وسوسه نیاز شهوت ۲

0 views
0%

قسمت قبل همون طور که از اسم داستان مشخصه دارای سه قسمته که البته هر قسمت موضوع خودشو داره در عین حال سعی شده خط اصلی داستان حفظ بشه تا خواننده رو درگیر خودش کنه ممنون و بابت همه کاستی ها شرمنده قسمت دوم نیاز مینا چی بگم میشه لای پامو جای باسنمم بزنی شیما بله شیما یه حوله کف حمام پهن کرد و مینا رو نشوند روی اون به مینا اشاره کرد دراز بکشه مینا دراز کشید و با راهنمایی شیما پاهاشو از هم باز کرد و برد سمت سینش الان دیگه لبه ها و سوراخ کس مینا جلوی صورت شیما بود شیما شروع به خمیر ریش زدن به کناره ها کس و فاصله بین سوراخ کون و کس مینا شد کم کم کارش شروع کرد زمانی اصلاحش تموم شد شروع به شستن کرد وقتی آب ریختن تموم شد او هنوز داشت کس و کون مینا و میمالید مینا چشماشو بسته بود و لبش و گاز میگرفت تا صدایی خفه ناله هاش بلند نشه شیما که متوجه شد مینا مقاومت نمیکنه صورتمو برد نزدیک و شروع به لیسیدن کس مینا کرد و با یه دستش شروع به مالیدن کس خودش کرد و با دست دیگش سینه های مینا فشار میداد مینا دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و یه آه بلند کشید شیما خودشو کشید روی مینا لباشو گذاشت روی لب مینا شروع به خوردن لب هم کردن مینا کم کم روش باز شده بودو همکاری میکرد دستشو رسوند به کس شیما و انگشتش کرد تو کسش عقب و جلو می کرد شیما کسمو بخور با این حرفش روی مینا جابجا شد جوری که کسش بالای سر مینا بود و کس مینا زیر دهن خودش باهم شروع کردن مینا زبونش و کرد تو کس شیما و تکون میداد شیما شروع به تلمبه زدن با دو تا انگشتش تو کس مینا کرد شیما کنترل رو بدست گرفته بود مینا رو از جاش بلند کرد حالا هر دوشون روبروی هم و روی زانوهاشون بودن با یه بوسه کوچک بروی سینه های مینا شروع شد بعد با خوردن حریصانه سینه ها و بازی با کس مینا ادامه پیدا کرد مینا از خود بیخود شده بود با دستاش سینه های خودشو فشار میداد و لذت میبرد شیما که میخواست مالیده شدن یه کس به کس خودش رو هم تجربه کنه دوباره مینا رو روی زمین دراز کرد خودش هم به پهلو دراز کشید پاهاش رو مثل یک قیچی بین پاهای مینا قرار داد و با حرکت بدنش شروع به مالیدن کسش به کس مینا کرد خیلی لذت بخش بود البته مینا هم همینطور که سینهاشو با دستاش میمالید و فشار میداد با حرکت کمرش کسشو به کس شیما می مالید شیما با یه انقباض ناکهانی تو ناحیه شکمش ارضا شد پاهاشو از دو طرف مینا بیرون کشید و بلند شد سرش رو دوباره گذاشت لای پای مینا و با انگشتش تلمبه میزد همینجور با زبونش کسش و لیس میزد بالاخره مینا هم به ارگاسم رسید شیما مینا و از روی زمین بلند کرد بغلش کرد شیما دوستت دارم نفهمیدم چی شد مینا سرشو گذاشت روی شونه شیما و محکم تو بغلش گرفت مینا ممنون فقط تو رو خدا بین خودمون بمونه شیما که انگار دنیا رو بهش داده باش سر مینا رو از روی شونش برداشت لبش رو گذاشت رو لب مینا و تمام وجود بوسیدن اول مینا از حموم در اومد مهرداد چه عجب رفته بودین کیسه کشی مینا سرشو پایین انداخت و یه خنده ریز از روی شیطنت کرد حس عجیبی داشت هم سرزنده بود هم شرمنده هم خوشحال بود هم غمگین بعد از مدتی احساس زن بودن میکرد ولی دلهره داشت یه دلهره شیرین رفتم دم در حموم مهرداد حالا من نهار نخورم به این دلاک نمی خای نهار بدی شیما تو رو خدا خستم برو یه چیزی واسه نهار بگیر مهرداد چشم خوب زودتر میگفتی حاضر شدم رفتم بیرون بعد چند دقیقه شیما مهرداد رفتی مینا بنده خدا همون موقع رفت شیما با یه حوله اومد بیرون شروع به عوض کردن لباساش کرد موهاشو پیچید تو یه حوله کوچک با یه بلوز و شلوار راحتی اومد تو سالن ولو شد رو مبل شیما خوبی مینا آره نگاهاشون خیلی سنگین بود ولی نمیتونستن هیجانشونو مخفی کنن شیما گوشی رو برداشت شیما عزیزم دلم هوس غذایی ارم رو کرده مهرداد باشه ولی تا بیام ساعت از سه گذشته ها بعدش باید تو خونه دوباره گرمش کنی اصلاً می خای حاضر شین بریم اونجا هم فال هم تماشا شیما نه خستم اشکال نداره عجله ندارم بی زحمت برو بگیر بیار مهرداد باشه فعلاً شیما ممنون خداحافظ شیما روی مبل جابجا شد جوری که اندازه یه نفره دیگه جا باز شه مینا مثل یک حیوون خونگی با اشاره صاحبش کنارش نشست وسرش و گذاشت روی پاهای شیما مینا کار بدی کردیم شیما داشت با موهای مینا که کم و بیش نمدار بود بازی میکرد گاهی یه دسته کوچک از موهاشو دور یه انگشتش میپیچید و بعد دوباره باز میکرد مینا که انگار منتظر جواب سوالش نبود خودشو روی پاهایش شیما جابجا کرد تا صورتش به سمت بالا و روبروی صورت شیما قرار بگیره اولین بار بود صورت شیما رو از اون زاویه میدهد احساس آرامش عجیبی تو اون صورت بود انگار داشت بهت قوت قلب میداد میگفت نترس من تا ابد کنارتم یه چیزی به گلوی مینا فشار میآورد آره بغضش بود نتونست قورتش بده بعد چند لحظه اون بغضش ترکید و با صدای بلند شروع به گریه و هق هق کرد شیما سرش خم کرد مینا گرمای چند قطره اشک رو روی پیشونیش حس کرد از پایین دوباره به بالا نگاه کرد این بار گونه های گل انداخته نوک بینی قرمز شیما اونو یاد روز مرگ مادرشون انداخت به یاد آورد که چطور تو آغوش هم گریه میکردن به یاد آورد که فقط شیما توی اون موقعیت کنارش بود به یاد آورد که چند روزی رو که بخاطر مرگ مادر خودشو توی اتاق زندانی کرده بود و لب به غذا نمیزد اون شیما بود که مجبور به خوردنش کرد قاشق قاشق سوپ توی دهنش میریخت با قطره اشک بعدی شیما که روی لبش ریخت به خودش اومد صورت شیما رو نزدیک خودش کرد و با صدای لرزان و بریده بریده گفت مینا نه کار بدی نکردیم مگه من غیر تو کسی رو دارم شیما لبش و چسبوند به پیشونی مینا یه بوسه کوچک خورد با دستاش اشک های مینا رو پاک کرد و در حالی که سرشو بالا میبرد بینیشو آروم بالا کشید چشمای خودشم پاک کرد مینا رو از روی پاهایش بلند کرد روی همون مبل تو آغوش گرفتش مینا که انگار همه دنیا مال اون بود خودش و تو آغوش خواهرش رها کرد بعد چند دقیقه هر دو شون بلند شدن مینا میتونم باهات راحت باشم شیما آره گلم مینا با مهرداد مشکلی دارین شیما نه چطور مگه مینا آخه با من مینا یه کم من من کردو بقیه حرفشو خورد شیما من عاشق مهردادم مینا منظورم این بود که کاری نمیکنن نکنه بخاطر بچس میدونه مشکل از توه شیما نمیدونم ولی تا حالا به روم نیاورده خوب یکی از دلایلی که عاشقشم همینه مینا با صدایی مخلوط از ناراحتی و تنفر گفت مینا ببین اون نامرد تا فهمید ولم کرد شیما گونه مینا رو بوسید و گفت شیما چه بهتر الان هم رو داریم این بار مینا فارغ از هر احساس گناه و شرم لبش رو گذاشت روی لب شیما و زبونش رو داخل دهن شیما کرد شروع به مکیدن لب های شیما کرد اولین بار بود که مینا داشت احساس عشق و لذت رو با هم تجربه میکرد اونم با کسی که اگه تا دیروز همچنین حسی رو درموردش داشت احساس هرزگی بهش دست می داد شیما میدونی من هم عاشق تو هم عاشق مهردادم مینا اگه مهرداد بفهمه چیکار کنیم شیما یه مکث کرد تازه فهمیده بود فانتزی که در موردش با مهرداد حرف زده بود الان دیگه فانتزی نبود با آرامش گفت شیما قرار نیست بفهمه تازه اگه بفهمه میدونم درکم میکنه میدونم که ناراحت نمیشه مینا ولی من میترسم دوس ندارم زندگیت مثل زندگی من تباه بشه شیما دست مینا رو توی دستش گرفت و فشار داد شیما نگران نباش عزیزم مینا که انگار کنار همسرش باشه یه لبخند قشنگ روی صورتش نقش بست حرف های شیما براش مثل قانون بود و هیچ استثنایی توی اون قانون وجود نداشت شیما چطور بود مینا یه خنده ریز از روی شیطنت کرد و گفت مینا چی چطور بود شیما خودت رو نزن به اون راه عوضی مینا بدون لحظه ای مکث مینا عالی بود میدونی فقط شیما فقط چی مینا فقط رابطه با یه زن با رابطه با یک مرد فرق میکنه شیما دلت کیر می خاد مینا قفل کرد انتظار این حرف رو از دهن شیما نداشت کلی با خودش کلنجار رفت آخر دلش و به دریا زد مینا آره خوب ولی خیلی دریده شدی ها شیما با صدای نسبتا بلند شروع کرد مثل آهنگ خوندن شیما کیر کس کون آره کیر کیر کیر مینا خندش گرفت شیما خوب تو دوتاشو داری یکیشو نداری مردم هم دو تا شو دارند یکیشو ندارن شیما با حالت خنده ادامه داد شیما حالا این وقت روز از کجا واست کیر جور کنم مینا دیگه فقط میخندید تو فکرش داشت با یه مرد سکس میکرد دوباره اون دلهره شیرین به سراغش اومد شیما یه دفعه بدون فکر کردن گفت شیما مهرداد کیر داره ها خوبم میکنه کیر مهرداد رو میخای هر دوشون ساکت شدن انگار مینا میخاست و نمی تونست شیما میتونست ولی مطمئن نبود یه دفعه یه فکر شیما رسید شیما منظورم اینکه در موردش خیال پردازی کنیم همین حال میده مینا که داشت قلبش از سینش میزد بیرون برای اینکه حسشو پنهان کنه به حالت شوخی دستش و انداخت یه طرف کون شیما رو گرفت و فشار داد مینا اگه فقط فانتزی باشه قبول ولی تو شروع کن شیما باشه خوب دوست داری چجوری بکنت مینا من و به رو بخوابونه چیزشو بکنه جلوم شیما راحت باش دیگه یعنی کیرشو بکنه تو کست مینا دلش یه دفه لرزید خودشو رها کرد با یه حالت غیض ادامه داد مینا آره کیرشو بکنه تو کسم اینقدر تلمبه بزنه تا جیغ بکشم شیما منم باشم همینطور که میکنت تو کس مو لیس بزنی مینا دستشو کرده بود توی شورتش داشت با سرعت کسشو میمالید با صدای شهوانی گفت مینا کیر شوهرت تو کسمه مهرداد جرم بده یه دفه بی حال شد و خوابید روی مبل شیما هم خم شد روش و شروع به لب گرفتن ازش کرد شیما یه چی میگم نه نیار مینا هر چی تو بخای شیرینم شیما میای یکم مهرداد رو اذیت کنیم مینا مکث کرد با خودش هزار جور احتمال که ممکن بود شیما بخاد رو برسی از سکس با مهرداد تا حتی ترسوندش ولی شیما چیز دیگه می خواست مینا با در نظر گرفتن همه احتمالات قبول کرد مینا باشه چیکار کنیم شیما یکم جلوی مهرداد عشوه بیا یه کوچولو هم بدن نمایی مینا باشه اگه تو میخای مینا کاملاً خودشو رها کرده بود احساس سرزندگی و هیجان میکرد دوست داشت تا ابد این لحظه ها ادامه پیدا کنه شیما دست مینا رو گرفت و برد تو اتاق رفت سر کمد لباساش دنبال یه چیزی بود که هم خیلی باز نباشه هم بدن نما باشه یه ساپورت سفید که واسه خودشم تنگ بود با یه تیشرت سفید که نسبتا یقه بازی داشت داد به مینا داد تا عوض کنه مینا شروع به در آوردن لباساش کرد و اونا رو پوشید البته ساپورت رو به سختی پاش کرد یکدفعه یه فکر به ذهن مینا رسید مینا شیما یه فکری دارم فقط نگی چه پرو اگه خوشت نیومد یا ناراحت شدی بگو نه باشه شیما بگو مینا بنظرت اگه سوتین نبندم جالب تر نیس شیما بدون مکث گفت شیما باشه بیا شرتم نپوش بزار حسابی دید بزنه با خنده ادامه داد شیما اصلاً لخت لخت شو مینا بی خیال همون لباسا رو بدون شورت و سوتین میپوشم مینا دوباره لباساشو در آورد اینبار شورت و سوتینش رو هم در آورد لباس ها رو پوشید شیما روی زانو روبروی مینا نشست و دستشو از روی ساپورت کشید روی کس مینا شروع به زبون زدن کرد مینا دیونه جلوش لک میشه ضایع است مینا تو رو خدا اگه ناراحت میشی بگو لباسای خودمو بپوشم شیما لبش رو گذاشت روی کس مینا و بوسید بلندش کرد یه بوسه کوچولو از لب های مینا خورد و گفت شیما ممنون حدود ساعت دو و نیم بود که بعد از بیشتر از هشتاد کیلومتر هلاک رسیدم خونه وقــــــتـــــــــــی وارد شدم مینا روی مبل پشت به ورودی نشسته بود قبل از اینکه بلند شه مهرداد شیما بیا اینا رو ازم بگیر نسبتا گرمه ولی خوب چند دقیقه ای بزاز تو ماکروویو تا گرمتر شه شیما باشه بزار تو همون لحظه مینا بلند شد و روبروم ایستاد راستش در لحظه اول متوجه سکسی بودن لباسش نشدم فقط یه ست سفید که از مینا بعید بود به چشمم اومد نداشتم شیما حرفش تموم بشه با حالت خنده گفتم مهرداد شیما بیا خونمون روح داره شیما غذا ها رو بزار رو اپن خسته شده بودم از اون لباس پوشیدن تیرش گفتم سفید بپوشه هم دل خودش وا شه هم من مگه بده تازه متوجه چسب بودن ساپورت و نوک سینه هاش که کاملاً شق شده بودو از پشت تیشرت خود نمایی میکردن شده بودم با یکم مکث ادامه دادم مهرداد نه کار خیلی خوبی هم کردین بهش میاد صورت مینا گل انداخته بود شیما که متوجه دید زدن من شده بود با خنده گفت شیما حالا نخوریش واسه اینکه نه کم بیارم هم بحث رو با خنده تموم کنم گفتم مهرداد خوردنم داره ولی الان که نهار گرفتم باشه بعنوان دسر مینا رفت توی آشپزخونه تا کمک شیما کنه یکم با هم پچ پچ کردن شیما بلند گفت شیما قبل نهار یه شربت میخوری مهرداد آره دمت گرم مغزم هنگ کرده بود نمیدونستم چی شده بخاطر همین سرمو کردم تو گوشیمو شروع به ور رفتن با موبایلم کردم یه دفه یه سایه بالای سرم حس کردم مینا بود با یه سینی که داخلش یه لیوان شربت بود تا سرمو بالا آوردم اولین چیزی که چشمم بهش افتاد دو تا سینه بود که زیر یقه تیشرت مینا خود نمایی میکرد تا اومدم شربت و بردارم مینا سینی رو کشید عقب سینه های شروع به تکون خوردن کردن داشتم دیونه میشم سرمو بردم بالا سمت صورتش گفتم مهرداد چیکار میکنی بخدا تشنمه مینا خوب اول سرت از اون تو دربار بعد تمام بدنم یخ کرد مهرداد از توی چی مینا گوشیت هنوز مات و مبهوت بودم که خودش دوباره خم شد و لیوان شربت و گذاشت جلوم رو میز مهرداد ممنون مینا نوش جونت همینجور به خندش ادامه داد و رفت توی آشپزخونه اونجا هم با شیما شروع به خندیدن کردن مینا بعد فوت مادرش و جدایی از حسین تا حالا اینجوری نخندیده بود و خوب از همون موقع زیاد تن به شوخی های منو شیما نمیداد یه جورایی خوشحال شدم چون حالش بهتره بود و هم متعجب از رفتار و لباس عجیبش تو افکار خودم غوطه ور بودم احساس کردم که کسی دستشو گذاشته رو کیرم و یه مقدار فشار میده از جام پریدم دیدم شیما کنار نشسته و با دستش فشارش میده مهرداد ترسیدم چیکار میکنی مهمون داریم زشته شیما مال خودمه اومدم ببینم هنوز سر جاشه اولین بار بود شیما اینکار رو وقتی مهمون داشتیم میکرد بلند شد و رفت تو اتاق پشت سرش مینا رفت نیم ساعت قبل از زبان شیما و مینا با صدای در ورودی شیما متوجه ورود مهرداد شد شیما مینا تا کامل نیومد داخل بلند نشی مینا با سرعت روی مبل نشست دستش رو روی پاهاش گذاشت اونجا بود که متوجه تولد یه حس عجیب و جدید تو خودش شد انگار از همه بند ها رها شده بود ترسید شاید حس هرزگی باشه شاید عذاب شاید گناه ولی دیگه واسش مهم نبود دوست داشت امروز رو دوباره زندگی کنه تا آخر عمر وقتی به خودش اومد مهرداد مشغول حرف زدن با شیما بود بلند شد درست روبروی مهرداد مهرداد متوجه اندامش نشد در نگاه اول فقط تغییر رنگ لباس بنظرش رسید مهرداد شیما بیا خونمون روح داره یک دفعه چشمای مهرداد برق زد تازه متوجه اندامش شده بود داشت با نگاه اول تمام بدنشو میخورد مهرداد با یه شوخی خواست فضا رو عوض کنه ولی دیگه دیر شده بود مینا اون نگاه رو دیده بود از اینکه تنش رو به نمایش گذاشته بود هم خجالت زده بود هم هیجانزده با صدای شیما که به مهرداد گفت حالا نخوریش به خودش اومد و به سمت آشپزخونه رفت با دیدن چهره متبسم شیما دل و جرعت ادامه بازی رو پیدا کرد آروم به شیما گفت مینا دیدی شیما آره شیما دست مینا رو گرفت و به نشانه رضایت فشار داد و با صدا بلند مهرداد رو مخاطب قرار داد شیما قبل نهار یه شربت میخوری مهرداد آره دمت گرم شیما یه لیوان شربت آماده کرد و گذاشت توی سینی ای که دست مینا بود و با فشاری که از پشت روی کون مینا آورد بهش فهموند که اون ببره مینا بالای سر مهرداد رسید دید مهرداد داره با منوی گوشیش بازی میکنه سرشو خم کرد جوری که چاک سینه هاش تو خط مستقیم دید مهرداد باشه مهرداد سرشو آورد بالا تا اومد لیوان رو برداره مینا سینی رو عقب کشید مهرداد چیکار میکنی بخدا تشنمه مینا خوب اول سرت از اون تو دربار بعد مهرداد رو دید که رنگش مثل گچ سفید شده بود گفت مهرداد از توی چی خواست اوضاع رو جمع و جور کنه ادامه داد مینا گوشیت خم شد و لیوان شربت و گذاشت جلوش رو میز مهرداد ممنون مینا نوش جونت خنده کنان و رفت توی آشپزخونه اونجا هم شیما داشت میخندید شیما بابا تو دیگه کی هستی مینا سرش بالا آورد و با یه لبخند شیطنت آمیز جواب شیما رو داد مینا ما اینیم دیگه شیما آروم از توی آشپزخونه بیرون اومد کنار مهرداد نشست متوجه کیر شق شده مهرداد شد دستش و گذاشت روشو یه فشارش داد مهرداد از جاش پرید مهرداد ترسیدم چیکار میکنی مهمون داریم زشته شیما مال خودمه اومدم ببینم هنوز سر جاشه شیما داشت لذت میبرد خودش هم دلیلش رو نمیدونست اگه تا دیروز متوجه نگاه مهرداد به زن دیگه ای میشد ناراحت میشد ولی الان داشت با تمام وجود لذت میبرد مینا با دقت حرکات اون دو نفر رو زیر نظر داشت با بلند شدن شیما و رفتنش به سمت اتاق مثل یک بره که همه جا مادرش رو دنبال میکنه بی اختیار به سمت اتاق رفت پشت سرش درو بست شیما درست پشت در بود حریصانه اونو به سمت خودش کشید و شروع به لب گرفت کرد انگار سالهاست که با هم رابطه دارند شیما امشب بمون مینا میخام ولی تا حالا شب نموندم بعدش بابا شیما اون اصلا میفهمه تو کی میری کی میای پدر مینا و شیما یه مرد پنجاه و دو یا سه ساله بود که سه ماه بعد مرگ مادرشون دوباره ازدواج کرده بود مینا هم توی یه سویت کوچیک توی طبقه همکف خونه پدریش زندگی میکرد ارتباط خاصی نداشتن به هر حال زن بابا به مذاق خیلی ها خوش نمیاد مینا میترسم شیما از چی از من مینا نه از خودم میترسم که طاقت نیارم حالم خیلی خرابه مهردادم که خونس هر دقیقه هم که نمیشه بریم حموم یه جرقه تو ذهن شیما خورد و تونست مینا رو راضی کنه شیما دوس داری سکس منو مهرداد رو ببینی مینا بدون معطلی سرش رو به نشونه رضایت تکون داد مینا آخه چطوری شیما شروع به در آوردن لباساش کرد حتی شورت و سوتینش از داخل کمد جفت همون ساپورتی که پای مینا کرده بود رو پوشید همراه یه تیشرت سفید البته با یه طرح دیگه همون طور که لباس رو تو تنش درست میکرد ادامه داد شیما تو بمون اون با من فقط بیا تا میتونیم مهرداد رو حشری کنیم مینا خوب هر چیزی اندازه داره منظورم اینکه دوس ندارم ناراحت بشی شیما راحت باش اصلاً جلوش لخت شو خوبه اگه دوس داری بهش بده از طرف من آزادی مینا بی خیال بابا فهمیدم باشه فقط شاکی نشه شیما نه بابا نترس از اتاق بیرون اومدنو با هم شروع به چیدن میز کردن به زمان حال برمیگردیم از زبان خودم هر دوشون از اتاق بیرون اومدن یک لحظه متوجه تفاوتشون نشدم ولی واسم مهم نبود داشتم کوناشونو دید میزدم البته تا حدودی هم تشخیص میدادم شیما کودمشونه البته دیگه هنگ نبودم نمیدنم چرا حتی به دلیلشم فکر نمیکردم انگار داشتم دو تا زن غریبه رو نگاه میکردم برام مهم نبود یکی از این دو نفر زن خودمه با تمام وجود محو تماشا بودم شیما برگشت تا بهم بگه بیا سر میز متوجه نگاه پر از خواهشم شد اومد نزدیکم لبش رو گذاشت رو لبم منم که انگار حضور مینا واسم مهم نباشه همراهیش کردم با صدای مینا به خودمون اومدیم مینا چیکار میکنین بیان غذا دوباره سرد میشه تمام اون تفکراتم که میگفت که جلوی مینا نباید این کارو بکنم یا جلوش کمی شرم کنم تو یه لحظه از بین رفت دیگه واسم مهم نبود حاضر بودم همون لحظه روی میز نهار خوری جلوی مینا با شیما سکس کنم حتی زمانی که به سمت آشپزخونه میرفتم سعی در مخفی کردن کیر شق شدم که داشت به شلوارم فشار میاورد نکردم سر میز که نشستیم دو نفرشون جلوم نشستن تا بعد از غذا که خیلی با اشتها خوردم اصلاً بهشون دقت نکردم یه حسی بهم میگفت قراره همیشه همینطور باشه و عجله ای واسه دید زدن نداشتم بعد تموم شدن غذام یه نگاه به جفتشون انداختم با خنده گفتم مهرداد چیه مده به من بدین بپوشم مینا آره مده ولی خوب اندازت نمیشه انگار مینا هم شرم و حیا رو مثل کنار گذاشته بود خوشم اومد ادامه دادم مهرداد اتفاقاً یه چی شما دارین که من ندارم بخاطر همین قطعاً واسم گشادم هس شیما خوب تو هم یه چیزی داری که ما نداریم اگه ساپورت بپوشی خیلی ضایعست مینا یاد شوخی شیما در مورد کیر افتاد خندش گرفت شیما رو به مهرداد کرد و با خنده گفت شیما نه بابا اینم خودیه مینا خفه شو شیما بی خیال مهرداد یه سوال حالا که منو مینا لباسامون شکل همه اگه صورتامون بپوشونیم میتونی تشخیص بدی کدوممونیم مهرداد آره مثل آب خوردن شیما حالا از کجا بدون لحظه ای مکث گفتم مهرداد خوب از بدناتون این که معلومه همه ساکت شدن تازه فهمیده بودم دارم چی میگم ولی انگار واسم مهم نبود بعد بلند شدم رفتم داخل اتاق تا یکم استراحت کنم حدود ساعت هفت عصر بود که به عادت همیشه حاضر شدم که مینا رو برسونم خونه خودش شیما رو صدا کردم مهرداد به مینا بگو حاضر یشه برسونمش شیما راستش با اون زنیکه حرفش شده میشه بمونه زنیکه یا بهتر بگم مهری خانوم زن باباشون بود مهرداد باشه ولی دوس داشتم اونشب بعد دیدن اون صحنه ها یه سکس داغ داشته باشیم شیما ولی چی دلت میاد بره اونجا تنها عذاب بکشه مهرداد دلم میخواست امشب با هم باشیم شیما که انگار به مقصودش رسیده بود با خنده گفت شیما باشه منم میخام اون که نمیخاد بیاد بین منو تو بخوابه میره تو اون اتاق حالا امشب یکم یواش تر تازه اون بعد نهار نخوابیده مثل اسب میخوابه نترس در حقیقت مینا بعد نهار بلافاصله خوابیده بود همون موقع هم هنوز خواب بود حتی شیما هم با صدای من بیدار شده بود واقعاً واسم مهم نبود حاضر بودم در حالی که مینا کنارمون خوابیده شیما رو بکنم انگاز یه آدم دیگه از خواب پاشده بودم مهرداد قدمش روی چشم دوباره شلوارمو در آوردم این بار شیما بهم یه شلوارک داد شیما اینو بپوش اون خیلی کثیفه و رفت بیرون شلوارک رو پوشیدم بعد چند دقیقه رفتم بیرون شیما تو پذیرایی جلوی تلوزیون نشسته بود داشت با کنترل ور میرفت به سمت توالت رفتم شیما مینا داخله صبر کردم مینا با صورت خیس اومد بیرون صورتشو با آستیناش خشک کرد سلام کردو رفت کنار شیما نشست منم رفتم داخل کارم که تموم شد بیرون اومدم داشتن حرف میزدن و فحش داد به مهری خانوم موضوع اصلیش بدون توجه کنارشون نشستم گفتم مهرداد خوب باباتونم نیاز داره شیما با حالت عصبی رو بمن کرد و گفت شیما چون زیر بابام میخوابه باید هر روز اینو اذیت کنه دو تا دستمو به نشانه تسلیم بلند کردمو گفتم مهرداد کی حوصله بازی داره شیما که آروم شده بود یه نگاه به مینا کرد شیما اگه مینا بازی کنه باشه مینا باشه بهتر از اینکه پشت سر مرده حرف بزنیم جفتشون خندشون گرفت داشت در مورد مهری خانوم اینو میگفت پا شدم ورقارو بیارم که شیما گفت حقیقت یا شجاعت پایان قسمت دوم ادامه نوشته

Date: July 23, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *