وقتی پرده دوست دخترم را زدم

0 views
0%

سلام پسر شب هستم قبل از شروع این خاطره میخوام از ادمین های این کانال تشکر کنم داستان قبلی من به اسم وقتی 9 88 9 82 8 8 8 9 88 8 3 8 8 8 8 8 1 9 85 9 84 8 2 8 4 8 دوست دخترم لز شد ضمن بار سکسی که داشت در آخر مطالبی رو نوشته بودم که سکس با محارم و گی و لز رو مورد انتقاد قرار میداد و خوب مغایر با ماهیت این سایت بود اما مدیر و ادمین های این سایت واقعا با تایید این داستان و انتشارش من رو متعجب کردن به شخصه من فکر نمیکردم که خاطرم چاپ بشه بگذریم و اما خاطره من خونمون رو بابا داد اجاره یه خانواده چهار نفره اومدن واحد رو به روی ما سر وضعشونم خوب بود مادر خانواده هم خانم خوب و متین نه کون گنده داش نه چیز دیگه با منم گرم نمیگرفت و شوهرش رو دوست داشت و خانواده عالی بودن اینو گفتم یه نقد جدی کنم به کسشرایی که بعضیا میان و راجب همسایه هاشون مینویسن و به قول بعصی از دوستان ذهن جقی دارن و ببخشید ادامه همسایه ما یک دختر داشت17 سالش بود پدر خانواده راننده ماشین سنگین بود و مرد بسیار مهربانی بود واقعا چیزی برای خانوادش کم نمیذاشت یه دختر کوچولو هم داشتن که مهدکودک میرفت اسم خواهر بزرگه پریسا و کوچیکه غزاله بود البته طبیعیه که این اسم مستعاره بابام تو چند ماهی که آقا رضا همسایه ما شده بود خیلی باهاش صمیمی شده بود در حدی که باهم شراکتی باغ و مغازه می خریدن و این صمیمیت باعث شده بود که بابام با دوستایه اقا رضام دوست بشه و یه سری برنامه ها داشتن باهم که مهم نیست اون جو خوب و عالی درست صبح روز پنج شنبه از هم پاشید صدای تلفن ساعت 6 صبح همه رو بیدار کرد بابام غرغر میکرد که مگه نمیگم شبا تلفن رو بکشید خلاصه منم از زیر پتو بیرون نیومدمو صدای غرغر بابامو که از اتاقش به سمت تلفن میرفت رو گوش میکردم سابقه نداشت که کسی اون موقع زنگ بزنه بابا گوشی رو برداشت با صدایه گرفته و کمی عصبی گفت بله بفرمایید سلام ناصر جان رو سکوت بوده داداش چی شده این موقع صبح زنگ زدی خیر باشه چی یا ابوالفضل ع کی الان حالش چطوره یا علی ع باشه باشه حواسم هست حواسم هست ناصر تورو قرآن منو بی خبر نذاری توحین صحبت بابا خیره شده بودم به تاریکی زیره پتو پاشدم سریع رفتم تو حال چشمای متعجب و ترسیده مامانم که زود تر از من رسیده بود اونجا و منتطر بود بابام حرف بزنه دست بابام هنوز رو گوشی خونه بود اومدم تو حال بابا چی شده بابا نشست رو مبل آقا رضا تصادف کرده مامانم زد تو صورتش زانو زد جلو بابام یاخدا تصادف کرده کجا خودش کجاش چی شده بابام صورتشو با دساش گرفت و گفت مثل اینکه شاگردش درجا فوت شده خود آقا رضام بردن بیمارستان و حالش خیلی خرابه مامانم از حالت زانو افتاد کنار بابام رو زمین کامل نشست وشروع به گریه کرد بابام حرفاشو ادامه داد که ناصر زنگ زده بگه حواستون به زن و بچش باشه چون حتما زنگ میزنن به اقا رضا و اون جواب نمیده نگران میشن باید کم کم به خانم بچه هاش بگیم من حتی حس نشستن رویه مبل رو هم نداشتم واقعا انگار واقعی نبود من با شاگرد اقا رضا صمیمی بودم خیلی شده بود که تو گاراج باهم ماشین بشوریم و کلا باهاش حال میکردم با معرفت بود و سفارش ک میدادم از بندر برام میاورد دیگه خوابمون نبرد تو خونه سرگردون بودیم منتطر اینکه خانم اقا رصا بیدار بشه خلاصه دیگه ساعتای 9 بود که مامانم رفت خونه همسایه و خانم اقا رصا رو اورد بابام چند بار دیگه با ناصر حرف زده بود بابام رو کرد به همسایمون که از رفتار ما متعجب و نگران بود و گفت یه چیزی باید بگم ولی خوب چیز بدی نیست همه چی خوبه خداروشکر آقا رضا تو جاده یه مشکلی براش پیش اومده قشنگ تغییر رنگ صورت خانم اقا رضا خ آ ر رو با چشمم دیدم حرف نزد و به ادامه حرفم بابام گوش داد مثل اینکه ی تصادف کوچیک کرده الانم برای اینکه مشکلی چیزی نباشه رفته دکتر شاگردش یکم حالش بدتره خ آ ر خوب الان کجان چرا تصادف کردن حالش چطوره شاگردش چیزیش نشده بابام تو جاده بودن من از ریزش خبر ندارم فقط ناصر زنگ زد گفت بگم که نگران نشید حالا اگه امروز کاری ندارید پاشید بریم بیمارستان پیشش باشیم بهتره خ آ ر رفت تا اماده بشه بابام رو کرد ب من که من نمیتونم رانندگی کنم عصابم خرده بیا بریم خانم شمام سریع اماده شو چهارتایی راه افتادیم تو راه بابام ذره ذره به توضیحاش اضافه میکرد ذهن خ ا ر حساس شده بود از سوالایی که خودش اجازه جواب دادن رو نمیداد میشد فهمید بابام روش رو برگردون عقب رو کرد بهش و گفت شاگردش یه رحمت خدا رفته از شیشه وسط ماشین دیدم که شل شد و تکه داد به صندلی یک کلمه حرف نمیزد رنگش سفید شده بود لباش سفید شده بود عین مرده هاشده بود بابام توضیح داد که مثل اینکه شاگردش کمربند نداشته و پرت شده پایین این باعث مرگش شده البته واقعیت نداشت چون پرت شدنی تو تصادفشون نبوده رسیدیم بیمارستان حدود 4 ساعت تو راه بودیم مامان بابا وهمسایه رفتن بالا و منم چون جا پارک نبود الاف شدمو بعد کلی گشتن رفتم بالا بابام با دوسای مشترکش با اقا رضا حرف میزد و مامانم همسایمون رو دلداری میداد منو دختر اقا رضا پریسا شماره همو داشتیم و گاهی یه پیامی میدادیم ولی خوب فاز دوست دختری نبود به گوشیم زنگ زد گف مامانش گوشی رو جواب نمیده نگران شده بود که چیزی نگفتم خلاصه همون روز اقا رضا فوت شد و جو خیلی بدی بود که نمیخوام با تعریفش انرژی منفی بهتون بدم وضع خونه و خانواده اقا رضا روز به روز بدتر میشد تویه اون تصادف اقا رضا خوابش میبره و چپ میکنه شرکتی که اقا رضا کارمیکزد براشون هیچ کمکی نکردن به خانوادش بابام با فروش چیزایی که با رصا خریده بود براشون یه پول خوبی گداشت تو بانک تا با سودش زندگی کنن مامان پریسا بخاطر اینکه حالت روحیش بهتر بشه میرفت سرکار تو این تو ماهه پریسا خیلی داغون شد باباشو واقعا دوست داشت گذشت و رابطه منو پریسا بیشتر شد مامان پریسا به مرور تغییر کرد تیپش شخصیتش گاهی یه اقای میرسوندش که پریسا میگفت صاب کارشه چون دوره میارش میگفتم شما نیاز ندارین الانم که حال روحی مامانت خوب شده بگو نره دیگه که میگفت چند بار گفته اما مامانش میگه میخوام برم پریسا از رفتار مامانش شکایت میکرد همینجوری که منو پریسا روز به روز صمیمی ترمیشدیم مامان پریسام با صاب کارش صمیمی تر میشد تا روزی که پریسا زنگ زد و مث چی گریه میکرد ده دقه من مدام میگفتم بگو چی شده که اخرشم نگفت و بعد قطع کزدنش پیام داد مامانش داره با صاب کارش ازدواج میکنه و خوب ازدواجم کرد خانوادشون سرد تر شده بود شوهرمامان پریسا لاشی بود چند باری پریسا رو زده بود که بابام اخرین بار یه کاریش کرد که بنده خدا دیگه نیومد خونه اینا پریسا و خواهرش تنها بودن مدام گاهی میشد سه چهار شب مامانشون نمیومد ماملنم با مامانش خیلی صحبت میکرد ک اونم میگف شوهرش اجازه نمیده و میزنش از این حرفا من به پریسا خیلی نزدیک شده بودم خیلی میومد خونه ما و باهام حرف میزد منم زیاد میرفتم خونشون اما خانواده من چیزی نمی دونستن مادر پدرم هردو شاغلن خیلی روزا مدرسه نمیرفت پریسا و به محض برگشت من از خونه یا من میرفتم خونشون یا اون شده بودیم زن و شوهر پریسا به شدت تنها و دل شکسته بود من براش یه عشق بودم پدر بودم مادر بودم همه چی بودم واقعا وقتی یه دختر اینحوری تنها میشه حتی به یک سنگ بهش بگه دوستش داره عشق میورزه پریسا خیلی خوشحال بود هفته ای نبود ک برام کادو نخره میگفتم نخررررر میگفت شوهرمی دوست دارم خودشو ارایش میکرد انواع لباسارو می پوشید این بشر اصلا کاری نمیکرد که من ناراحت بشم هیچ دعوایی نمیکردیم اب می خواست بخوره بم میگفت اگ یه ساعت جوابش رو نمیدادم صدایه گریه هاشو از خونشون میشنیدم منو پری رابطمون گرم بود خیلی وقتا شده بودکه چند ساعت تو اتاق مادرپدرش رو تختشون باهم میخوابیدیم همه چی از اون شب تخمی شروع شد مادرپدرم پاشدن رفتن روستا زمین بخرن واسه اینکه خونه بسازیم و مزاحم فامیلا نشیم موقعی ک میریم من اون شب رفتم خونه پریساشون بخوابم داداشمم که بنده خدا از خداخواسته باهام طبیعی بود کلا از وقتی مامان اینا رفتن خونشون بودم ولی همه چی عادی بود شام درست کرد رفتیم تو اتاقش که بخوابیم تو تخت مثل همیشه عشق بازی میکردیم لب میگرفتیم همیشه وقتی حشری میشدم خودشو میکشید کنار و تمومش میکردیم ولی اون شب نه لبامو رو گردنش حرکت میدادم نفساش باهمیشه فرق میکرد رکابی تنش سینه هاشو پنهون نکرده بود سرمو بردم سمت سینه هاش تاپشو دادم پایین سینه شو لب میزدم موهامو نوازش میکردو بهم باکارش اجازه ادامه میداد سرمو بردم بالا لباشو خوردم تو چشاش نگاه کردم و گفتم لباستو دربیارم اجازه هست اجازه داد و من بوسیدمشو با بوسه های سانتی متری رفتم سمت سینه هاش پریسا دیوونه من بود اما راجب سکس و اینا همیشه مقاومت غیرمستقیمش رو حس میکردم دستام دو طرف بدنش رو پهلوهاش گذاشتمو آوردم بالا و رکابیش رو دستام بالا اومد و از تنش در اومد بدن پریسا سفید بود موهای بورش ک بهم ریخته بودو دستم گرفتم دادم کنار خوابیدم روش گردنش رو می خوردم شلوارک پام بود اونم ی شلوارک نازک چسب کیرمو رو کوسش فشار میدادم گردش رو می خوردم پریسا کوسشو به کیرم فشار میداد و واقعا دیگه از اون مقاومت همیشگی خبری نبود چشاش بسه بود فقط وقتی از ی سمت بدنش میرفتم جایی چشاشو باز میکرد رفتم پایین سمت سینه هاش سینه هاشو میبوسیدم خیلی نرم بود بزرگم بود 70 بود فک میکنم دستامو بردم زیرش سوتینش رو باز کردم اما در نیاوردم از رو شونش بند سوتینش رو آزاد کردم اون دستشم ازاد کردم ولی خود سوتین رو برنداشتم رو سینه هاش بود اما بنداش باز بود دوس داشتم رو سینه هاش باشه و آروم آروم بردارم لباشو میخوردم قسمتی ک از سوتین بیرون بودو لیس می زدم اروم اروم سوتین رو برداشتمو گذاشتم کنار تخت سرمودبردم نزدیک نوک پستونش آروم زبونم زدم بهش که پریسا آه کشید و لدت میبرد سینه هاشو اروم اروم میخوردم لیس میزدم کم کم شدتش رو بیشتر کردم مالیدن سینه هاش محکم تر شده بود و به گاز رسیده بود رفتم پایین تر پهلوشو زبون و لب میزدم روی شکمش روی نافش دستامو که رو سینه هاش بودو با دساش گرفته بود رفتم سراغ نافش دورشو زبون زدم و رفتم پایین تر دسامو کشید برم بالا و نرفتم یه سلوارش صورتی چسب پاش بود خیس شده بود اومدم بالا سینه هاش میخوردم با دسم کوسشو از روی شلوار میمالیدم روی دلشو نوازش کردم اروم دستمو بردم تو شلوارش و از روی شورت کوسشو میمالیدم مدام سینه و لباش رو میخوردم کوسش رو میمالیدم اروم اروم دسمو بردم زیر شورتش کوسش میمالیدم به شدت خیس شده بود از لب و سینه هاش دلکندم و رفتم پایین اروم شلوارکشو در اوردم از رویه شورت خوشکل و نرمش که عکس پروانه روش بود کوسشو میبوسیدم دور کوسشو لب میزدم بویه خوبی پیچیده بود دور سرم با دندون شورتشو دادم پایین و با دست درش اوردم یه کوس سفید باد کرده صاف صاف چوچول صورتی و خیلی ناز از بالای دلش شرون کردمو زبونمو کشیدم اومدم پایین به مخض اینکه زبونم رسید به چوچولش یه آه کشید که خیلی حال کردم اروم اروم زبون میزدم و چوچولشو مک میزدم کمرش مدام بالا پایین میشد داد میزد گاهی دماغم میمالیدم دور چوچولش براش میخوردم که ارضا شد رفتم بالا و لباشو میخوردم و نوازشش میکردم که حالش جا بیاد همون موقعه ها مامانش به گوشی خونه زنگ زد و رفت برداشت اومد پیشم که مامانش داره میاد خونه من سریع پاشدمو رفتم و اون شب مادرش پاشد با مادربزرگش اومدن خونه مثل اینکه پرواز مادربزرگش دیروقت بوده و از این کسشرا من به شدت اون شب ادیت شدم و از شق درد مردم ولی خوب اهل جق زدن نیستم چون به شدن مضره و باعث اختلالات زیادی میشه خلاصه گذشت و رابطه ما گرم تر از همیشه هروقت میشد شاید روزی ی بار من اینو میکردم برامم مهم نبود چون ی دختر بی پدر مادر بود از اولم چون سر خری دور برش نبود دوس داشتم مخصوصا وقتی باباش مرد خلاصه من اینو انقدر از کون کردم که سکسمونم تکراری شده بود من از سر شهوت میکردمو اون ازرسر عشق و اینکه من مخام بگیرمش میداد سکسامون ک شروع شده بود رفتارش که قبلا باخواهرکوچیکش خیلی خوب بود و مادری میکرد براش بد شده بود خواهرش مدام تو اتاقش بود و نقاشی میکشیدو یه برنامه کودک رو صدبار تو اتاقش براش گذاشته بود کلا رفتارش تغییر کرده بود به اضطرابی گرفته بود گذشت و یه روز بعد ظهر خونه تنها بود مادرش غزاله رو برده بود با خودش منم رفتم پیشش و تو خونه باهم حرف میزدیم حرفا کسشر که برا کنکور بخون و اونم میگف نمخاد شرکت کنه اینا لباس خیلی سکسی پوشیده بود از پشت بغلش کردم در گوشش گفتم پریسا گفت جونم شوهر جون گفتم کوستو می خوام از کون خوشم نمیاد گفت می خوای بکنی تو کوسم گفتم اره مثل سکس چتامون گفت پرده دارم پردم میره گفتم بره خوب چیه مگه بهم نگاه کرد و سرش برگردوند گفتم نمیدی چیزی نگفت منم گفتم بدرک پاشدم رفتم درم محکم بستم رفتم تو کوچه دور زدن رفت و امد من به خونه پریسا وقتایی ک مامان یا بابام خونه بودن یا هردوشون سخت بودباید به بهونه ها کسشر از خونه میرفتم بیرون و باز یواش میومدم میرفتم خونه اون روزم گفته بودم دیر میام مجبور شدم برم بیرون الاف شم صد بار پریسا زنگ زد جواب ندادم اخر جواب دادم داش زار زار گریه میکرد گوه خوردم علط کردم فلان تهدید میکرد ک اگ نیای قرص میخورم فلان منم ک به هدفم رسیده بودم رفتم داروخونه و کاندوم گرفتم رفتم بالا سریع رفتم خونه حالش خیلی بد بود چشاش داغون بود پرید بغلم گریه کردن که من زنتم مال خودتم کل وجودم مال توء من ک چیزی نگفتم منم کیرمم نبود اصلا گفت پاشو الان من میخوام سکس کنیم گفتم با این قیافه تو که نمیشه پاشو برو یه دوش بگیر یه لباس سکسی بپوش بعد بیا پاشد رفت حموم من رفتم تو اتاقش لخت شدم کیرم میمالیدم در حموم باز شد صدام زد گفتم بیا تو اتاق مامانتم اومد دور خودش حوله پیچیده بود روی سینه هاش موهای بورش روی بدن سفیدش بوی خوب بدنش حولشو جلو اینه باز کرد در کمدش باز کرد یکی یکی ست لباساشو نشون میداد و من زد میکزدم اخرش تحملم تموم شد و رفتم بغلش کزدم شروع کردم ب لب گرفتن ازش خوابوندمش رو تخت و شروع کردم خوردن سینه هاش پاشدم و اومدم روش کیرمو دادم تو دهنش و تلمبه میزدم ک هی اوق میزد کیرمو دراوردم گذاشتم لایه سینه هاش کیرم در مقابل سینه هاش خیلی سیا بود و کیرم لایه سیته های سفیدش ترکیب رنگ سفید و تیره بود از لا سینه هاش میبرم نزدیک لباشو اونم زبون میزد رفتم پایین نشستم پاشو باز کردم صورتش خیلی ترس داشت مدام به پایین نگاه میکرد حوله رو از رو زمین برداشتم کشیدم زیرش شروع کردم کوسشو خوردن و اونم ترس و اضطرابش کم شده بود رفتم بالا لبشو بوسیدم و گفتم آماده ای گفت اره رفتم بین پاش پاشوباز کردم کاندوم کشیدم سر کیرمو آروم کیرم گذاشتم لب کوسش آروم اروم فشار سرش رفت تو دستامو گرفته بود فشار میداد چشاشو بسته بود و اسممو صدا میزد آروم اروم بقیه کیرم سر دادم رفت تو خیلی خیلی تنگ و گرم بود کیزمو اروم عقب جلو کردم تا چند قطره خون اومد بیرون در اوردم کیرمو رنگ کاندوم قرمز بود زیاد مشخص نبود ولی دور کوس سفید پریسا قشنگ مشخص بود یه مقدار دیگه خون ریری کرد که با حوله پاکش کردم حوله خونی رو بهش نشون دادمو خندیدم و اون بدون هیچ واکنشی سرش برگردوند کیزمو کردم تو کوسش شروع کردم تلمبه زدن که خیلی سریع ابم اومد کاندوم در اوردم خوابیدم کنارش برگشت بغلم کرد گفت دوست داشتی منم گفتم اره خیلی خوب بود از اون روز به بعد باز سکسامون شدت گرفت ک کم کم بهش سرد شدمو با ی دختر دیگه دوست شده بودم پریسام بود و فقط تبدیل شده بود به یه کوس این دختره که باش دوست شده بودم خیلی فرق داشت با پریسا اجازه نمیداد حتی ناخنم بش بزنم کم کم پریسا بو برد و اخرش خودم بش گفتم حالش بد شده بود روز به روز بد تر میشد عمبا کات کرده بودم باش اون داعون داغون تا صب از خونشون صدا اهنگایه مجید خراطها میومد مدام پیام میداد که مخاد خود کشی کنه و ی شب از خونشون صدا بلند گریه میومد که مامانم رفتو برگشت گف گفته برو بیرون مخام باخودم تنها باشم اقا اون شب پیام داد که تیغ دستمه یا پاشو بیا اینجا یا رگمو میزنم منم گفتم به تخمم بزن از یه دختر بی پدر مادر بی کس جنده ک مدام رو مخمه خلاص میشیم جواب پیاممو نداد نگران شدم ولی ب رو خودم نیاوردم یهو صدا جیغای کرکننده از تو خونشون اومد خواهر کوچیکش انچنان جیغی میزد که واقعا من موهای تنم سیخ شد یهو صدا باز شدن در شد و یه جیغ بلند تر که مشخص بود صدا پریساس و یه صدایه بدتر مثل پرت شدن کل ساختمون ریختن بیرون و جسم بی جون پریسا رو پایین پاگرد پله ها دیدیم که رگ دستشو با تیغ زده بود همسایه بالایمون پرستار بود سریع اومد پارچه بستو زنگ زدن امبولانس اومد بردش و خلاصه دسشو بخیه زدن اما خودش بخاطر ضربه ای که از پرت سدنش به خورده بود چند روز بستری بود دوربینایه پله هارو که چک کردیم دیدیم پریسا تلو تلو خورده اومده ک در خونه مارو بزنه سرش گیج خورده و افتاده پایین بعد مرخص شدنش چند هفته عمه پریسا پیشش بود پریسا ترک تحصیل کرد و افسردگی شدیدی گرفت چند بار بردنش تیمارستان ولی باز برگشت حس عذاب وجدان شدیدی منو گرفته بود از خودم بدم اومده بود که به یه دختر بی کس که پدرشو از دست داده بود تجاوز کردمو من که دیدم و می دونستم این کمبود داره نباید میرفتم جلو من نباید از بی کسی و بی پدر و مادریش سوء استفاده میکردم ولی پست بودم این کارو کردم کاش وقتی فهمیدم این دختر بی پناه شده این کارو باهاش نمیکردم پسر عمه پریسا 29 سالش بود تصمیم گرفته بود با پریسا ازدواج کنه پریسا مدتی بود حالش بهتر شده بود چون من بیشتر بهش محبت میکردم ولی اون میگفت دیگه حسی بهم نداره محبتم رو جواب میداد اما سرد وقتی عمش برای پسرش خاستگاری کرد از مادرش من خیلی مضطرب بودم چون پریسا دختر نبود دیگه ولی خود پریسا اصلا بهش گفتم میخوای چیکار کنی گفت به پسر عمم میگم من تو حال خودم نبودم پردمو خودم زدم با پسر عمش صحیت کرده بود و گفته بود پسر عمش منصرف شده بودداز ازدواج با پریسا تا یک ماه بعدش که پریسا گفت محمود گفته عیبی نداره تو حالت اون موقع بد بوده و راضی شده پریسا ازدواج کرد و رفت خونه خودش خواهر کوچیکش رو مادرش برداشت و خونه ای مارو هم پست دادن و رفتن مادرم گاهی به پریسا زنگ میزنه و حالش رو می پرسه الان یه بچه داره که فک کنم 6 7 ماهش باشه پسر عمش واقعا مرد بود دقتی دید دختری بی پناهه خوی حیوانی خودش رو کنار گذاشت و به یه دختر افسرده کمک کرد خوب بشه کاش همه ای ما آدما و مردا و حتی خانما یادمون باشه وقتی کسی بی کس تنها بود بی پدر و مادر بود کمبود محبت داشت و بهش نزدیک نشیم که بخوایم خودمون رو ارضاء کنیم اون آدم اون دختر به ما پناه آورده دلشو به ما گرم کرده من توبه کردم و دیگه این گناه رو نکرده و نمی کنم نوشته پسر

Date: June 1, 2020

2 thoughts on “وقتی پرده دوست دخترم را زدم

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *