حس بردگی و فوت فتیش دیگه داشت منو دیوونه میکرد واقعا با تمام وجود میخواستم تجربش کنم توی کلی گروه تلگرامی گشتم تا بالاخره یه دختر رو پیدا کردم که از حسم خوشش اومد و قبول کرد که بردش بشم ولی مشکل جدیدی داشتم اون دختر بوشهر بود دلمو زدم به دریا و مرخصی گرفتمو رفتم بوشهر یه اتاق گرفتم و منتظرش بودم که باهام شبش صحبت کرد و فردا قرار گذاشتیم رفتم با آژانس سر قرار و تو کافی شاپ نشسته بودم که یه دختر لاغر و نسبتا خوش اندام بدون آرایش و با تیپ ساده اومد کنارم و پرسید آرشی گفتم بله و صحبت کردیم متولد ۷۵ بود و اسمش عاطفه اون موقع تقریبا نوزده سالش بود کمی راجب چیزای مختلف صحبت کردیم و بعد رسیدیم به بحث برده بودنم که شدیدا مشکل جا داشتیم که بهم گفت فردا ساعت سه و نیم بیا دم فلان مدرسه ی دخترونه چون ما کلاس تقویتی داریم و فقط تو اون تایم ده دوازده نفر تو مدرسه ایم با معلم و کلاس های پایین خالیه گفتم چجوری بیام گفت تو بیا کارت نباشه من میارمت تو فردا آماده شدم و دقیقا سر ساعت دم مدرسشون بودم که دیدم عاطفه اومد سمتم با مغنعه و تیپ مدرسه و کفش های کتونی ساده ی مشکی که بهم گفت دنبالم بیا و رفتیم داخل مدرسه انگار هیچکسی نبود استرس همراه با احساس خوشحالی داشتم منو برد تو کلاس و در و بست گفتم اینجا امنه گفت خیالت راحت گفتم شروع کنیم رفت رو میز آخر نشست و گفت پس منتظر چی هستی حیوون جلوی اربابت زانو بزن و کفش هامو ببوس به پاش افتادم و شروع کردم به بوسیدن کفش هاش کفشاشو میبوسیدم و میگفت خوبه توله سگ حالا سرتو بذار زمین زیر پام و پاشو از تو کفش در آورد بوی عرق ملایم پاهاش تو بینیم پیچید و کف پاشو با جوراب اسپرت مشکی رو صورتم گذاشت و گفت حسابی بو کن و مشغول بوییدن شدن با کف پاهاش صورتمو میمالوند و بوی جورابش هر لحظه بیشتر حس میشد با چشمای مشکی و پوست سبزش نگام کرد و گفت حالا کف جورابمو لیس بزن تا مزه ی عرق پامو حس کنی توله زبونمو گذاشتم رو پاش و شروع کردم به لیسیدن که گفت له له بزن و من شروع کردم به له له زدن که یوهو صدای انفجار خنده ی دو دختر رو شنیدم سریع بلند شدم دوتا دختر با لباس مدرسه شدید میخندیدا هردوشون گندمی بودن یکی علاوه بر لباس مدرسه چادر هم داشت و مغنعش به حالت جلو بود و یکی دیگه معمولی بود که اون چادریه به عاطفه گفت بالاخره آوردیش سگتو اونم گفت آره دیدینش و بعد اومدن سمتم و بهم گفتن تو خیلی باحالی منم یکم ترسیده بودم لال بودم که عاطفه گفت لال نشو باید کف پای سه تامونو با زبونت برق بندازی یالا بخواب دوباره طول دادم که اون یکی دوستش که اسمش فاطمه بود با لگد زد در کونم و گفت بجنب توله بدو و اون یکی محجبه که اسمش محدثه بود زد تو سرم گفت بخواب حیوون خوابیدم سر جام محدثه اومد نشست بالا سرم ابروهای کلفت اما مرتب و بدون آرایش بود پاشو با کفش گذاشت رو صورت و سینم کفش های زنانه با پاشنه ی خیلی کوچک و صاف اون رو نیمکت بود و من زیر پاش که کفششو رو صورتم فشار داد و گفت چه سگیییی لهت میکنم له میشی اون دوتا هم نگاه میکردن و میخندیدن محدثه کفششو در آورد و جورابای زنانه و نازک مشکیشو رو صورتم گذاشت که بسیار بو میداد و بعد گفت دهنتو باز کن سگ حقیر و پاشو کرد تو دهنم و گفت پا بخور و زدن زیر خنده فاطمه میگفت بخور عرق پاهاشو خوب بخور و محدثه میگفت مزشو دوس داری پامو منم میگفتم بله سرورم که میگفت بخور که لیاقتت همینه و پاشو تو دهنم فشار میداد فاطمه جورابشو درآورد و گذاشت تو دهنم که اونم بوی ملایم و خوبی داشت و من میک میزدم و پاهای محدثه رو صورتم بود عاطفه موهامو گرفت و منو خوابوند وسط کلاس رفت رو سینم وایساد و سنگینی وزنشو روی سینم حس میکردم که نوبتی رو تنم وای میستادن بازم رفتم زیر میز به دستورشو و سه تایی جوراباشون رو در آوردن سه تا پای ارباب که بوهاش باهم قاطی شده بود تو بینشون فقط عاطفه پاهاش لاک قرمز داشت سه تا پارو روی صورتم گذاشتن و عاطفه گفت مثل یه سگ خوب کف پاهامونو با زبونت بشور حیوون و من مشغول شدم و با تمام وجود کف پاشون رو کامل از پاشنه تا سینه ی پاشون رو خوردم محدثه گفت توله سگ دهن بوی چرک پامونو گرفته فاطمه با پا زد تو سرم و گفت جواب بده عاطفه هم پاش تا نصفه تو حلقم بود نمیتونستم جواب بدم گفتن حرف بزن کونی و من نمیتونستم و اونا میخندیدن پاشو از دهنم آورد بیرون نفس نفس زنان جواب دادم که بازم خنده هاشون بیشتر شد عاطفه بدو بدو پا برهنه دوید و از پنجره بیرون رو نگاه کرد خبری نبود اومد و پاشو گذاشت رو صورتم گفت یالا خاک کف پامو تمیز کن زبونمو کف پاش کشیدم و حسابی پاهاشو لیس زدم که گفت آفرین پاخور خوبم آفرین و پاشو به موهام مالید محدثه گفت آفرین این سگ خوب حسابی پاهامون رو تمیز کرد و چرک کفشو خورد این توله سگ خوبیه بعد دستور دادن و من کفشاشون رو پاشون کردم که عاطفه گفت بخواب زمین دهنتو باز کن نکبتی تو دهنم تف مینداختن اما نباید قورت میدم دهنم پر تف شده بود عاطفه کفششو رو صورتم گذاشت و گفت قورت بده بعد دهنتو باز کن قورت دادم دهنمو باز کردم که گفتن آفرین سگ خوب آفرین فاطمه گفت له له بزن له له میزدم که محدثه دستشو به سرم کشید و گفت خوب تحقیر شدی کونی گفتم بله ارباب گفت جایگاهتو فهمیدی گفتم بله ارباب گفت جات کجاس گفتم زیر پاهاتون گفت غذات چیه گفتم چرک و خاک کف پاتون گفت آفرین سگ خوب حالا چاردستو پا شو و بعد هر کدوم با لگد در کونم میزدن و من باید آروم پارس میکردم که یه لگد مریم خورد تو تخمم که از درد به خودم پیچیدم و حسابی ارباب ها خندیدن ارباب مریم و عاطفه گفتن خب دیگه کونی دکمه ی سیکتو بزن و آروم از در برو گمشو بیرون منم خیلی عادی در کلاسو باز کردم با نگاه به طرفین رفتم بیرون که تو راه یه پیرزنه کمی نگاهم کرد که فکر کنم فکر کرد برادر یا پدر یکی از بچه هام و شاید جوون موندم و منم بهش سلام کردم و جواب داد و از در رفتم بیرون و این شروع بردگی من برای دختران ماجراجو و باحال بوشهری بود که شب هم با ماشینی که کرایه کردم بردمشون بیرون و کلی چرخیدیم و شام دادم بهشون و کلی خوش گذروندیم البته حس شیرین حقارت رو همیشه جلوشون داشتم و الانم دارم نوشته
0 views
Date: December 15, 2018