سلام اسم من زهرا است دوتا دختر دارم دختر بزرگه ام 29 سالشه و توی عقد از شوهرش طلاق گرفت الان سه ساله جدا شده ولی از همون وقتی که جدا شده دختر کوچیکه ام ازدواج کرد اسم دومادم آرمان هست زن آرمان که دختر دومی من میشه 22 سالشه و چهار سال از آرمان کوچیکتره اسمش زینب هست و یادمه توی دوران عقد هر روز آرمان میومد خونه و زینب رو میکرد چند بار زهره دختر بزرگم بهم گفت چه خبره خب یه چیز به زینب بگو هر روز هر روز زشت نیست شوهرش میاد می کند اون رو که من می گفتم دخالت نکنه زهره خلاصه رفتن سر خونه زندگیشون تا بعد از یکسال من و آرمان دیگه خیلی باهم جور بودیم و زهره هم دیگه همیشه از آرمان تعریف میکرد منم چندبار بهش میگفتم نه به اونموقع که از رفت و آمد آرمان شاکی بودی نه حالا که ازش تعریف میکنی اونم مخندید ولی یه روز بود که کاملاً دید من عوض شد به موضوع یادمه یه روز سر صبحانه با زهره نشسته بودیم که یهو زهره حرف آرمان رو زد و بدون خجالت گفت بیچاره زینب ازش پرسیدم چرا گفت خب آرمان معلومه کیرکلفته خندم گرفت گفتم چته زهره خجالت الکی حرف بیخود نزن بعدم با خنده گفتم از کجا معلوم زهره چیزی نگفت همون موقع در زدن که زهره پرید از روی میز صبحانه پای آیفون و گفت آرمانه دامادم اومد بالا و من که دامن کوتاه پام بود پشت میز بلند نشدم که زهره شروع کرد از لب تابش بگه و از آرمان خواست درستش کنه آرمان هم با دخترم رفتن اتاق زهره و وقتی داشتم سفره رو جمع میکردم صدای در اتاق زهره رو شنیدم که بسته شد اولش زیاد توجه نکردم ولی دیدم ده دقیقه اس که صدایی نمیاد کم کم کنجکاو شدم و میخواستم برم پشت در اتاق که زهره اومد بیرون و رفت اتاق من به سمت اتاق خودم رفتم که زهره اومد بیرون و دیدم دستمال توالت دستشه و یه نیش خند زد بهم و آروم پرسید آبگرمکن روشنه با تعجب سر تکون دادم اره رفت داخل و در رو بست من مونده بودم که یعنی چه بعد دوساعت دومادم اومد بیرون و قیافه اش پریشون بود و خداحافظی کرد و رفت رفتم داخل اتاق دیدم زهره زیر پتو خوابه و بهش گفتم چته بهم گفت یکم میخوام بخوابم فردا صبح داشتیم صبحانه می خوردیم که باز آرمان اومد و اینبارم زهره بردش توی اتاقش اینبار گفتم پیش خودم یعنی واقعا زهره با شوهرخواهرش سکس میکنه جرات داخل رفتن نداشتم باز دو ساعت بعد آرمان اومد بیرون و یه چایی دادم بهش که زهره از پشت سر آرمان از اتاقش لخت اومد بیرون و رفت حمام دیگه مطمین شده بودم هم از زهره عصبی بودم هم از ارمان هم نمیدونستم چکار کنم از آرمان پرسیدم زینب رو هم میاوردی بهم گفت انشالله شب گفتم بهش قرار بود از صاحب خونه پیرهن مجلسی منو برا پرو بیاره که رنگ آرمان پرید پرسید جدی میگی خاله دومادم بهم میگه خاله گفتم اره یهو ارمان رفت در حمام و یه چیز به زهره گفت که دیدم زهره حوله گرفته جلوش و اومد سمت من و پرسید زینب داره میاد گفتم اره زهره بهم گفت مامان نگی آرمان اینجا بود منم یه سر تکون دادم و بهش اشاره کردم خجالت بکش لباس بپوش که یهو رنگ سه تامون با زنگ آیفون پرید سه تامون پریدیم جلو آیفون که دیدیم زینب پشت دره هول کرده بودن زهره و آرمان و من بدتر زهره کفشا ارمان رو آورد داخل و منو هل داد تو اتاقم و گفت مامان تو خودت رو بزن بخواب تا من با زینب بریم بیرون که ارمان بتونه بره و ارمان رو فرستاد توی اتاق پیش من من رفتم روی تخت و دومادم نقش شوهرم رو بازی می کرد که اگه زینب درو باز کرد بگم باباش خوابه و زینب اومد داخل من و دومادم زیر پتو منم به زهره فحش میدادم و به دومادم گفتم ارمان تو دیگه چرا زهره احمقه حالا اگه زنت ببینه تو رو چی میگه مگه زن نداری مگه کم میذاره برات صدای زینب میومد که سراغ منو میگرفت و زهره داشت میگفت خوابه و بابا هم خوابه یهو ارمان گفت پریود که میشه دو هفته پریوده من موندم چی میگه پرسیدم یواش ازش چی گفت پرسیدی کمبود داری منم گفتم زینب دوهفته پریوده جای چهار روز بعدم گفت خب خاله زهره هم خواهرزنمه و اونم بخاطر ضعف شوهرش جدا شد ازش همون موقع یه حسی داشتم و دیدم دخترا رفتن بیرون یه لحظه حس کردم آرمان چسبیده به کونم تکون نتونستم بخورم دیدم داره دامن من رو هم میده بالا یهو ترسیدم نکنه شوهرم از مغازه بیاد و از روی تخت پریدم و وقتی جدا شدم پیش خودم گفتم یعنی ارمان میکرد من رو هم که مادرزنش هستم رفتم لباس مجلسی رو آوردمش و ارمان گیر داد بپوشش بهش گفتم برو تا نیومده ارمان گفت اول لباس بپوش تا ببینمش بهش گفتم خب برو بیرون از اتاق رفت بیرون و من در رو نیمه بسته گذاشتم و همش توی فکر بودم یعنی میاد نگاه می کنه لباس درآوردم شرت و تاپ تنم بود دیدم در اتاق بسته شد برگشتم دیدم آرمان اومده داخل دیدم یواش گفت زینب و زهره برگشتن و پرید زیر پتو و منم سریع رفتم زیر پتو داشتم ازش می پرسیدم زهره بود مطمینی عموت نباشه یعنی شوهرم من توی فکر بودم و دقت میکردم صداشون رو بشنوم یهو آرمان گفت خاله بهش گفتم یواش چیه دیدم با دست اشاره میکنه به رون پام که بدم بالا نفهمیدم چرا ولی پام رو دادم بالا که چند لحظه بعد پام رو آورد پایین و دیدم وااااااااااای یه کیر کلفت لاپامه خودمو زدم به اون راه و بهش گفتم آرمان خاله بذار لباس بپوشم یه وقت زهره نیاد داخل آرمان گفت نمیخواد خاله بعد دیدم دومادم دستش رو از جلو آورد توی شرتم نمیدونستم چکار کنم از خجالت داشتم میمردم از طرفی میترسیدم دستش رو کشیدم بیرون دیدم ارمان می گه واااای خاله چه موها بلندی حشری شده بودم کیرش رو کامل حس میکردم شرتم رو کشید پایین و من دیگه طاقت نیاوردم و خواستم از پیشش بلند شم که منو گرفته بود و به شکم خوابوند منو و اومد روم دومادم ازم پرسید کاندوم داری خاله گفتم با حالت عصبی نچ آرمان منو به کمر خوابوند و شروع کرد خوردن لب و سینه منم حشری شدم یهو صدا در اوووومد خشک شدیم یهو زهره صدا زد مامان و در رو باز کرد یهو و تا دید من زیر آرمان خوابم و سینه هام لخت از زیر پتو بیرونن خندید و رفت من از خجالت دخترم ساعد دستم رو گذاشتم روی چشمام که زری بی چشم و رو باز اومد داخل و دستمال کاغذی داد به ارمان و گفت آرمان زود باش یهو گفتم بهش گمشو در رو ببند آرمان هم شروع کرد تلمبه زدن خلاصه الان ارمان دیگه اون پسر خجالتی نیست و همش مقصر زهره است که این اتفاق تلخ برام افتاد ولی حیف که پشیمونی سودی ندارد نوشته
0 views
Date: July 24, 2019