قسمت قبل نيم ساعت براي حسين چنديدن سال طول كشيد نميدونست به دختر چي بگه توي آينه ي ويترين خودشو مرتب كرد پاكت سيگار رو برداشت بيرون از مغازه رفت مشغول كشيدن شد استرس شديدي داشت كه دليلش رو نميدونست انگار دخترك رو ده سال بود كه ميشناخت تند تند از سيگارش كام ميگرفت نگاهش سمت ماشين هايي بود كه از روبروي مغازه رد ميشدند ماشين شاسي بلندي كه اسمش رو نميدونست روبروي مغازه ايستاد دخترك از ماشين پياده شد تعجب زياد از ماشين دختر رو ميشد از چشاش فهميد در يك ثانيه همه ي تصوراتش خراب شد نااميد تر از قبل شده بود ميدونست كه يه پسر بدبخته و ارتباط حسين با اون يكي از محالاته تو فكر غرق بود و مستقيم به ماشين خيره شده بود تو كه باز توهم زدي ببخشيد سلام تو فكر بودم تو فكر چي مهم نيست بفرماييد داخل بفرما اين تقلبي بود بدين عوضش كنم مرسي بفرماييد شما اينجا چقدر حقوق ميگيري ماهي ٣٠٠ هزارتومن چقدر ٣٠٠ هزار تومن واقعا آره خيلي كمه كه آخه من شبا هم اينجا ميخوابم غذا هم حاجي برام ميخره من هيچ كسو ندارم ولي تو هنوزم خدا رو داري خدا سرش شلوغه از من بدبخت ترم هست تو بدبخت نيستي فقط يكم بدشانسي آوردي مطمئنين فقط يكم حالا شايد يكم بيشتر ولي خيلي بيشتره آره ولي هيچ چيز غير ممكني تو دنيا وجود نداره وقتشه خودت دست به كار شي قول ميدم كمكت كنم من به ترحم نياز ندارم اين ترحم نيست گاهي وقتا آدما منتظر يه تلنگر از يه آدم يا يه چيزي هستن كار من از تلنگر گذشته حرفاي نااميد كننده ي تو شرايطو عوض نميكنه فقط حالتو داغون تر ميكنه وقتش رسيده تصميم هاي جديدي بگيري ميخوام ولي نميشه فردا جمعست ميتوني بياي بريم بيرون حسين بد جور تعجب كرده بود بيشتر از چهار ماه بود كه از مغازه بيرون نرفته بود آره چرا كه نه ولي ولي چي بيرون اومدن با خانم محترمي مثل شما هم لباس مناسبي ميخواد هم شخصيت مناسب كه من جفتشو ندارم مهم اينه كه از چشات پيداست دل پاكي داري نظر لطف شماست ولي بچه بي كسو چه به دل پاك من خيلي وقت ندارم ولي يادت باشه هيچ اتفاقي اتفاقي اتفاق نمي افته اين شمارمه فردا ميبينمت بهم يه ميس بزن شماره تلفنشو كه روي يه كارت ويزيت بود داد به حسين داشت روي كارت رو ميخوند وكيل پايه يك دادگستري خاطره مشتاق سرشو بالا آورد تا خداحافظي كنه ولي دختر نبود حس عجيبي داشت تو سرش پر از علامت سوال و يه روزنه ي اميد قفل شده بود روي كارت كه حاج ناصر اومد تو مغازه آهاي پسر تو نصف زندگيتو هنگي سلام حاجي خوبي نه عاليم خوب نيستم تو چطوري منم عاليم اوه اوه حسين و عالي بودن يكم عجيبه ها آره عجيبه يكم خوشحالم دليلشو نميپرسم چون بزرگترين قانون زندگي اينه به من چه به تو چه آره دقيقا عالي بود حاجي ولي حسين يادت نره آدما خدا رو هم گول ميزنن تو كه جاي خود داري اگه خوشحاليت مربوط به يه آدمه مواظب باش حاجي ما چيزي واسه از دست دادن نداريم زندگي يعني از هيچي يه چيز كوچيك بسازي و اون چيز كوچيكو بزرگش كني خيلي سخته هيچ چيزي ساده به دست نمياد همه چيز تو اين دنيا سخت بدست مياد فقط اومدم بهت يه سري بزنم امروز پنج شنبه است حاجي گفت ببند مغازه رو منم دارم ميرم نمياي بريم خونمون نه حاجي مرسي مواظب خودت باش خداحافظت خداحافظ حاجي حسين از يه طرف خيلي خوشحال بود از طرفي هم متعجب ولي چاره اي نبود بايد صبر ميكرد تا فردا به هر زحمتي بود تحمل كرد شب شد و خوابيد البته امشب با اميد خوابيد با يه دليل محكم براي بيدار شدن صبح ساعت هفت از خواب پريد عادت كرده بود به اين كه اين موقع بيدار شه يهو يادش افتاد به خاطره ميس نزده سريع گوشيش رو برداشت و شماره رو گرفت چند تا بوق خورد ميخواست قطع كنه كه خاطره تافنو برداشت با صداي خواب آلود بله بفرماييد سلام خوبين شما سلام مرسي شما من حسينم طلا فروشي آهان خوبي مرسي گفته بودين ميس بزنم ميخواستم قطع كنم كه جواب دادين هميشه انقدر آن تايمي من ديروز بهت گفتم ببخشيد يادم رفت تو چرا انقدر زود بيدار شدي از رو عادت ديگه بيدارم كردي نميتونم بخوابم ديگه آخ معذرت ميخوام فداي سرت اشكال نداره آدرس ميدم بيا خونم صبحونه مهمون من آخه بده اينجوري بد چيه واست اس ميكنم منتظرم چشم ديگه هم به من نگو چشم چشم ديوونه ههههه فعلا فعلا حسين سعي كرد بهترين لباسشو بپوشه ولي انقدر سريع آماده شد كه يادش رفت رخت خوابشو جمع كنه به سرعت از مغازه بيرون رفت تاكسي گرفت و به آدرسي كه اس شده بود رفت خودشم تعجب كرده بود چرا همه چي انقدر سريع پيش ميرفت سردي هواي صبح پاييز يكم اذيتش ميكرد با اين حال شيشه ي ماشين رو كشيده بود پايين و نفس هاي عميق ميكشيد حاجي ميشه يه نخ سيگار بكشم تو ماشينت آره بكش اگه داري يكي هم بده به من بفرما حاجي سيگار براش يه طعم جديدي پيدا كرده بود خيلي با حوصله كام ميگرفت از پنجره ته سيگار رو انداخت بيرون دوباره جملشو گفت يه قدم به مرگ نزديك تر رسيديم پسر آدرست همين پلاكه مرسي حاجي بفرما اينم كرايت قابلت رو نداشت دمت گرفت به سمت آيفون تصويري رفت زنگ رو فشار داد بدون اينكه كسي جواب بده در زده شد يه خونه ي با درب بزرگ حلالي تو يكي از بهترين نقاط شهر حياط خيلي بزرگ با درخت هاي كاج و نارنج يه باغبون پير كه داشت چمن ها رو كوتاه ميكرد به طرف درب ورودي رفت خاطره با يه تونيك زرشكي و شال زرشكي و يه شلوار مشكي به استقبالش اومد دستشو جلوي حسين دراز كرد سلام چطوري پسر حسين با اكراه و تعجب دست داد سلام مرسي شما خوبي آره بيا تو پشت سر خاطره رفت خونه ي خيلي قشنگي بود سالن بزرگ با دو دست مبل يكي راحتي يكي سلطنتي حسين رو به سمت مبل راحتي راهنمايي كرد گرسنه هستي ولي قبلش يه چيزي ميخوام بگم بهت بفرماييد خاطره خانم اولا باهام راحت باش من خاطره ام چشم قرار شد نگي چشم حسين تو به عشق تو نگاه اول اعتقاد داري آره به قول لورن وقت آدمو نميگيره من عاشقت شدم چند ساليه شوهرم فوت شده بعد از اون هيچ كس به دلم ننشست تا تو رو ديدم يه مدت بود از اونجا رد ميشدم اون طلا ها هم بهونه بود آخه من از شما كوچيكترم مهم اينه كه ميخوام بهت تكيه كنم دستش رو گونه ي حسين گذاشت ميتونست صداي قلبشو تو گلوش بشنوه به خودش گفت بچه بدبختو چه به عشق تو چشاي خاطره خيره شده بود چشاشو بست همزمان به هم نزديك شدن لباشون به هم قفل شد لذت اولين بوسه براي حسين وصف ناپذير بود وقتي لباشون جدا شد گونه ي حسين پر از اشك بود خاطره با دستاش اشك هاي حسين رو پاك كرد طوري شده عزيزم چرا گريه ميكني نميدونم تا حالا كسي دوسم نداشته من اندازه ي همه دوستت دارم يه حرفي رو همين اول ميگم چشات شيشه ي عمر منه ميدوني كه شيشه ي عمر آدما وقتي خيس بشه عمرشون كم ميشه تو كه دوست نداري من بميرم نه خدا نكنه پاشو بيا بريم صبحونه بخوريم لباي تو اشتهامو زياد كرد حسين از خجالت سرخ شده بود پشت سر خاطره رفت صبحانه ي مفصلي بود ار هر دري حرف زدن و گفتن و خنديدن بي نهايت به هم حس نزديكي داشتند به پيشنهاد خاطره حسين از محل كارش جدا شد و توي دفتر خاطره مشغول كار شد زندگي يكم بهش روي خوش نشون داده بود شبها در دفتر ميخوابيد و با خاطره روزهاي خوشي رو سپري ميكردند تا اينكه ادامه دارد نوشته
0 views
Date: April 27, 2019