اون روز ، بعد از این که از حموم اومدم بیرون مامانم کلی قربون صدقه ام رفت و نشست کلی چیزا برام گفت. از این که دیگه بالغ شدم و حتما باید نماز روزه هام رو انجام بدم و اگه انجام ندم گناهه . از این که دیگه حتما حتما جلو نامحرم موهام رو بپوشونم. از تمیز نگه داشتن خودم موقع پریود (اون موقع می گفتن قاعدگی) و این که نماز نباید بخونم و کلی احکام رنگارنگ دیگه. برا من که تازه 12 سالم می شد یه خورده گیج کننده بود. خلاصه اون روز مهمونامون هم اومدن. خواهرم مینا, شوهرش فرزادکه 8،9 ماه بود عروسی کرده بودن وخونواده اش.فرزاد مهندسی عمران بود و همه بهش می گفتن مهندس و کلی احترام بهش میذاشتنو کلا آدم خوبی هم بود. خونواده دومادمون (فرزاد) اینا بودن: پدر ومادرش داداشش بهروز که سال اول دبیرستان بود و خواهرش که تقریبا هم سن زهرای ما بودالبته یه سال بزرگتر بود و پشت کنکوری . اونجور که شنیده بودم نامزد هم داشت. هرچند اون روز بابت چیزایی که از مادرم شنیده بودم شوکه بودم اما چیزی که اون مهمونی رو تو خاطرم نگه داشت نگاه های بهروز بود. دو سه بار که نگاش کردم دیدم زل زده به من. بار آخر هم که یه خورده تابلو شد سرخ شد و سرش و انداخت پایین. نمی دونم شایدم الکی به خاطر حرفای مامانم حساس شده بودم . چون بهروز رو قبل ترش هم زیاد خونه ما میومد. از بعد آشنایی دو خونواده و عقد مینا و فرزادچون دادشم حمید سربازی بود بعضی وقتا اگه کاری داشتیم و فرزاد خودش نمی تونست انجام بده بهروز رو میفرستاد دنبالش. از خرید گرفته تا دنبال موتور بابام رفتن تو تعمیرگاه و چند مورد کار دیگه که پیش اومده بود و بهروز برامون انجام داده بود و خونمون اومده بود. برا همین خونواده ما دوسش داشتن و مخصوصا پیش بابام عزیز بود. من که اون روز تازه مامانم خانم شدن رو برام شرح داده بود، یه جوری شدم وقتی می دیدم بهروز نیگام می کنه.( اخرش هم نگاه ها به همونجا ختم نشد حالا بعدها میگم…) < p style="text-align: right;"> فرداش تو مدرسه هرکاری کردم نتونستم ماجرا پریود شدن رو به دوستام حتی صمیمی ترین دوستم سارا بگم. البته از اون به بعد یه جور احساس غرور می کزدم نسبت به همشون. حس خوبی بهم می داد این که من حالا به بلوغ رسیدم ولی اونا هنوز بچن. البته اون موقع به ذهنم نمی رسید شاید دوستامم بالغ شده باشن حتی قبل تر از من،اما هنوز به من نگفته باشن. < p style="text-align: right;"> حدود دو سالی از اون ماجرا گذشت. حالا دیگه راستی راستی ظاهرم هم خانمانه شده بود. حتی بیشتر از دوستام البته غیر از سارا که اون هم به نسبت زیاد رشد کرده بود. تو راهنمایی هم با هم همکلاس و هم میز بودیم و یه عالمه دیگه صمیمی شده بودیم با هم. همیشه با هم بودیم.. هرکی من و اون رو می دید فکر می کرد دبیرستانیم. با این که دوم راهنمایی بودیم. سینه هامون حسابی بالا اومده بود. بعد از اینکه یه روز دیدم سارا سوتین بسته منم سر چشم و همچشمی بعد از اون بستم.( هر چند چند ماه بعد واقعا برام لازم بود!) باسن هر دوتامون از اون حالت لاغر بچگی در اومده بود (این رو سارا یه دفعه بعدها بهم گفت که دخترا بعد بلوغ کم کم باسنشون گرد و چاقتر می شه ) و سارا از اون دختر شیطونا بود. سفید با چشمای سبز و شیطون. تو راه مدرسه پسرا (که لابد فک می کردن ما حداقل سالمونه) بعضی وقتا متلک و نامه و هزار جور دیگه خود شیرینی برامون در می آوردن. من که دختر خوب مامانم بودم و نمازم نمی رفت و کلی مذهبی بودم سرم رو اصلا بالا نمی آوردم. اما سارا بعضی وقتا جواب می داد و پسرا رو سر کار می ذاشت . بعضی وقتا حتی فحش هم می داد . البته زیاد این جور موقعیتا پیش نیومد ولی همون چند بارهم سارا کلی آتیش پارگی کرد! البته هیچکدوم رو هم تا جایی که یادم میاد تحویل نمی گرفت. < p style="text-align: right;"> دیگه با سارا راحت بودیم و همه حرفامون رو پیش هم می زدیم. خونواده اونا مثل ما زیاد مذهبی نبودن. حتی یادمه همون موقع ها یه مدتی بود خونه سارا اینا ویدئو خریده بودن.اون وقت ها (سال اینا) تازه ویدئو کم کم داشت آزاد می شد. خیلی خونه ها خریده بودن ولی خوب هنوز یه جورایی رسما آزاد نبود. سارا هم داداش بزرگش کلا تو کار نوار و فیلم (اون وقتا VHS بود فقط) پیدا کردن بود. یکی از سر گرمیای من هم شده بودگوش دادن به تعریف کردن فیلمایی که سارا دیده بود. تو راه مدرسه، سر کلاس سر صف، تو خونه وقتایی که با هم درس می خوندیم هرجا فرصت می شد و سارا فیلم دیده بود برام تعریف می کرد و منم مشتاقانه گوش می دادم. از فیلم فارسی های فردین گرفته تا فیلم هندی و شو های اون ور آبی و فیلمای بروسلی. همه اینا رو سارا تو خونشون دیده بود یا بعضی وقتا دزدکی رفته بود سراغشون. با چنان آب و تابی سلطان قلبها رو برام تعریف کرد که همه صحنه هاش جلو چشمم مجسم بود. اگه یه جا از فیلمی که دیده بود به قول امروزیا “صحنه” داشت ، صداش رو پایین میاورد و معمولا می گفت” اینجاش دیگه سانسور بود.” < p style="text-align: right;"> البته سارا مارمولک تر از این حرفا بود و معمولا تو یه فرصتی سانسور شده ها رو دزدکی دیده بود. این بود که معمولا اینجوری ادامه می داد” ولی من خودم یه دفعه دیدمش .تورو خدا به هیشکی نگی ها لیلا جون” بعد که من قسم می خوردم. چشاش یه برقی می زد و یواش ،طوری که کسی نشنوه، با جزئیات “صحنه” ها رو برام تعریف می کرد. منم بعد از حرفاش کلی احساس گناه می کردم بعضی وقتام که تنها بودیم به شوخی یه تیکه چیزی رو که دیده بود رو من اجرا می کرد. مثلا همین طوری یکی دو بار لب از من گرفت که من عصبانی می شدم و اون با خنده خودش رو می کشید عقب و میرگفت خره ما که دوتامون دختریم.منم با اخم جواب می دادم که” نه خیرم زشته و گناه داره” یادمه حس خوبی بهم می داد. چون باعث می شد خودم رو جای زنه تو اون صحنه از فیلمه بذارم اما احساس گناه باعث می شد که هرچند سارا به شوخی این کار رو می گرد اما نذارم ادامه بده. سارا این جور بیشتر سر به سرم می ذاشت. بعضی وقتام که دیگه شورش رو در می آورد. مثلا یه دفعه که تو کلاس تنها بودیم و داشت فیلم تعریف می کرد برام (یادم نیست چه فیلمی بود) می دونم ماچراش خیلی هیچان انگیز بود . داستان رسید اونجای فیلم که قهرمان داستان و دوست دخترش با هم مشغول عشف بازی می شن من هم زل زده بودم تو چشای سارا و داشتم فیلم رو مجسم می کردم و غرق شده بودم تو دنیای فیلم. همینطور که داشت برام صحنه عشق بازی رو تعریف می کرد یهو دیدم دستش بین پاهامه و داره کسمم رو از رو زوپوش مدرسه می ماله. نگو داستان فیلم رسیده به مالوندن کس دختره توی صحنه عشق بازی و سارا هم شیطنتش گل کرده و داره کس من ر و می ماله و یه لحظه بدنم مورمور شد و نفشم بند اومد. فورا خودم و کشیدم کنار و سرش داد زدم :” نکن بی شعور زشته….آََه” سارا خودش و کشید کنار و قاه قاه خندید و گفت “مثل این که خوشتم اومد ها” اما من واقعا عصبانی بودم و بازم سرش داد کشیدم و اون اخم کرد و گفت ” خره داشتم باهات شوخی می کردم ” بعدش هم یا قهر از کلاس زد بیرون. البته فقط همین یه بار ین قد زیاده روی کرد. سر همون ماجرا هم مدتی قهر بودیم. اما خیلی زود آشتی کردیم. تا اینکه اونروز اون اتفاق افتاد…… < p style="text-align: right;"> امتحانای ثلث آخر بود. من ریاضیم خوب بودو قرار شد ریاضی به سارا کمک کنم. اومد خونمون و تو اتاق زهرا داشتیم درس می خوندیم. زهرا بعد یه سال پشت کنکور موندن بلاخره قبول شده بود و اون روز هم طبق معمول صبح ها دانشگاه بود. مامانم هم مشغول کارای خونه بود. هر دومون هم من هم سارا با بلوز وشلوار نشسته بودیم و روسری هم نداشتیم چون نا محرم خونه نبود. سارا هم که اصلا حواسش به درس نبود هی حرف می زد. از همه چی غیر امتحان ریاضی. از عروسی که هفته قبل رفته بود و عروس که چه قشنگ بوده. از روسری خشگلی که عمه اش براش هدیه خریده . النگوای آبی-طلایی که هر چی اصرار کرده مامنش براش نخریده. از دزدکی سر وسایل ارایش مامانش رفتن و آرایش کردن و بعد سریع پاک کردن و ….. سرم رو درد آورده بود. یه بار هم بر گشت گفت یه شورت سوتین جدید خریدم این قد قشنگه و سفیده و عکس قلب روشه و با هم سته، که من برگشتم نیگاش کردم و با کنایه گفتم < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> مبارکه! می خوای نشون خانم “عضدی” (معلم ریاضیمون بود) بدی بهت بیست بده امتحان پس فردا رو؟؟ < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> ادامو در آورد و گفت: < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> هه هه با مزه. نمی خواد ریاضیت رو به رخ ما بکشی. من و بگو می خواستم به تو نشون بدم ببینی خشگله یا نه. < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> با دلجویی نیگاش کردم و گفتم: < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> سارا جون تورو خدا بیا درس رو تموم کنیم آخه اینجوری نمی رسیم ها! < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> با اخم و ناز گفت باشه و دوباره مشغول شدیم. همینطور که داشتیم درس می خوندیم یه دفعه مامانم اومد تو وگفت که برای خرید می خواد بره بیرون بعدش هم یه سر به خالم می زنه . سفارش کرد هوامون به خونه و اشپزخونه و اینا باشه. منم گفتم چشم . مامانم رفت. همین که صدا بسته شدن در حیات اومد سارا سرش رو از رو دفتر کتاب برداشت و گفت: < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> لیلا دزدکی یه فیلم از فیلمای رضا(داداشش بود) رو پریروز دیدم . < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> -منم کلافه نیگاش کردم گفتم درس داریم ها… < p style="text-align: right;"> دوید تو حرفم < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> خره فیلمه همش سانسور بود…صداش و آورد پایین: فیلم س.ک.س.ی بود!! < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> اون موقع ها به فیلم سوپر می گفتن فیلم سکسی. من یکی دو بار از خود سارا و یه بار هم از داداشم حمید که یه بار با یکی از دوستاش حرف می زد اسم فیلم سکسی رو شنیده بودم . می دونستم که فیلم خیلی “بد بد” میشه فیلم سکسی و کلا خیلی چیز زشتیه و خیلی گناه داره و از این حرفا. < p style="text-align: right;"> با تعجب سرم رو بالا کردم و همین طور که لبم رو گاز می گرفتم گفتم: < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> دروغ نگو سارا ؟!! < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> سارام مثل کسی که پشیمون باشه از حرفی که زده دسپاچه شدو گفت < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> تورو خدا به هیشکی نگی لیلا . جون هرکی دوس داری داداشم بفهمه می کشتم. < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> بعد چشاش یه برقی زد و با اشتیاق ادامه داد: < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> ولی خیلی جالب بود اصلا مثا فیلمای دیگه نبود. یه مرد و زنه لخت لخت تو تخته خوابیده بودن…. < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> با تعجب و کنجکاوی پرسیدم: < p style="text-align: right;"> -راس می گی؟؟ لخت لخت؟ < p style="text-align: right;"> -آره به خدا. تازه هم کی.ر مرده رو نشون داد هم کس زنه رو. < p style="text-align: right;"> من نفسم و تو کشیدم . لبمو پایینم و گاز گرفتم . همینطور که چشام گرد شده بود دستم و گرفتم جلو دهنم و گفتم: < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> دروغ نگو سارا ؟ < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> بعد یهو کنجکاویم گل کردد واز دهنم پرید: < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> کی.ر مرده چه شکلی بود؟! < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> بعد یهو یه جوری شدم از این که اسم کی.ر جلو سارا به زبونم اومده. یه جور حس خجالت همراه با شیطنت و احساس گناه. سرخ شدم. < p style="text-align: right;"> سارا خنده موذیانه ای کرد و ابراش رو داد بالا و گفت: < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> لیلا خانوم درس داشتیم ها. < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> من که کنجکاویم حسابی گل کرده بود و خالی بودن خونه شیطنتم رو تحریک می کرد به لحن اعتراض ، که البته بیشتر منت کشی بود گفتم: < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> اِِ بگو دیگه چطور بود فیلمه. < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> -سارام که از خداش بود درس نخونیم گفت < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> از کجاش بگم. وای لیلا نمی دونی جطور بود….اصلا یه جوری می شدم وقتی می دیدم. < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> بعد تعریف کرد که چطور بو برده داداشش یه نوار رو یه جا قایم می کنه و جای قایم کردنش رو بلد شده و یه روز که تنها بوده رفته سر نوار و مشعول نیگا کردنش شده. وقتی رسید به تعریف کردن فیلم گفت: < p style="text-align: right;"> -آخه لیلا اصلا فیلم حرف زدن نداشت که بخوام تعریف کنم. < p style="text-align: right;"> گفتم: < p style="text-align: right;"> -مگه فیلمای دیگه که سانسور داشتن رو چه طور تعریف می کردی؟ < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> اون دفعه یادت رفت تو کلاس چه قد سرم داد کشیدی سر عریف کردن سانسور < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> -اِِِ خب داشتی کار زشت می کردی باهام. < p style="text-align: right;"> -اگه زشته پس چرا دوس داری تعریف کنم برات؟ اصلا اگه بدت اومد هر کاری دوس داشتی تو هم بکن. اصلا اگه خوشت نیومد ول می کنیم میریم سر درسمون. لیلا خیلی خوب بود اگه بدونی… < p style="text-align: right;"> عجیب رو مخم داشت کار می کرد گفتم: < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> نمی خواد بیا بریم سر درسمون < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> پرید تو حرفم < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> یه مرده ورزشکار بود اومد تو اتاق. گنده فقط یه شرت پاش بود. < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> سارا ول کن نبود شروع کرده بود تعریف کردن. منم از خدا خواسته گوش می دادم و خودم رو بی توجه نشون می دادم. سارا ولی ادامه می داد… < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> “رو تخت یه زن یه وری زیر پتو خوابیده بود. مرده رفت پیشش خوابیدجوری که پشت زنه بهش بود. بعد آروم شروع کرد تو گوش زنه پچ پچ.” < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> سارا اینو که گفت خودش رو کشید پشت من که نشسته بودم روزمین و دستام رو تکیه داده بودم جلوم و کتاب رو نیگا می کردم. بعد شروع کری پچ پچ تو گوشم. منم بیخیال نشون می دادم. بعد گفت < p style="text-align: right;"> -” بعد آروم گوشش رو بوس کرد” < p style="text-align: right;"> اینو که گفت لباش رو گذاشت رو لاله گوشم…یه لحظه یه جرقه تو بدنم خورد….یه لحظه بین پاهام احساس قلقلک ضعیفی کردم. اما مثلا برای این که به رو خودم نیارم چیزی سه سارا نگفتم که از رو بره. تو گوشم باز داشت با پچ پچ ادامه می داد < p style="text-align: right;"> -”مرده هی همینجور گوشش رو می لیسید و می بوسید” < p style="text-align: right;"> بعد شروع کرد لاله گوشم رو باشدت بوسیدن و لیسیدن …..سرم داغ شده بود….زبون سارا همینجور رو گوشم تاب می خورد . بازم نمی خواستم عکس العمل نشون بدم. یه حس گنگی داشتم . < p style="text-align: right;"> یهو دیدم پشت گردنم رو می بوسه < p style="text-align: right;"> برگشتم یواش و با اکراه گفتم < p style="text-align: right;"> -سارا نکن تو رو خدا یکی می بینه زشته < p style="text-align: right;"> این عکس العملم قابل مقایسه با داد کشیذن اون بارم تو ملاس نبود و خب سارا هم پررو تر از ای حرفا بود < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> خره الان که کسی خونه نیست …تازه اگه بدت اومد اونوقت. < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> -”بعد انگار که زنه هنوز خواب باشه مرده پتو رو کنار زد از روش.. لیلا به خدا هیچ هیچی تنش نبود حتی شرت . کسش از لاپاش معلوم بود یه ذره هم مو نداشت. … بعد مرده دستش رو از دوطرف بغل زنه برد و جلوسینه زنه قفل کرد” < p style="text-align: right;"> اینو که گفت از پشت بغلم کرد < p style="text-align: right;"> -”اینجوری بعد هی می بوسیدش” < p style="text-align: right;"> سارا همونطور که از پشت بغلم کرده بود پشت گردنم رو می بوسید…تمام بدنم مور مور می شد . نفسا و زبونش که به پشت گردنم می خورد یه جوری می شدم. < p style="text-align: right;"> -”نوک سینه های زنه سفت سفت شده بود لیلا!! دقیقا مثل الان تو. خودمم وقتی نیگا می کردم همینجور سینه هام سفت شده بودن” < p style="text-align: right;"> یه لحظه پایین رو نیگا کردم دیدم نوک سینه هام از بلوز زردم داره می زنه بیرون.آخه بلوزم تنگ بود. چرا اینطور شده بودم ؟خواستم خودم رو بکشم بیرون از بغل سارا دلم نیومد .دلیلش رو نمی دونم به جورایی شاید دوست داشتم اون حالت رو شایدم کنجکاوی. < p style="text-align: right;"> “بعد پستونای زنه رو گرفت” < p style="text-align: right;"> اینو که گفت با دوتا دستاش هردو سینه هام رو گرفت…یه لحظه دردم گرفت اما بعدش احساس کردم یه چیزی از نوک سینه ام جرقه زد تو تموم بدنم پخش شد و بعد رفت بین پاهام . مورمور شدم احساس کردم موهام سیخ شده… احساس تنگی نفس می کردم… سارا ول نمی کرد سینه هام رو هی می مالید. دیگه واقعا نفس نفس می زدم. هر چب بیشتر می مالید بیشتر داغ می شدم. < p style="text-align: right;"> -” بعد زنه رو که دیگه بیدار شده بود برگردوندو لباش رو بوسید” < p style="text-align: right;"> من دیگه واقعا خودم رو یه جورایی ول داده بودم بغل سارا . احساس خوبی داشتم لبم رو که بوسید اول عکس العمل نشون ندادم. اما بعدش منم بوسش رو جواب دادم. واقعا نفس نفس می زدم.همونطور داشت سینه ام رو می مالید. خیلی احساس خوبی بود. < p style="text-align: right;"> -”وای لیلا چه قد لبات شیرینه دختر” < p style="text-align: right;"> اینو که گفت یه لحظه به خودم اومدم و ترسیدم نکنه کسی ببینه ما رو. خودم رو کشیدم اینور گفتم: < p style="text-align: right;"> -”سارا زشته تورو خدا بس کن یکی ببینه آبرومون می ره…مامانم می کشتم” < p style="text-align: right;"> -”خره کسی خونه نیست هیچکی نمی فهمه تازه مگه بدت اومده؟ به خدا هیشکی نمی فهمه تازه جای خوبش مونده” < p style="text-align: right;"> اینو که گفت یهو لبش رو گذاشت رو لبمو دستمو که تکیه داده بودم بهش از زیرم کشید جوری که رو به رو ی هم دراز کشیدیم تو اتاق…تا خواستم بگم نکن دستش رو انداخت پشت گردنم لبش ذو گذاشت رو لبم و سینه هاش رو به سینه ام چسبوند و پاهاش روکرد لای پاهام. سینه های نرمش وقتی رو سینه ام فشار دادن ازم به نفس نفس افتادم .سارا هنوز داشت برام تعریف میکرد. البته خودشم به نفس نفس افتاده بود و معلوم بود خودش هم یه جوری اش شده. < p style="text-align: right;"> -”بعد مرده دستش رو گذاشت رو کس زنه” < p style="text-align: right;"> این و که گفت دستش رو گذاشت بین پاهام….من وسارا با بلوزو شلوار وسط اتاق رو به رو هم خوابیده بودیم و و لب همو می بوسیدیم….. همینکه کسم رو لمس کرد آتیش گرفتم. نفسم بند اومد. واقعا داغ شده بودم فقط داشتم لذت می بردم چشام دیگه باز نمی شدن. میخواستم اون قدر فشار بدم سارا رو که بره تو بدنم. با دوتا انگشتش با هرچی زور داشت کسم رو می مالید . احساس میکردم لبه های کسم از هم وامیشه و شرتم میره لاش…..وای خدای من فقط داشتم لذت می بردم. منم غریزی شروع کردم مالیدن کسش . اما شلوارش خیس بود .یه لحظه فکر کردم شاشیده . اما برام مهم نبود فقط می خواستم اون حسی که اون لحظه من دارم تونم داشته باشه. یه لحظه احساس کردم خودم هم خیسم. آره کامل خیس بودم….. دست گذاشتم رو کسم کنار دست سارا که به شدت داشت می مالید منو .حس کردم شورتم کامل خیسه حتی شلوارم هم یه جاهاییش خیس شده بود. چشام روبه زور باز کردم یه لحظه دیدم ساراچشاش و بسته است و با دهن باز داره نفس نفس می زنه < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> آآآآآآآه ….اه اُه هایییییییی لیلا جون توهم برا من بمال < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> -منم بازم شروع کردم مالیدنش. مثل دیونه ها شده بودیم بدن هردومون داغ شده بود ..نفس نفس می زدیم هر لحظه بیشتر تحریک می شدم. دستش که لا کسم رو باز می کرد و شرت خیسم می سابید به لبه های کسم داشتم دیونه می شدم .فقط صدا نفس زدنمون میومد < p style="text-align: right;"> -آه اه اههههههه هییهییهییییییییییی < p style="text-align: right;"> احساس کردم چیزی داره تو شیکمم درست زیر نافم می جوشه دستام به حالت لرزه افتاده بود دستای سارام همینطور.با همون لرزش سریع کس هم رو می مالیدیم. جوشش تو شیکمم هی بیشتر می شد نفس کشیدن بازم سخت تر صدا هامون یه مخلوطی از جیغ ونفس کشیدن شده بود نفس زدنای کوتاه و طدایی کثل درد کشیدن خفیف < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> اه …ها…اااااااااه…هییی هیییییییی اه اه یییییییییییییی اه هیییییییییییی < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> ….هی می مالید من رو. منم کسش رو با سرعت بیشتری می مالیدم. اونم شرتش خیس خیس خیس شده بود و حالا رطوبتش از شلوار هم کامل رد شده بود و دستای منم مث دستای اون (که مظمئن بودم اب ازش می چکه) خیس خیس بود. یه لحظه دیدم نمی تونم نفس بکشم . نفسم کامل بند ا.مد و یه چیزی انگار تو کسم از جا پرید و با شدت تو همه جام از نوک پاک تا بیخ موهام پخش شد. سرم سوت کشید و احساس سبکی عجیبی کردم انگار تو ابرا بودم. پااهم بی اختیار شروع کردن لرزیدن . یه آآآآآآآآآآآهههههههههههههههههههه.ه بلند کشیدم . نفسم برگشت چشام .اقعا باز نمی شد فقط به این فکر می کردم که سارا هم تو حسم شریک شه .برا همین تند تر می مالیدمش که یهو دیدم اونم نفس نفس زدنش قطع شد و یه جیغ کوتاه کشید. چشاش بسته بود مثل من . چشام رو که باز کردم اونم چند ثانیه بعد چشاش رو باز کرد و توچشام نیگا کرد. ناخوداگاه رفتیم سمت لبهای هم و محکم، با تمام وجود لبهای همو مکیدیم. < p style="text-align: right;"> یه احساس عجیبی داشتم بهش.نمی دونستم چی بود. دوست داشتن؟ معصومیت؟ شهوت؟ نمی دونم فقط خوشحال بودم مطمئن بئدم که اونم همچین حسی داشت. < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> چند دقیقه بی اختیار همونطور که روبه رو هم دراز کشیده بودیم همو نیگا می کردیم و هیچی نمی گفتیم…..یهو سکوت رو شکست و باصدای آروم و یه لبخند گوشه لبش گفت: < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> -خوب خیس شده بودی خانم ریاضی بلد!! (بعدتر که خودش گفت فهمیدم که این خیس شدن کس به خاطر حشری شدنه) < p style="text-align: right;"> من که یه خورده خحالت کشیدم و سرخ شدم برا تلافی گفتم: < p style="text-align: right;"> -شمام کم خیس نشده بودی سارا خانوم! < p style="text-align: right;"> یهو سارا انگشتاش رو از لاپام در اورد و گرفت جلو صورتش و یه چشمک زد بهم و گفت < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> وای لیلا به خدا باید شرتاکه هیچی شلوارامونم عوش کنیم. < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> اینو که گفت پاشد ایستاد و پرسید < p style="text-align: right;"> -خیلی خیسه؟ < p style="text-align: right;"> یه لکه نم قشنگ رو کسش بود. رو شلوارش که همون شلوار همراه روپوش مدرسه اش بود. گفتم < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> مهم نیست چادر که سرت بکنی کسی نمی بینه تا بری خونه < p style="text-align: right;"> < p style="text-align: right;"> با خنده گفت خوب شد شرتم رو پوشیده بودم وگرنه فک کنم خونتون رو آب ور می داشت < p style="text-align: right;"> یاد شرتش افتادم که می گفت با سوتین سفید تازه خریده. اون لحظه واقعا دوست داشتم ببینمش. منت کشانه گفتم < p style="text-align: right;"> نشونم می دی شرت سفیده ات رو؟! < p style="text-align: right;"> یه مکث کرد و بی معطلی دولا شد شلوارش رو کشید پایین و باز وایساد………. ده دقیقه بعد اون چادر کشیده بود سرش و رفته بود خونشون اما اون صحنه ای رو که دیدم هیچ وقت تو عمرم فراموش نمی کنم ، وقتی با شرت جلوم وایساد: < p style="text-align: right;"> به شرت سفید تنگ با طرح دلهای قرمز کوچیک، که جلوش خیس آب بود و وسطش تا خورده بود تو لبه های کس سارا…. اون دل قرمزی که رو لبه کسش بود و نصفش مونده بود بین لبه های کسش ….از همه خیس تر بود….. < p style="text-align: right;"> ادامه دارد" />

همکلاسیم سارا

0 views
0%

ادامه ی «روزی که بزرگ شدم»

<

p style=”text-align: right;”>

اون روز ، بعد از این که از حموم اومدم بیرون مامانم کلی قربون صدقه ام رفت و نشست کلی چیزا برام گفت. از این که دیگه بالغ شدم و حتما باید نماز روزه هام رو انجام بدم و اگه انجام ندم گناهه . از این که دیگه حتما حتما جلو نامحرم موهام رو بپوشونم. از تمیز نگه داشتن خودم موقع پریود (اون موقع می گفتن قاعدگی) و این که نماز نباید بخونم و کلی احکام رنگارنگ دیگه. برا من که تازه 12 سالم می شد یه خورده گیج کننده بود. خلاصه اون روز مهمونامون هم اومدن. خواهرم مینا, شوهرش فرزادکه 8،9 ماه بود عروسی کرده بودن وخونواده اش.فرزاد مهندسی عمران بود و همه بهش می گفتن مهندس و کلی احترام بهش میذاشتنو کلا آدم خوبی هم بود. خونواده دومادمون (فرزاد) اینا بودن: پدر ومادرش داداشش بهروز که سال اول دبیرستان بود و خواهرش که تقریبا هم سن زهرای ما بودالبته یه سال بزرگتر بود و پشت کنکوری . اونجور که شنیده بودم نامزد هم داشت. هرچند اون روز بابت چیزایی که از مادرم شنیده بودم شوکه بودم اما چیزی که اون مهمونی رو تو خاطرم نگه داشت نگاه های بهروز بود. دو سه بار که نگاش کردم دیدم زل زده به من. بار آخر هم که یه خورده تابلو شد سرخ شد و سرش و انداخت پایین. نمی دونم شایدم الکی به خاطر حرفای مامانم حساس شده بودم . چون بهروز رو قبل ترش هم زیاد خونه ما میومد. از بعد آشنایی دو خونواده و عقد مینا و فرزادچون دادشم حمید سربازی بود بعضی وقتا اگه کاری داشتیم و فرزاد خودش نمی تونست انجام بده بهروز رو میفرستاد دنبالش. از خرید گرفته تا دنبال موتور بابام رفتن تو تعمیرگاه و چند مورد کار دیگه که پیش اومده بود و بهروز برامون انجام داده بود و خونمون اومده بود. برا همین خونواده ما دوسش داشتن و مخصوصا پیش بابام عزیز بود. من که اون روز تازه مامانم خانم شدن رو برام شرح داده بود، یه جوری شدم وقتی می دیدم بهروز نیگام می کنه.( اخرش هم نگاه ها به همونجا ختم نشد حالا بعدها میگم…)

<

p style=”text-align: right;”>

فرداش تو مدرسه هرکاری کردم نتونستم ماجرا پریود شدن رو به دوستام حتی صمیمی ترین دوستم سارا بگم. البته از اون به بعد یه جور احساس غرور می کزدم نسبت به همشون. حس خوبی بهم می داد این که من حالا به بلوغ رسیدم ولی اونا هنوز بچن. البته اون موقع به ذهنم نمی رسید شاید دوستامم بالغ شده باشن حتی قبل تر از من،اما هنوز به من نگفته باشن.

<

p style=”text-align: right;”>

حدود دو سالی از اون ماجرا گذشت. حالا دیگه راستی راستی ظاهرم هم خانمانه شده بود. حتی بیشتر از دوستام البته غیر از سارا که اون هم به نسبت زیاد رشد کرده بود. تو راهنمایی هم با هم همکلاس و هم میز بودیم و یه عالمه دیگه صمیمی شده بودیم با هم. همیشه با هم بودیم.. هرکی من و اون رو می دید فکر می کرد دبیرستانیم. با این که دوم راهنمایی بودیم. سینه هامون حسابی بالا اومده بود. بعد از اینکه یه روز دیدم سارا سوتین بسته منم سر چشم و همچشمی بعد از اون بستم.( هر چند چند ماه بعد واقعا برام لازم بود!) باسن هر دوتامون از اون حالت لاغر بچگی در اومده بود (این رو سارا یه دفعه بعدها بهم گفت که دخترا بعد بلوغ کم کم باسنشون گرد و چاقتر می شه ) و سارا از اون دختر شیطونا بود. سفید با چشمای سبز و شیطون. تو راه مدرسه پسرا (که لابد فک می کردن ما حداقل سالمونه) بعضی وقتا متلک و نامه و هزار جور دیگه خود شیرینی برامون در می آوردن. من که دختر خوب مامانم بودم و نمازم نمی رفت و کلی مذهبی بودم سرم رو اصلا بالا نمی آوردم. اما سارا بعضی وقتا جواب می داد و پسرا رو سر کار می ذاشت . بعضی وقتا حتی فحش هم می داد . البته زیاد این جور موقعیتا پیش نیومد ولی همون چند بارهم سارا کلی آتیش پارگی کرد! البته هیچکدوم رو هم تا جایی که یادم میاد تحویل نمی گرفت.

<

p style=”text-align: right;”>

دیگه با سارا راحت بودیم و همه حرفامون رو پیش هم می زدیم. خونواده اونا مثل ما زیاد مذهبی نبودن. حتی یادمه همون موقع ها یه مدتی بود خونه سارا اینا ویدئو خریده بودن.اون وقت ها (سال اینا) تازه ویدئو کم کم داشت آزاد می شد. خیلی خونه ها خریده بودن ولی خوب هنوز یه جورایی رسما آزاد نبود. سارا هم داداش بزرگش کلا تو کار نوار و فیلم (اون وقتا VHS بود فقط) پیدا کردن بود. یکی از سر گرمیای من هم شده بودگوش دادن به تعریف کردن فیلمایی که سارا دیده بود. تو راه مدرسه، سر کلاس سر صف، تو خونه وقتایی که با هم درس می خوندیم هرجا فرصت می شد و سارا فیلم دیده بود برام تعریف می کرد و منم مشتاقانه گوش می دادم. از فیلم فارسی های فردین گرفته تا فیلم هندی و شو های اون ور آبی و فیلمای بروسلی. همه اینا رو سارا تو خونشون دیده بود یا بعضی وقتا دزدکی رفته بود سراغشون. با چنان آب و تابی سلطان قلبها رو برام تعریف کرد که همه صحنه هاش جلو چشمم مجسم بود. اگه یه جا از فیلمی که دیده بود به قول امروزیا “صحنه” داشت ، صداش رو پایین میاورد و معمولا می گفت” اینجاش دیگه سانسور بود.”

<

p style=”text-align: right;”>

البته سارا مارمولک تر از این حرفا بود و معمولا تو یه فرصتی سانسور شده ها رو دزدکی دیده بود. این بود که معمولا اینجوری ادامه می داد” ولی من خودم یه دفعه دیدمش .تورو خدا به هیشکی نگی ها لیلا جون” بعد که من قسم می خوردم. چشاش یه برقی می زد و یواش ،طوری که کسی نشنوه، با جزئیات “صحنه” ها رو برام تعریف می کرد. منم بعد از حرفاش کلی احساس گناه می کردم بعضی وقتام که تنها بودیم به شوخی یه تیکه چیزی رو که دیده بود رو من اجرا می کرد. مثلا همین طوری یکی دو بار لب از من گرفت که من عصبانی می شدم و اون با خنده خودش رو می کشید عقب و میرگفت خره ما که دوتامون دختریم.منم با اخم جواب می دادم که” نه خیرم زشته و گناه داره” یادمه حس خوبی بهم می داد. چون باعث می شد خودم رو جای زنه تو اون صحنه از فیلمه بذارم اما احساس گناه باعث می شد که هرچند سارا به شوخی این کار رو می گرد اما نذارم ادامه بده. سارا این جور بیشتر سر به سرم می ذاشت. بعضی وقتام که دیگه شورش رو در می آورد. مثلا یه دفعه که تو کلاس تنها بودیم و داشت فیلم تعریف می کرد برام (یادم نیست چه فیلمی بود) می دونم ماچراش خیلی هیچان انگیز بود . داستان رسید اونجای فیلم که قهرمان داستان و دوست دخترش با هم مشغول عشف بازی می شن من هم زل زده بودم تو چشای سارا و داشتم فیلم رو مجسم می کردم و غرق شده بودم تو دنیای فیلم. همینطور که داشت برام صحنه عشق بازی رو تعریف می کرد یهو دیدم دستش بین پاهامه و داره کسمم رو از رو زوپوش مدرسه می ماله. نگو داستان فیلم رسیده به مالوندن کس دختره توی صحنه عشق بازی و سارا هم شیطنتش گل کرده و داره کس من ر و می ماله و یه لحظه بدنم مورمور شد و نفشم بند اومد. فورا خودم و کشیدم کنار و سرش داد زدم :” نکن بی شعور زشته….آََه” سارا خودش و کشید کنار و قاه قاه خندید و گفت “مثل این که خوشتم اومد ها” اما من واقعا عصبانی بودم و بازم سرش داد کشیدم و اون اخم کرد و گفت ” خره داشتم باهات شوخی می کردم ” بعدش هم یا قهر از کلاس زد بیرون. البته فقط همین یه بار ین قد زیاده روی کرد. سر همون ماجرا هم مدتی قهر بودیم. اما خیلی زود آشتی کردیم. تا اینکه اونروز اون اتفاق افتاد……

<

p style=”text-align: right;”>

امتحانای ثلث آخر بود. من ریاضیم خوب بودو قرار شد ریاضی به سارا کمک کنم. اومد خونمون و تو اتاق زهرا داشتیم درس می خوندیم. زهرا بعد یه سال پشت کنکور موندن بلاخره قبول شده بود و اون روز هم طبق معمول صبح ها دانشگاه بود. مامانم هم مشغول کارای خونه بود. هر دومون هم من هم سارا با بلوز وشلوار نشسته بودیم و روسری هم نداشتیم چون نا محرم خونه نبود. سارا هم که اصلا حواسش به درس نبود هی حرف می زد. از همه چی غیر امتحان ریاضی. از عروسی که هفته قبل رفته بود و عروس که چه قشنگ بوده. از روسری خشگلی که عمه اش براش هدیه خریده . النگوای آبی-طلایی که هر چی اصرار کرده مامنش براش نخریده. از دزدکی سر وسایل ارایش مامانش رفتن و آرایش کردن و بعد سریع پاک کردن و ….. سرم رو درد آورده بود. یه بار هم بر گشت گفت یه شورت سوتین جدید خریدم این قد قشنگه و سفیده و عکس قلب روشه و با هم سته، که من برگشتم نیگاش کردم و با کنایه گفتم

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • مبارکه! می خوای نشون خانم “عضدی” (معلم ریاضیمون بود) بدی بهت بیست بده امتحان پس فردا رو؟؟

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

ادامو در آورد و گفت:

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • هه هه با مزه. نمی خواد ریاضیت رو به رخ ما بکشی. من و بگو می خواستم به تو نشون بدم ببینی خشگله یا نه.

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

با دلجویی نیگاش کردم و گفتم:

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • سارا جون تورو خدا بیا درس رو تموم کنیم آخه اینجوری نمی رسیم ها!

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

با اخم و ناز گفت باشه و دوباره مشغول شدیم. همینطور که داشتیم درس می خوندیم یه دفعه مامانم اومد تو وگفت که برای خرید می خواد بره بیرون بعدش هم یه سر به خالم می زنه . سفارش کرد هوامون به خونه و اشپزخونه و اینا باشه. منم گفتم چشم . مامانم رفت. همین که صدا بسته شدن در حیات اومد سارا سرش رو از رو دفتر کتاب برداشت و گفت:

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • لیلا دزدکی یه فیلم از فیلمای رضا(داداشش بود) رو پریروز دیدم .

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

-منم کلافه نیگاش کردم گفتم درس داریم ها…

<

p style=”text-align: right;”>

دوید تو حرفم

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • خره فیلمه همش سانسور بود…صداش و آورد پایین: فیلم س.ک.س.ی بود!!

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

اون موقع ها به فیلم سوپر می گفتن فیلم سکسی. من یکی دو بار از خود سارا و یه بار هم از داداشم حمید که یه بار با یکی از دوستاش حرف می زد اسم فیلم سکسی رو شنیده بودم . می دونستم که فیلم خیلی “بد بد” میشه فیلم سکسی و کلا خیلی چیز زشتیه و خیلی گناه داره و از این حرفا.

<

p style=”text-align: right;”>

با تعجب سرم رو بالا کردم و همین طور که لبم رو گاز می گرفتم گفتم:

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • دروغ نگو سارا ؟!!

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

سارام مثل کسی که پشیمون باشه از حرفی که زده دسپاچه شدو گفت

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • تورو خدا به هیشکی نگی لیلا . جون هرکی دوس داری داداشم بفهمه می کشتم.

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

بعد چشاش یه برقی زد و با اشتیاق ادامه داد:

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • ولی خیلی جالب بود اصلا مثا فیلمای دیگه نبود. یه مرد و زنه لخت لخت تو تخته خوابیده بودن….

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

با تعجب و کنجکاوی پرسیدم:

<

p style=”text-align: right;”>

-راس می گی؟؟ لخت لخت؟

<

p style=”text-align: right;”>

-آره به خدا. تازه هم کی.ر مرده رو نشون داد هم کس زنه رو.

<

p style=”text-align: right;”>

من نفسم و تو کشیدم . لبمو پایینم و گاز گرفتم . همینطور که چشام گرد شده بود دستم و گرفتم جلو دهنم و گفتم:

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • دروغ نگو سارا ؟

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

بعد یهو کنجکاویم گل کردد واز دهنم پرید:

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • کی.ر مرده چه شکلی بود؟!

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

بعد یهو یه جوری شدم از این که اسم کی.ر جلو سارا به زبونم اومده. یه جور حس خجالت همراه با شیطنت و احساس گناه. سرخ شدم.

<

p style=”text-align: right;”>

سارا خنده موذیانه ای کرد و ابراش رو داد بالا و گفت:

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • لیلا خانوم درس داشتیم ها.

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

من که کنجکاویم حسابی گل کرده بود و خالی بودن خونه شیطنتم رو تحریک می کرد به لحن اعتراض ، که البته بیشتر منت کشی بود گفتم:

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • اِِ بگو دیگه چطور بود فیلمه.

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

-سارام که از خداش بود درس نخونیم گفت

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • از کجاش بگم. وای لیلا نمی دونی جطور بود….اصلا یه جوری می شدم وقتی می دیدم.

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

بعد تعریف کرد که چطور بو برده داداشش یه نوار رو یه جا قایم می کنه و جای قایم کردنش رو بلد شده و یه روز که تنها بوده رفته سر نوار و مشعول نیگا کردنش شده. وقتی رسید به تعریف کردن فیلم گفت:

<

p style=”text-align: right;”>

-آخه لیلا اصلا فیلم حرف زدن نداشت که بخوام تعریف کنم.

<

p style=”text-align: right;”>

گفتم:

<

p style=”text-align: right;”>

-مگه فیلمای دیگه که سانسور داشتن رو چه طور تعریف می کردی؟

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • اون دفعه یادت رفت تو کلاس چه قد سرم داد کشیدی سر عریف کردن سانسور

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

-اِِِ خب داشتی کار زشت می کردی باهام.

<

p style=”text-align: right;”>

-اگه زشته پس چرا دوس داری تعریف کنم برات؟ اصلا اگه بدت اومد هر کاری دوس داشتی تو هم بکن. اصلا اگه خوشت نیومد ول می کنیم میریم سر درسمون. لیلا خیلی خوب بود اگه بدونی…

<

p style=”text-align: right;”>

عجیب رو مخم داشت کار می کرد گفتم:

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • نمی خواد بیا بریم سر درسمون

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

پرید تو حرفم

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • یه مرده ورزشکار بود اومد تو اتاق. گنده فقط یه شرت پاش بود.

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

سارا ول کن نبود شروع کرده بود تعریف کردن. منم از خدا خواسته گوش می دادم و خودم رو بی توجه نشون می دادم. سارا ولی ادامه می داد…

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • “رو تخت یه زن یه وری زیر پتو خوابیده بود. مرده رفت پیشش خوابیدجوری که پشت زنه بهش بود. بعد آروم شروع کرد تو گوش زنه پچ پچ.”

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

سارا اینو که گفت خودش رو کشید پشت من که نشسته بودم روزمین و دستام رو تکیه داده بودم جلوم و کتاب رو نیگا می کردم. بعد شروع کری پچ پچ تو گوشم. منم بیخیال نشون می دادم. بعد گفت

<

p style=”text-align: right;”>

-” بعد آروم گوشش رو بوس کرد”

<

p style=”text-align: right;”>

اینو که گفت لباش رو گذاشت رو لاله گوشم…یه لحظه یه جرقه تو بدنم خورد….یه لحظه بین پاهام احساس قلقلک ضعیفی کردم. اما مثلا برای این که به رو خودم نیارم چیزی سه سارا نگفتم که از رو بره. تو گوشم باز داشت با پچ پچ ادامه می داد

<

p style=”text-align: right;”>

-”مرده هی همینجور گوشش رو می لیسید و می بوسید”

<

p style=”text-align: right;”>

بعد شروع کرد لاله گوشم رو باشدت بوسیدن و لیسیدن …..سرم داغ شده بود….زبون سارا همینجور رو گوشم تاب می خورد . بازم نمی خواستم عکس العمل نشون بدم. یه حس گنگی داشتم .

<

p style=”text-align: right;”>

یهو دیدم پشت گردنم رو می بوسه

<

p style=”text-align: right;”>

برگشتم یواش و با اکراه گفتم

<

p style=”text-align: right;”>

-سارا نکن تو رو خدا یکی می بینه زشته

<

p style=”text-align: right;”>

این عکس العملم قابل مقایسه با داد کشیذن اون بارم تو ملاس نبود و خب سارا هم پررو تر از ای حرفا بود

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • خره الان که کسی خونه نیست …تازه اگه بدت اومد اونوقت.

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

-”بعد انگار که زنه هنوز خواب باشه مرده پتو رو کنار زد از روش.. لیلا به خدا هیچ هیچی تنش نبود حتی شرت . کسش از لاپاش معلوم بود یه ذره هم مو نداشت. … بعد مرده دستش رو از دوطرف بغل زنه برد و جلوسینه زنه قفل کرد”

<

p style=”text-align: right;”>

اینو که گفت از پشت بغلم کرد

<

p style=”text-align: right;”>

-”اینجوری بعد هی می بوسیدش”

<

p style=”text-align: right;”>

سارا همونطور که از پشت بغلم کرده بود پشت گردنم رو می بوسید…تمام بدنم مور مور می شد . نفسا و زبونش که به پشت گردنم می خورد یه جوری می شدم.

<

p style=”text-align: right;”>

-”نوک سینه های زنه سفت سفت شده بود لیلا!! دقیقا مثل الان تو. خودمم وقتی نیگا می کردم همینجور سینه هام سفت شده بودن”

<

p style=”text-align: right;”>

یه لحظه پایین رو نیگا کردم دیدم نوک سینه هام از بلوز زردم داره می زنه بیرون.آخه بلوزم تنگ بود. چرا اینطور شده بودم ؟خواستم خودم رو بکشم بیرون از بغل سارا دلم نیومد .دلیلش رو نمی دونم به جورایی شاید دوست داشتم اون حالت رو شایدم کنجکاوی.

<

p style=”text-align: right;”>

“بعد پستونای زنه رو گرفت”

<

p style=”text-align: right;”>

اینو که گفت با دوتا دستاش هردو سینه هام رو گرفت…یه لحظه دردم گرفت اما بعدش احساس کردم یه چیزی از نوک سینه ام جرقه زد تو تموم بدنم پخش شد و بعد رفت بین پاهام . مورمور شدم احساس کردم موهام سیخ شده… احساس تنگی نفس می کردم… سارا ول نمی کرد سینه هام رو هی می مالید. دیگه واقعا نفس نفس می زدم. هر چب بیشتر می مالید بیشتر داغ می شدم.

<

p style=”text-align: right;”>

-” بعد زنه رو که دیگه بیدار شده بود برگردوندو لباش رو بوسید”

<

p style=”text-align: right;”>

من دیگه واقعا خودم رو یه جورایی ول داده بودم بغل سارا . احساس خوبی داشتم لبم رو که بوسید اول عکس العمل نشون ندادم. اما بعدش منم بوسش رو جواب دادم. واقعا نفس نفس می زدم.همونطور داشت سینه ام رو می مالید. خیلی احساس خوبی بود.

<

p style=”text-align: right;”>

-”وای لیلا چه قد لبات شیرینه دختر”

<

p style=”text-align: right;”>

اینو که گفت یه لحظه به خودم اومدم و ترسیدم نکنه کسی ببینه ما رو. خودم رو کشیدم اینور گفتم:

<

p style=”text-align: right;”>

-”سارا زشته تورو خدا بس کن یکی ببینه آبرومون می ره…مامانم می کشتم”

<

p style=”text-align: right;”>

-”خره کسی خونه نیست هیچکی نمی فهمه تازه مگه بدت اومده؟ به خدا هیشکی نمی فهمه تازه جای خوبش مونده”

<

p style=”text-align: right;”>

اینو که گفت یهو لبش رو گذاشت رو لبمو دستمو که تکیه داده بودم بهش از زیرم کشید جوری که رو به رو ی هم دراز کشیدیم تو اتاق…تا خواستم بگم نکن دستش رو انداخت پشت گردنم لبش ذو گذاشت رو لبم و سینه هاش رو به سینه ام چسبوند و پاهاش روکرد لای پاهام. سینه های نرمش وقتی رو سینه ام فشار دادن ازم به نفس نفس افتادم .سارا هنوز داشت برام تعریف میکرد. البته خودشم به نفس نفس افتاده بود و معلوم بود خودش هم یه جوری اش شده.

<

p style=”text-align: right;”>

-”بعد مرده دستش رو گذاشت رو کس زنه”

<

p style=”text-align: right;”>

این و که گفت دستش رو گذاشت بین پاهام….من وسارا با بلوزو شلوار وسط اتاق رو به رو هم خوابیده بودیم و و لب همو می بوسیدیم….. همینکه کسم رو لمس کرد آتیش گرفتم. نفسم بند اومد. واقعا داغ شده بودم فقط داشتم لذت می بردم چشام دیگه باز نمی شدن. میخواستم اون قدر فشار بدم سارا رو که بره تو بدنم. با دوتا انگشتش با هرچی زور داشت کسم رو می مالید . احساس میکردم لبه های کسم از هم وامیشه و شرتم میره لاش…..وای خدای من فقط داشتم لذت می بردم. منم غریزی شروع کردم مالیدن کسش . اما شلوارش خیس بود .یه لحظه فکر کردم شاشیده . اما برام مهم نبود فقط می خواستم اون حسی که اون لحظه من دارم تونم داشته باشه. یه لحظه احساس کردم خودم هم خیسم. آره کامل خیس بودم….. دست گذاشتم رو کسم کنار دست سارا که به شدت داشت می مالید منو .حس کردم شورتم کامل خیسه حتی شلوارم هم یه جاهاییش خیس شده بود. چشام روبه زور باز کردم یه لحظه دیدم ساراچشاش و بسته است و با دهن باز داره نفس نفس می زنه

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • آآآآآآآه ….اه اُه هایییییییی لیلا جون توهم برا من بمال

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

-منم بازم شروع کردم مالیدنش. مثل دیونه ها شده بودیم بدن هردومون داغ شده بود ..نفس نفس می زدیم هر لحظه بیشتر تحریک می شدم. دستش که لا کسم رو باز می کرد و شرت خیسم می سابید به لبه های کسم داشتم دیونه می شدم .فقط صدا نفس زدنمون میومد

<

p style=”text-align: right;”>

-آه اه اههههههه هییهییهییییییییییی

<

p style=”text-align: right;”>

احساس کردم چیزی داره تو شیکمم درست زیر نافم می جوشه دستام به حالت لرزه افتاده بود دستای سارام همینطور.با همون لرزش سریع کس هم رو می مالیدیم. جوشش تو شیکمم هی بیشتر می شد نفس کشیدن بازم سخت تر صدا هامون یه مخلوطی از جیغ ونفس کشیدن شده بود نفس زدنای کوتاه و طدایی کثل درد کشیدن خفیف

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • اه …ها…اااااااااه…هییی هیییییییی اه اه یییییییییییییی اه هیییییییییییی

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

….هی می مالید من رو. منم کسش رو با سرعت بیشتری می مالیدم. اونم شرتش خیس خیس خیس شده بود و حالا رطوبتش از شلوار هم کامل رد شده بود و دستای منم مث دستای اون (که مظمئن بودم اب ازش می چکه) خیس خیس بود. یه لحظه دیدم نمی تونم نفس بکشم . نفسم کامل بند ا.مد و یه چیزی انگار تو کسم از جا پرید و با شدت تو همه جام از نوک پاک تا بیخ موهام پخش شد. سرم سوت کشید و احساس سبکی عجیبی کردم انگار تو ابرا بودم. پااهم بی اختیار شروع کردن لرزیدن . یه آآآآآآآآآآآهههههههههههههههههههه.ه بلند کشیدم . نفسم برگشت چشام .اقعا باز نمی شد فقط به این فکر می کردم که سارا هم تو حسم شریک شه .برا همین تند تر می مالیدمش که یهو دیدم اونم نفس نفس زدنش قطع شد و یه جیغ کوتاه کشید. چشاش بسته بود مثل من . چشام رو که باز کردم اونم چند ثانیه بعد چشاش رو باز کرد و توچشام نیگا کرد. ناخوداگاه رفتیم سمت لبهای هم و محکم، با تمام وجود لبهای همو مکیدیم.

<

p style=”text-align: right;”>

یه احساس عجیبی داشتم بهش.نمی دونستم چی بود. دوست داشتن؟ معصومیت؟ شهوت؟ نمی دونم فقط خوشحال بودم مطمئن بئدم که اونم همچین حسی داشت.

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • چند دقیقه بی اختیار همونطور که روبه رو هم دراز کشیده بودیم همو نیگا می کردیم و هیچی نمی گفتیم…..یهو سکوت رو شکست و باصدای آروم و یه لبخند گوشه لبش گفت:

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

-خوب خیس شده بودی خانم ریاضی بلد!! (بعدتر که خودش گفت فهمیدم که این خیس شدن کس به خاطر حشری شدنه)

<

p style=”text-align: right;”>

من که یه خورده خحالت کشیدم و سرخ شدم برا تلافی گفتم:

<

p style=”text-align: right;”>

-شمام کم خیس نشده بودی سارا خانوم!

<

p style=”text-align: right;”>

یهو سارا انگشتاش رو از لاپام در اورد و گرفت جلو صورتش و یه چشمک زد بهم و گفت

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • وای لیلا به خدا باید شرتاکه هیچی شلوارامونم عوش کنیم.

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

اینو که گفت پاشد ایستاد و پرسید

<

p style=”text-align: right;”>

-خیلی خیسه؟

<

p style=”text-align: right;”>

یه لکه نم قشنگ رو کسش بود. رو شلوارش که همون شلوار همراه روپوش مدرسه اش بود. گفتم

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

    • مهم نیست چادر که سرت بکنی کسی نمی بینه تا بری خونه

<

p style=”text-align: right;”>

<

p style=”text-align: right;”>

با خنده گفت خوب شد شرتم رو پوشیده بودم وگرنه فک کنم خونتون رو آب ور می داشت

<

p style=”text-align: right;”>

یاد شرتش افتادم که می گفت با سوتین سفید تازه خریده. اون لحظه واقعا دوست داشتم ببینمش. منت کشانه گفتم

<

p style=”text-align: right;”>

نشونم می دی شرت سفیده ات رو؟!

<

p style=”text-align: right;”>

یه مکث کرد و بی معطلی دولا شد شلوارش رو کشید پایین و باز وایساد………. ده دقیقه بعد اون چادر کشیده بود سرش و رفته بود خونشون اما اون صحنه ای رو که دیدم هیچ وقت تو عمرم فراموش نمی کنم ، وقتی با شرت جلوم وایساد:

<

p style=”text-align: right;”>

به شرت سفید تنگ با طرح دلهای قرمز کوچیک، که جلوش خیس آب بود و وسطش تا خورده بود تو لبه های کس سارا…. اون دل قرمزی که رو لبه کسش بود و نصفش مونده بود بین لبه های کسش ….از همه خیس تر بود…..

<

p style=”text-align: right;”>

ادامه دارد

Date: February 11, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *