باسلام خدمت همه دوستان من مرتضی 22سالمه و این داستانی رو که براتون مینویسم برمیگرده به 3 سال پیش که من17 ماه خدمت بودم و پایه خدمتی سربازا بودم این رو هم بگم که انواع و اقسام به گایی ها رو داده بودم و 27 روز اضافه خدمت خورده بود برام پسرایی که خدمت رفتن میدونن که آخر خدمت که میشه دیگه مخ آدم نمیکشه که کاری کنه منم تو این شرایط بودم تا اینکه 18ماه شدو دوباره نیروی جدید و دوباره چس ماه کشی ما از نیروهای جدید که تنها سرگرمی اون روزای من بود از شانس زد و 8تاچس ماه جدید اومد رفتن کاراشونو کردن و آوردنشون آسایشگاه تخت و کمد بهشون دادن ما هم کاری باهاشون نداشتیم تا شب بشه و پادگان خلوت بشه گذشت و شب شد به خطشون کردیم تا توجیه یاهمون چس ماه کشی شون کنیم به ترتیب شروع کردم به سرکارگذاشتن تک تکشون تااینکه یکیشون چشمو گرفت من تو محل خیلی کونی کرده بودم ولی این یکی خیلی تیکه باحالی بود یه کون خالص بود قد و وزنشو نمیدونم ولی چیزه مالی بود خلاصه پرام ریخته بود ولی به روی خودم نیاوردم تااینکه وقت برجک وپست دادن شد انداختمش تو پست خودم و شدم پاسبخشش یه نیم ساعت از پست گذشته بود که دیگه طاقت نیاوردم و رفتم سراغش رسیدم بالای برجک و بهش گفتم برو یه آبی به سروصورتت بزن تا خواب ازسرت بپره اونم از خدا خواسته اسلحه رو گذاشت تو برجک و رفت تا رسید پای برجک سریع 2 تا از فشنگ هاشو برداشتم اومد و بهش گفتم کاری نداری گفت نه دمت گرم سریع اومدم پایین از زیر برجک بهش گفتم اسلحتو چک کردی اسلحه رو برداشت و چک کرد و تازه فهمید چه به گایی داده از همون بالا داد زد اذیت نکن فشنگها رو بیار من هم سرمو انداختم پایین و رفتم به بقیه پستی ها سربزنم یه سه ربعی از پست مونده بود که دوباره رفتم پیشش تارسیدم بالای برجک افتاد به التماس که داداش من نوکرتم اذیت نکن تو هم سربازی منم سربازم و از این صحبتها من هم که کار خودمو خوب بلد بودم واز طرفی نمیتونستم از این بچه خوشگل هم بگذرم بهش گفتم که فردا گذارشتو می نویسم و میفرستمت قضایی بعدش اونا هم میفرستنت بازداشت اینو که گفتم به پته پت افتاد و کم مونده بود گریش در بیادوشروع کردبه التماس کردن منم خیلی جدی اومدم پایین و رفتم و پستی بعدی رو بیدار کردم و دراز کشیدم رو تخت و میدونستم که پستش تموم شه میاد پیش من واسه التماس کردن یه یه ربعی گذشت ساعت 2 10نصف شب بود که اومد آسایشگاه منم خودمو زدم به خواب اومد بالا سرم آروم هی میگفت پاسبخش الکی بیدار شدم گفتم چیه چس ماه چى میگی که دیدم زد زیر گریه دلم واسش سوخت خیلی بچه ننه بود ولی نمی تونستم بی خیالش شم گفتم چرا گریه میکنی میری بازداشتگاه مردمیشی گفت یعنی هیچ راهی نداره بیخیال بشی که منم از خدا خواسته گفتم چرا ولی شرط داره شرطش هم درد داره گفت یعنی چى گفتم یعنی اینکه هر کاری حاضری بکنی خوشحال شد گفت آره هر کاری گفتم پاشو بیا بردمش دستشویی گفتم برو تو فهمید داستان از چه قراره در روبستم هواکشو که صدای بلندى داشتو هم زدم سریع پریدم بغلش کردم و چسبوندمش به دیوار وتامیتونستم لباشو خوردم دیدم دل به کار نمیده گفتم اگه اینجوری کنی فشنگ بی فشنگ که دیدم اومد شلوارمو در آورد کیرمو گرفت دستش یه کم تاب دادبعدش کرد تو دهنش وای خدا چطوری میخورد بچه کونی حرفه ای بود حیف که کچل بود ولی عوضش ساک زدنی اون چشای زاغش که نصف شبی خمار هم شده بود همیشه تو یادمه بلندش کردم گفتم باید بارقص لخت شی برام وااااااااااای که چه سکسی بود سفید عین برف کونش جمع و جور و کمر باریک پسر زیاد کرده بودم ولی این یه چیز دیگه بود دیگه طاقت نیاوردم و چهار دست وپاش کردم کیرمو خیس کردم یه تف هم کردم تو سولاخش کیرمو گذاشتم لب سولاخش یه دفعه سر دادم توش یه داد بلند کشید زدم تو گوشش گفتم کونی یواش الان بچه ها بیدار میشن یه چند لحظه صبر کردم جا واکنه بعد آروم شروع کردم به تلمبه زدن دیدم که عادی شد واسش سرعتمو بیشتر کردم وای چه حالی میداد کیرم داشت آتیش میگرفت که دیدم میگه بسه جر خوردم الان افسرنگهبان میاد ولی من ول کن نبودم به حالت فرقونی درآوردمش دوباره کردم تو تند تن تلمبه میزدم اونم داشت التماس میکرد آی جرخوردم صدای شاپ شوپ و آه و اوه بلند شده بودکه فهمیدم آبم داره میاد کشیدم بیرون کردم تو دهنش نمیخورد به زورکردم توگفتم باید بخوری حیفه از قله جوشیده اونم همشو خورد بعدش بلندش کردم یه لب ازش گرفتم گفتم حالا بیا بریم فشنک هاتو بهت بدم بعد از اون من تصمیم گرفتم به گایی بدم تا اضافه خدمت بخورم ازاون چاقال استفاده کنم و جوری شده بود که با هم میرفتیم حموم و حتی بالای برجک هم مینداختم دهنش خلاصه دیگه کمر برام نذاشت امیدوارم پسندیده باشید غلط غلوط هارو هم به بزرگی خودتون ببخشید نوشته موتو
0 views
Date: August 22, 2018