پایانِ نا خوش آیند

0 views
0%

سلام سجاد هستم از مشهد تقریبا دو ساله تو شهوانی عضوم ولی خیلی کم سر میزنم این خاطره که مینویسم حدودا از ی سال پیش شروع شد تا سه هفته پیش سعی میکنم خلاصه و مفید و بدون تحریف بگم همین اول بگم قسمت سکسیش کمه و بیشتر یه تجربه نا موفق رو میخوام بازگو کنم اگه خوشتون نمیاد وقت نذارید اولین باره به قول معروف دست به قلم شدم اگه نکته ای رو رعایت نکردم ببخشید 19 سالمه و دانشجو هستم پدرم کارش اجاره کردن سوییت آپارتمانه حدودا از اوایل سال ۹۴ تو یه شبکه مجازی با یه دختر از یه شهر دیگه آشنا شدم اوایل فقط حرفای معمولی بود تا اینکه من دوره هنرستانم تموم شد هر سال تابستون کنار بابام بودم اون سال به بهانه کنکور تو خونه بودم ولی عملا درسی نمیخوندم همش با محدثه حرف میزدم شبا تا نیمه های شب باهم چت میکردیم یواش یواش احساسم بهش عوض شد نمیدونم چطور شد یه روز بالاخره بهش گفتم که یه حسی دیگه ای دارم ولی بعید میدونم عشق باشه انگاری وابستگیه این ارتباط عمیق تر شد دیگه شماره همو داشتیم کلی باهم صحبت میکردیم بعضی وفت ها اون میرفت بیرون عکس یهویی میداد یه وقت من خلاصه رابطه عمیق شد تا اینکه گفت قراره تابستون ۹۵ بیان مشهد اینم بگم احساس من به محدثه برای سکس نبود راستش نمیگم نبود چون حتی بوسه ای که عاشقانه باشه غریزه جنسی رو بر می انگیزه منم خوشحال بودم با خودم میگفتم ماکه سوییت آپارتمان داریم چه خوب میشه بیان پیش ما ولی باهاش در ميون گذاشتم محدثه گفت عموش خونشون مشهده میرن اونجا خب دیگه کاری از ما ساخته نبود بهش گفتم پس میتونی بیای بیرون پیشم باشی گفت خودت بهتر از شرایط خونواده ما خبر داری بعید میدونم بابام بزاره اینا اومدن مشهد و من هنوز تلفنی باهاش ارتباط داشتم این همه نوشتم بد نیست اینم بگم که کلا آدمی مذهبی نیستم ولی خطوط قرمز هایی برای خودم دارم و به اعتقاد های بقیه احترام میزارم به خاطر همین ی شب با خودم فکر کردم شاید اصلا دوست نداره بیاد با من بیرون به هر حال اومدن زیارت و شاید از نظرش جالب نباشه با یه پسر نامحرم باشه ی روز زنگ زد گفت با دختر عموم میخوام برم بیرون اگه میتونی بیای که منم با دختر عموم قضیه رو هماهنگ کنم منم بدون فکر گفتم حتما میام قرار شد بیاد اطراف حرم ساعت چهار ظهر بود اومدن ولی من یه استرسی داشتم اولین رابطه من با یه دختر بود دلو به دریا زدم و رفتم سمت خیابون شیرازی همو دیدیم شاید سه چهار ثانيه شایدم بیشتر بهم نگاه کردیم خندمون گرفت سلام کردیم و ازین تعارفات راه افتاد به سمت حرم فاصله تا حرم شاید سه دقيقه بود تو این سه دقیقه میشه گفت حرفی نزدیم بالاخره دختر عموش که ظاهرا ازش بزرگ تر بود گفت به نظرم راحت نیستین گفت شمارو تنها میزارم میرم پیش رفیقام وقتی خواستین بیاین محدثه رو بیار شریعتی من اونجام خوشم اومد که درک کرد گفتم باشه و جدا شدیم یه احساس غیر قابل تصور داشتم که کنارش هستم اول به قولم عمل کردم رفتیم کلی گشتیم و خوش گذرونی کردیم ساعت نه دختر عموش زنگ زد بهش کلا ازون فراموش کرده بودیم دیگه سریع رسوندمش و خدافظی بعد اون یکی دوبار دیگه اومد بیرون و بهترین روز های عمرمو رقم زد هنوزم نمیدونم حس من عشق بود یا وابستگی دیگه زمزمه این بود که یکی دوروز دیگه قراره از مشهد برن دلم عجیب گرفت احساس خوبی نداشتم به این رفتن شب بود پشت تلفن باهاش حرف میزدم محدثه جانم نمیای پیشم میام دیگه فردا بعدازظهر اگه فاطی نیومد پس فردا حتما میام برای آخرین بار دیگه آره با یه مکث معنا داره ولی محدثه من متظورم سجاد بیخیال این اتفاق میفته بهش فکر نکنیم بهتره بزار همه این دلتنگی ها بمونه واسه لحظه آخر بزارم اتفاق بیفته سجاد چاره چیه حرفای احمقانه چرا میزنی آره راست میگه این حرفم خیلی بی خودی بود گریم میگیره بیشعور اینطوری نکن محدثه جانم فردا بیا خونمون سجاد فکرشم نکن چرا اينجوري شدی سجاد یهو چجوری شدم مگه حرف بدی زدم سجاد ما دوتامون تو شرایط حساس هستیم درک کن مگه قرار چی بشه اینقدر جو میدی سجاد نمیفهمی یا خودتو به نفهمی زدی محدثه میفهمم ولی بخدا حسرت یه بوس تو دلم مونده سجاد فک کردی فقط تو احساس داری بیشتر ازین که فکر کنی دوست دارم ولی نمیشه میای دیگه _ سجاااد محدثه بخدا قرار نیست کاری کنیم که فقط میخوام باهم باشیم سجاد یه چی داری میگیا باشه سرد نباش یه بوس بدم حله از سرم هم زیاده با خوشحالی حس بدی دارم ولی میام فدات بشم همش یادم نبود فقط حرفای کلیدی و کلی رو نوشتم قرار شد تو اولین فرصت بیاد خونمون منم اصلا به سکس فکر نمیکردم فقط بودنش رو ميخواستم پس فردا صبحش رفتم دنبالش با فاطمه خداحافظی کرد و رفتیم سمت خونه رفتارش باهام سرد بود یه حسی میگفت راهی که داری میری غلطه تو راه یهو واستادم گفت چیشد گفتم هیچی برو تلاش کرد حرفی که زیر زبونم بود بکشه بیرون ولی تو حالم خودم نبودم میترسیدم گند بزنم به همه چی راستی یادم شد بگم مامانم آرایشگره طبقه پایین مغازه داره معمولا هم خونه نیست مگر مشتری نباشه رسیدیم رفتیم تو خونه ترس رو از تو چشاش میشد حدس زد خودم هم از خودم میترسیدم گفتم چی میخوری با خنده گفت هرچی تو بخوری روزه خوار فهمید ناراحت شدم گفت ببخشید هندوونه بردم نشستیم فیلم دیدیم کلی داشت خوش میگذشت که فاطمه بهش زنگ زد فهمیدم میخواد بره از یه طرف ناراحت بودم که دیدار آخر بود از یه طرف خوشحال که کنترلمون از دستمون خارج نشد البته من فکر های شیطانی زیاد میخورد به سرم صورتش پر پفک و اینا شد رفت شست آماده شدیم که بریم یهو گفت سجاد بوس یادت رفت نفسم عمیق شد ما همیشه تو تلگرام موقعه خدافظی برا بوس میگفتیم بیا جلو منم گفتم بیا جلو صورتش رو آورد جلو عشقش کل وجودمو گرفته بود دستمو بردم پشت گودی کمرش کشیدمش سمت خودم اومد جلوتر دقیق روبه روم بود نفس هاشو حس میکردم داشتم دیوونه میشدم صورتش رو بوسیدم لرزش دستمو رو کمرش احساس کرد گفت سجاد تمومش کن ولی نزدیک تر شد کنار مبل بودیم شهوت رو ميشد بین دوتامون دید دستم رو رو کمرش فشار دادم چسبید بهم دوتامون منتظر یه واکنش از طرف مقابل بودیم گفتم بریم اون اتاق لفظا مخالفت کرد ولی وقتی با دستم کشیدمش اومد نمیدونستم باید چیکار کنم اولین تجربه ام بود خواستم اول اونو آماده کنم بوس و لب گرفتم شروع شد بلند شدم اون رو تخت دراز کشیده بود رفتم پشتش سینه هاشو تو دستم گرفتم اصلا حواسم نبود سوتین داره خندش گرفت گفتم لباس هارو بکنیم چیزی نگفت دکمه های مانتو شو باز کردم کمک کرد از تنش در آوردم لباس و سوتین شو در آوردیم دکمه پيراهنم باز کردم از پشت چسبیدم بهش سینه هاشو گرفتم صورتم نزدیک صورتش کردم گوشامون کنار هم ولی نمیشد لب گرفت کیرم پشت کونش بود نمیخواستم ازش فاصله بگیره ولی به ناچار بلند شدم دکمه شلوارش باز کردم بی حال رو تخت بود دستم بردم سمت کسش داشتم عصبی میشدم که کاری انجام نمیده انگشتم رو کسش بود حرکت میدادم نمیدونستم باید چیکار کنم اونم مثله مرده ها بود گفتم شاید حال نمیکنه خودم دست به کار شدم نوکه سینه هاشو گاز میزدم و با کسش بازی میکردم داشت حال میکرد بعد چند دقیقه علی رغم اینکه از خوردن کس بدم میود برای اینکه باهام همراهی کنه شروع کردم به خوردن کسش سرمو فشار میداد سمت کسش دهنم خسته شده بود نمیتونستم تو کسش بزارم با دستم با کسش بازی کردم و سینشو میخوردم که نفس هاش بلند شد چند لحظه بعد حس کردم دستم گرم شد ارضا شده بود دیگه حس کردم نوبت خودمه که محدثه گفت شلوارت در بیار در آوردم با دستش کیرمو مالش داد گفتم به پشت بخواب خوابید تف زدم گذاشتم لای پاش فهمید میخوام لا پایی بزنم دوسش داشتم نمیخواستم اذیت بشه گفت از عقب بزار گفتم درد داره محدثه برگشت لباشو قفل کرد رو لبام شهوتم زد بالا به پشت خوابوندمش بالشت گذاشتم زیرش کونش اومد بالا تف انداختم کیرم لیز شد گذاشتم دمه کونش یه فشار دادم لیز خورد خوابیدم روش ور رفتم با سوراخش نشد ک بشه رفتم تو آشپز خونه تو لیوان روغن ریختم بهم نخنديد کیرم چرب کردم دمه سوراخش چرب کردم گذاشتم یه فشار دادم سرش رفت تو پاهاش تکون داد فهمیدم دردش گرفته در اوردم گذاشتم همون لای پاش گفت نه تحمل میکنم دیدم پوزیشن خیلی سخته بلند شدیم رو تخت به کمر خوابید لنگاش دادم بالا با کیرم با سوراخ کونش بازی میکردم کم کم فشار دادم دیگه نصفش تو بود درد رو میشد از نگاهش فهمید یه لذت خاصی داشت که هم تو کونش میکردم هم زل زده بودم تو چشاش تا ته توش بود بعد از چند دقیقه آبم اومد ریختم رو شکمش با دستمال پاک کردم بوسش کردم گفتم خیلی دوست دارم جوابمو نداد گفتم برو حموم نرفت گفت دیره خودشو تمیز کرد و گفت تا حرم منو ببر بسه رفتیم تا حرم یه کلمه هم حرف نزد رسیدیم خداحافظی سردی کردو گفت برو هنوز داشتم نگاهش میکردم و دور میشدم قلبم تند میزد بین جمعیت گمش کردم دیگه ندیدمش خواستم زنگ بزنم ولی نزدم رسیدم خونه زنگ زدم خاموش بود دیگه روشن نشده گوشیش الانم ک این خاطره رو گفتم چون خالی بشم نمیدونم اشتباهم کجا بود که ولم کرد شاید نمیدونم مرسی از وقتی که گذاشتین نوشته

Date: February 12, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *