا هم دستشو رو چوچولش گذاشتو محکم فشارش داد ولی من میخواستم ادامه بدم که میترا نذاشت و ازم خواست که ب م روی تخت و کنارش دراز بکشم منم رفتم و شروع کردم به لب گرفتن که یدفعه با یه لحن خیلی شهوتی گفت مجید میخوام مال من بشی میشی منم گفتم من برای همیشه مال توام بشرطی که تو هم مال من باشی گفت منو امشب به حجله ببر من امشب عروسمو تو مرد آرزوهام بعد شروع کرد به در اوردن شلوارو شورت من و با دستش کیرمو گرفت و با سر زبونش کیرمو لیس میزد بعضی اوقات یکمشو تو دهنش میکرد ولی عوق میزد و در میاورد با زبونش شروع بلیسیدن تمام کیرم کردو کم کم رفت پایین تر و تخمامو با زبونش و لباش میمکید ولی چون من قلقلکم میومد گفتم نمیخواد اونارو بخوری ولی لج میکردو بحرفم توجه نمیکرد و یبارم گفت پس چی فکر میکردی هرجای منو میخوردی من قلقلکم نمیومد و دوباره شروع میکرد بخوردن تا اینکه فکش درد گفتو اومد لبامو شروع بخوردن کردو با موهای روی سینم بازی میکرد و گفت بمیرم برات تو که اینهمه کسمو خوردی چقدر فکت درد گرفته منم گفتم هیچی لذتی که تو بردی و قتی ارضا شدی خستگیم در رفت و بعد از این حرفم انقدر خوشحال شد که پیشونیمو بوسید و گفت مجید دوست داری من زنت بشم منم گفتم من که خودم ازت خواستم باهم ازدواج کنی گفت مجید من الان بهت نیاز دارم گفتم بچی گفت بتو گفتم که من که اینجام تو بغلت گفت میخوام تو وجودم حست کنم بسمت خودم فشارش دادمو لباشو بوسیدم گفتم بیا الان تو وجودمی گفت نمیخوای یا نمفهمی گفتم میفهمم ولی دوست دارم لباس عروس تنت باشه گفت مجید دوست دارم گفتم منم دوست دارم میترا دوباره لبام گرفتو بهم گفت تو منو ارضا کردی ولی من نتونستم فکم درد گفت نمیتونم دیگه بخورمش برات ودوستم ندارم تو اولین رابطمون ازم زده بسی برای همین بیا منو بکن گفتم که بذار برای شب عروسیمون و دوباره گفت ولی اینبار گفت از عقب و من گفتم من تجربشو ندارم و خندیدو خودشو بهم فشار دادو گفت مگه من تجربشو دارم دیوونه و زدیم زیر خنده و گفتم شنیدم درد داره گفت منم شنیدم ولی لذتی که برای تو داره دردشو برای من شیرین میکنه پس بیا و امشب با ارضا کردن خودت کامل کنیم وگرنه من بخاطر اینکه تو لذت کافی نبردی اذیت میشم و بلند شدو یه ذره کرم اوردو داد بمن و گفت با کرم چربم کن تا دردم کمتر شه بعدش بوسم کردو بهم گفت حتی دردم گرفتو اشکم در اومد بهم توجه نکن و تو لذتتو ببر وقتی ارضا بشب و تمام دردام یادم میره و بعد دوباره بوسم کردو یه نیشکون از کیرم گرفتو گفت وای این میخواد بره تو من واییییییییییی غش نکنم خوبه سر کیرمو که یکم فشار دادم تو میترا یه آخی کشیدو انگار داخل کونش ساکشن وصل بود و تمام آبم از کمرم خارج شد و از همون ابتدای سوراخش زد بیرون و من بیحال افتادم کنارش و این اولین باری بود که به اختیار خودم آبمو میاوردم و لدتی وصف ناشدنی داشت بعد کمی دراز کشیدن از میترا سوال پرسیدم که چرا انتهای شربتها تلخ بود میتراهم در جوابم گفت که یکی از مهماندارها یکم قرص تو شربتا زده بود البته من خودم ازش خواستم که فقط تو شربت تو بریزه و من با تعجب از میترا خواستم که بگه برای چی تو شربت من و اونم گفت اگه تو شربتت قرص نمیزد که تا الان چندبار ارضا شده بودی و اصلا معلوم نبود به تخت خواب میرسی یا نه و من از اینکه میترا بخاطر من بزحمت افتاده بود ازش تشکر کردم وبوسیدمش ولی این خوشحالی زیاد دوام نداشت چون بعد بوسیدنش گفت ولی یه چی دیگه هم ریخته بود فکر کنم که من برای احتیاط یومشو نکه داشتم که اگه مشکلی برات پیش اومد و حالت بد به دکتر نشونش بدم ولی خدا رو شکر که چیزیت نشد من ازش پرسیدم قرص چی بود و اونم گفت ترامادول گفتم میترا من تا حالا از این قرصا نخوردم ولی اسمشو شنیدم و میدونم برای اینکه دیر ارضا بشی مصرف میشه ولی من امشب حالم جور دیگه ای بود شاید از شما که مشروب خورده بودی هم بهتر و اگه میشه فردا قبل از رفتن من اون پودری که گفتی رو بهم بده تا آزمایشش کنم تا یوقت عوارضی چیزی نداشته باشه گفت بشرطی میدمت که اگه عوارض نداشت برای مهمونی های بعدی هم درست کنی که منم امتحانش کنم و منم قول دادم که باشه و لباسامونو پوشیدیم و منم صبح اول وقت رفتم خوابگاه و اون پودرم با خودم بردم ادامه دارد نوشته

Date: May 12, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *