هم آغوشی عاطفه

0 views
0%

سلام دوستان عزیز میخوام خاطره ای که 5 سال پیش برام اتفاق افتادو براتون تعریف کنم من خاطره ام کاملا واقعیه پس باورش با خودتونه فقط خواهشی ک دارم اینه توهین تو نظرات نکنین اول خودمو معرفی میکنم اسمم علیرضاس الان 26 سالمه اهل کرجم هیکل و ظاهر معمولی دارم برعکس اونایی ک همش از خودشون تعریف میکنن بریم سره اصل داستان دوسه هفته بود با دوست دخترم سره یه موضوع بهم زده بودم رفع نیاز واسه منی ک ب دوست دخترم عادت کرده بودم و الان ازم جدا شده بود خیلی سخت بود یه دوستی داشتم به اسم مستعار بهزاد که تو یه تولیدی لباس کار میکرد بیشتر همکاراش مونث بودن ازش خواستم یکیشونو برام اوکی که بتونه شاید جای دوست دخترمو برام پر کنه اونم شماره یکیشونو داد گفت طرف تازه طلاق گرفته و به پسرای کارگاه آمار نمیده ولی تو شاید بتونی مخشو بزنی گفتم ببینم چی میشه شبش زنگ زدم جواب داد دیدم بله طرف خانومه واقعا قطع کردم آخه این دوستم بیشتر وقتا بچه هارو سرکار میذاشت خلاصه اس داد گفت شما گفتم یه غریبه که دوست داره آشنا بشه باهات گفت مزاحم نشو بعد خاموش کرد خطشو منم حوصله زبون بازی و فک زدن نداشتم بیخیالش شدم منم اون دوران اوج کله شقیم بودو هرشب بساط نوشیدنی هامون براه بود گذشت و بعد یک هفته زنگ زد و من جواب دادم بعد از احوالپرسی گفت حاضره باهام آشنا بشه و فقط شرطی داره گفتم بگو میشنوم قسمم داد فقط بگو شمارمو از کجا آوردی منم به شوخی گفتم بابانوئل بهم هدیه کریسمس داد بغض کرد گفت جدی باش گفتم ازیکی گرفتم که تاحدودی میشناسیش باز قسم داد گفتم هروقت دیدمت بهت میگم از سادگیش خوشم اومد خودمونو معرفی کردیمو گفت اسمش عاطفه اس 24 سالشه و یه دختر سه ساله داره که بخاطر خیانتای شوهرش ازش جداشده کمی از رفتار و خصوصیاتو اخلاق و محل زندگیمون صحبت کردیم بعد واسه آخر هفته قرار گذاشتم که قبول کرد پنجشنبه ها زود کارشونوتعطیل میکردن و واسه ساعت4 قرار گذاشتیم روز موعود فرا رسید من واقعا از صداشو سادگیش خوشم اومده بود تو یه پارک تو محلمون قرار داشتیم زنگ زدم گفتم میای یا سرکارمون گذاشتی گفت الان تو پارکمو تیپمو پرسید بهش تا توضیح دادم گفت دیدمت اومد نزدیکم سه خانم چادری با قیافه ای مظلوم خوشگل روبروم بود سلام و احوالپرسی کردیمو رو یه نیمکت نشستیمو بعد کمی خوش و بش باز با چشمای پرشده از اشک قسمم داد علیرضا توروخدا بگو شمارمو از کجا آوردی دلم آتیش گرفت براش گفتم میگم ولی خواهش میکنم یوقت نری بهش بگی گفت باش گفتم از دوستم که همکارته گرفتم تا گفتم شناخت کی رو میگم نگو رفیقم تونخش بوده و بهش راه نداده بعد گفتم خیالم راحت باشه چیزی بهش نمیگی گفت قول دادم خیالت راحت کمی گفتیمو خندیدیم بعد خواستم ازش اگه اهل قلیون باش باهم بریم که گفت اهلش هستم ولی الان نه یه روزه دیگه از اینکه باهام بود خوش بودمو احساس گرمی بهش داشتم بخصوص وقتی که گفته مطلقه اس قند تو دلم آب شد خوشحال از شروع یه رابطه بایکی که حداقل بافهم و شعور ازهم خداحافظی کردیم دیگه پیامای زیادی بهم میدادیم و درتماس بودیم هرروز حتی ا ز نیازهای جنسیمون حرف زدیمو تو افکارمون درآغوش هم بودیم چند بار دیگه باهم رفتیم رستوران و سفره خونه و کم کم بهم وابسته شده بودیم و کارمون به جایی رسید که تا فرصت گیرمون میود لب بازی دستمالی کردن همدیگه خوش بودیم یکی از این روزا دم ظهر بود که باهم رفتیم سفره خونه غذا سفارش دادیم خانم یسری مدارک و پوشه و کاغذ همراش بود رفت دستشو بشوره که کنجکاو شدم این مدارک چی هستن مدارک دفترخونه و دادگاه و بینشون یه شناسنامه دیدم دیدم مال خودش چشمتون روز بد نبینه دیدم خانم طلاق نگرفته و شوهر داره دنیا روسرم چرخید هم عصبی بودم هم ناراحت دستشو شست و اومد نشست که شناسنامشو نشونش دادمو فقط پرسیدم چرا گفت علیرضا ببخشید من میخواستم بهت بگم ولی خودت زودتر فهمیدی خیلی بهم ریختم همیشه حالم از اونایی که بایه زن شوهردار رابطه داشتن بهم میخورد ولی الان این اتفاق شوم سره خودم اومده بود عاطفه قسم داد گفت مدارکو ببین من دارم طلاقمو میگیرمو منو تنها نذار که بهت نیاز دارم منم که دیگه خیلی بهم ریخته بودم پاشدم شناسنامه رو زدم تو صورتشو رفتم پول غذایی که سفارش داده بودیمو آورده بودن ولی از بس ناراحت بودم نخورده حساب کردمو زدم بیرون از سفره خونه چند باری زنگ زد جواب ندادم اس داد خواست جواب بدم حرف داره زنگ زد باز جواب دادم باعصبانیت توأم با ناراحتی گفتم حرفتو بگو دیگه حتی دوست ندارم بهت اس بدم چون از وقتی خودمو شناختم متنفر بودم از رابطه با زنی که شوهر داره با گریه گفت علیرضا من طلاق میگیرم بخدا حرفشو قطع کردمو گفتم برو بگیر خودت میدونی گفت نمیخوام ازت جدا بشم حوصله حرف زدن نداشتمو گفتم هر وقت طلاق گرفتی با مدرک بیا تا باورت کنم و شاید بعدش بتونم گذشته رو فراموش کنم و از اول باهات شروع کنم تا اون موقع هم نمیخوام نه پیامی بفرستی نه تماسی بگیری گریه کردو گفت چشم چون وابسته ات شدم یه نفس راحت کشیدم که از گناهانی که کردمو داشتن بیشتر میشدن تونستم فرار کنم خودمم دیگه چون بهش علاقه پیدا کرده بودم غمگین بودن هر شب حدود یک ماهی گذشته بود و من از عاطفه خبری نداشتم که یه روز دوشنبه صبح ساعت نزدیکای ده بود که گوشیم زنگ خورد شماره رو نمیشناختم جواب دادم تا گفت سلام عشقم شناختمش عاطفه بود گفت علیرضا جونم خبر خوب دارم گفتم چیشده گفت تموم شدو الان دیگه نمیتونی بهونه بیاری گفتم مبارکته گفتم دخترت چیشد گفت فعلا دادگاه تا هفت سالگیش بمن دادش الانم خونه مادرمه گفت بیا ببینمت تا بهت مدارک نشون بدم من تا یکساعت دیگه همون سفره خونه همیشگش هستم قول دادی پس بیایا گفتم تا ببینم چی میشه گفت مرد بودی که وقتی شوهر داشتم ترکم کردی پس مرد و قولش بیا که خیلی دلم میخواد بغلت کنم خداحافظی کرد و گفت منتظرم با ابراز احساساتش دل منم خواست رسیدم به سفره خونه و دیدم یه قوطی شیرینی و یه شاخه گل گرفته بود تامن دیدمش مثل برق گرفته ها خشکم زد موهاشو مش کرده بود و یه آرایش ملایم و یه مانتو کوتاه تا بالای زانو و یه ساپورت وشال چادرشم طبق معمول سرش بود منو دیدو بلند شد سلام کرد بوسم کرد و گفت علیرضا دیدی برگشتم چشمهای قشنگش پراز اشک شدو نشستیمو خودشو چسبوند بهم اشکاش اشک شوق بود باخنده بهش گفتم چقد جیگر شدی امروز گفت چون جشن گرفتم و به علیرضام میرسم امروز خلاصه شناسنامشو نشون داد و بعم عشوه میومد و میگفت اینم سند آزادیم از اون زندان بی احساس غذامون رو باچه اشتهایی خوردیم و رفتیم دفترخانه و صیغه نامه موقت یکساله خوندیم مستقیما رفتیم خونش تا درو بستیم مثل قحطی زده ها افتادیم بجون هم و لب تولب شدیم داغ داغ بودیم چنان با احساس لبمو میخوردو زبونشو میکرد تو دهنم که تمام وجودم آتیش گرفته بود دستامون بیکار نبودن و با سرعت لباسای همو در آوردیم رفتیم تو اتاق خوابو دراز کشیدیم روی تخت و داشتیم تمام بدن هم رو میخوردیم به حالت 69 شدیمو شروع کردیم به خوردن من که کمرم تقریبا سفت بودو قبل اومدنم یه ویگرا هم بالا انداخته بودم باورم نمیشد اینقد کسش تنگ باش گفت بخورش مال خودته و از دوسال پیش که فهمیدم اون بیشرف بهم خیانت میکرده نذاشتم دیگه نزدیکم بشه وای که داشت کیره 21سانتیمو که کلفتیش نرماله باچه ولع و وحشیانه میکرد تو حلقش گفت زود باش پاشو جرم بده که دلم کیرتو میخواد میخوام جرم بدی به کمر خوابیدو پاشو باز کرد تا کیرمو گذاشتم دم کسش کیرمو گرفتو با تمام قدرتش کرد تو کسش پاهاشو قلاب کرد پشتمو فقط ناله میکرد بکن زودباش تا ته کیرتو بکن تو کسم کیرمو احساس میکردم به رحمش میخوره 10 دقیقه ای اونطوری تلمبه زدم پوزیشنو عوض کردیم اومد تو بغلمو من ب کمر خوابیدمو چنان خودشو بالا پایین پرت میکرد که کیرم داشت آتیش میگرفتو تخمامم درد گرفته بود عاطفه وحشی شده بودو فقط کیرمو میخواست یهو دیدم چشماشو بست و لرزش شدیدی گرفتو ولو شد تو بغلم خیسی شدیدی و رو کیرم و تخمام حس کردم بله خانم ارضا شده بود بعداز چند دقیقه پاشد چهار دستو پاشد و از وشت تو کسش کردم چنان شهوتیم کرده بود با ارضاشدنش که بعداز 5 6 دقیقه تلمبه زدن آبم داشت میومد گفتم دارم میام برگشتو تمام کیرمو کرد تو دهنش چنان ارضا شدم ک تا حالا اونطوری با اون شدت ارضا نشده بودم ولو شدم تو بغلش خوابمون برد و وقتی بیدار شدیم ساعت نزدیک 6 بعدازظهر بودو رفتیم دوش گرفتیم و بعدش رفتیم یه شیر پسته زدیمو بردمش خونه مامانش منم رفتم واین اولین سکس منو عاطفه جونم بود که از اون روز هر روز کارمون یکی دوبار سکس کامل بود اگه دوس داشتین بگین از خاطرات بعدیمون هم بنویسم ببخشین دوستان اگه کمی طولانی شد نظرات یادتون نره ولی تمام اتفاقاتی که گفتم حقیقت داشتو بدون هیچ دروغی فداتون که وقت گذاشتین باااای نوشته

Date: November 11, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *