همیشه فقط دعوا وبحث بودتنها واژه غریبه بامن وروح سرگردانم کنارآرامش خونه خانواده بود خیلی خنده داره هنوز وقتی از سرخیابون قدیمی مون رد میشم چشامم رو میبندم تا هیچ کدوم از خاطرات زنده نشه هه هنوز صدای فریاد اون آدم تو گوشمه اون آدمی هیچوقت واژه پدر اززبونم نشنید پدر باهاش چقدر بیگانه ام ۱۲سالم بود که اولین پسر رو وارد زندگیم کردم بجای پدر خانواده همه اون چیزایی که نداشتم اسمش رامین ۱۶سالش بود صبح تا شب باهم تلفنی حرف میزدیم تو دنیای بچگانه خودمون رویاهای قشنگ میساختیم انقدر باهم تلفنی حرف زدیم تا آخر ماه یه فیش بلندبالای تلفن برامون اومد وقتی فهمیدن کارمن بوده من بودم کتک کمربند فحش ناسزا و روحی که زیردست اون آدم پرپر میشد وروز به روز به دل به دنیای بیرون میداد تلفن قطع شده من برای همیشه همدمم رو ازدست دادم بعد یه مدت با یه پسر دیگه دوست شدم اسمش محمد بود۱۸سالش بود بچه خوشگل بود ولی اون موقع من نمیدونستم بچه خوشگل چیه حالا دیگه با گوشی مامانم با اون در ارتباط بود ماشین داشت وپسرحاجی بود شب قبل از تولدم ازم خواست بریم بیرون منم قبول کردم خوشگل کردم چند کوچه پایین تر سوار ماشینش شدم ازم پرسیدم کجا دوست داری بریم اسم جایی رو گفتم ولی اون برخلاف میل من به یه جای تاریک وخلوت رفت ماشین خاموش کرد ومن کشیدتو بغلش از استرس نمیدونستم چیکارکنم من دنبال امنیت وآرامش بود ولی این غریبه بیشتر حس ناامنی رو درونم شعله ور میکرد شروع کردبوسیدن صورتم تا به لبهام رسیدم ومن هنوز ساکت بودم ازسکس ودنیای عجیب وغریبش بی خبربودم ولی شهوت تو وجودش برای آرلام خطر بود سعی کردم از فاصله بگیرم ولی جایی رو نداشت وچسبیدم به در ماشین اون موجود که حالا خیلی ازش میترسیدم حریص تر شد به سمت اومد ووحشیانه به لب هام حمله کرده و دستش رو برد لای پام این از ترس میلرزیدم حاضر بودم ازبابام هزار بار کتک بخورم ولی از اون جهنمی که روی اون صندلی برام درست شده بود فرار کردم بالاخره زبون باز کردم شروع کردم به التماس ولی گوشش بدهکارنبود باجسمم ورمیرفت ولی روحم توجهنم بود آخر سر که ازگریه والتماسم کلافه شده بود تهدیدم کرد اگه نزارم کارش بکنه به دوستاشم خبر میده بیان بیشتر ترسیدم فقط میخواستم زودترکارشو بکنه وازاونجا برم زیپ شلوارش رو باز کرد وکیرش آورد بیرون اولین بارم بود چنین چیزی میدیدم بازم لرزیدم ازم خواست بشینم رو پاش منم مثل یه بره گوش کردم شلوارم کشید پایین کیرشو فرستاد لای پام وبادست تکونش میداد چون پشت فرمون بود تو اون فضای کم کاری ازدست برنمییومد بالاخره نفساش غیر طبیعی شد مثل کسی که خیلی راه دویده باشه نفس میزد لای پام خیس شد وبیشتر از قبل ازش بدم اومد با دستمال جفتمون تمیز کرد وبه مقصد خونمون حرکت کرد نمیدونستم ساعت چند ولی مطمئن بود کتک بدی درانتظارمه وقتی رسیدم خونه ساعت ۱۰بود اون آدم مثل گرگ تیرخورده بدون حرف با کمربند افتاد بجونم اطراف نگاه کردم ولی کسی ندیدم نمیدونم مامان باز کجا بود پوزخندی زدم وضربه هاش میشمردم نوشته عروسک
0 views
Date: August 21, 2019