پایان یک شروع ۱

0 views
0%

خوب یادمه درست اولای تیرماه سال 92 یعنی وقتی ک من 20سالم بود اونروز عروسی پسر خالم من داشتم میرفتم ارایشگاه ک اماده بشم واس عروسی وقتی از ارایشگاه دراومدم خیلی وقت داشتم ک برم عروسی حوصلم سر رفته بود ماشینو روشن کردمو رفتم خیابون دو سه نخ سیگار خریدم یکیشو روشن کردمو کشیدم کنار پارک ماشینو نگه داشتمو پیاده شدم ک یکم هوا بخورم رفتم رو ی صندلی نشستم یهو یکی از دوستامو دیدم کمی موند باهم حرف زدیم وسط حرفا یهو سرمو برگردوندم ک چشمم خورد بهش یه دختر 15 16ساله بود ولی با هیکل درشت و تراشیده اونروز یه مانتوی قرمز تنش بود یه پسر بچه 3سالم کنارش داشتن از خیابون میومدن تو پارک اولش خیلی دور بود خوب قیافشو ندیدم ولی وقتی نزدیکتر شد دیدم ی دختر خوشگل چشم و ابرو مشکی و خیلیم عصبی و اخمو وقتی داشت از جلوم رد میشد دوستم بهش متلک انداخت برگشت فشش داد من ب دوستم گفتم خیلی ازش خوشم اومد باید باهاش رفیق بشم دوسم خندیدو گفت برو بابا الان دوساله دنبالشم حتی محل سگم بهم نمیده گفتم مگ میشناسیش گفت اره بابا بچه تهرانه ولی همه فامیلاش اینجان و هرتابستون میاد خونه مادر بزرگش اینا میمونه گفتم هرجور ک شده مخشو میزنم دوستم گفت ببینیمو تعریف کنیم افتادیم دنبالش هرچقد با دختره کلنجار رفتم دیدم اصلا عین خیالشم نیس رفت تو یه کوچه رفتم کنارش گفتم باید این شماررو بگیری وایساد بهم گفت برو دیگ اینجا کوچه داییم ایناس ببینتت برات بد میشه گفتم مهم نیس بعد خندید رفت تو کوچه چنتا بچه بودن که داشتن گل کوچیک بازی میکردن ماهم رفتیم باهاشون یکم بازی کردیم که یهو دیدم از خونه دراومد با یه کیف مدرسه و ی پسر دیگ ک 7 8سالش بود رفتن زود دوستمو صدا کردم میلاد بدوووو که رفتن رفتیم دنبالشون تو ی کوچه گفتم بیا شماررو بگیر برم گفت میری ی بزنگم ب داییم گفتم ب هرکسی بزنگی نمیرم الکی گوشیو گذاشت تو گوشش گفت دایییی دونفر افتادن دنبالم ولم نمیکنن فهمیدم داره فیلم بازی میکنه همین ک از کوچه دراومدیم دیگ کلافه شدم دوستم گفت این شماره بگیر نیس بیخیال گفتم باشه ما سر کوچه وایسادیمو این رفت سمت خیابون اصلی تازه کمی از ما دور شده بود ک گفتم میلاد بریم اینبارم نگرفت بیخیال میشم رفتیمو همینک رسیدیم میدون مخابرات شمارمو دادم میلاد برد از پشت گذاشت تو جیب کیفش منم گفتم منتظر زنگتم تقریبا ساعت 10شب میشد ک بابام زنگید بهم ک ما خونه عموییم بیا اینجا من تو فکرو خیال داشتم میرفتم سمت خونه عمو کاملا مطمئن بودم ک زنگ نمیزنه همینک رسیدم دم خونه گوشیم زنگ خورد ی لحظه خوشحال شدم گوشیمو دراوردم دیدم ی شماره ناشناسه شارژ نداشتم زودی رفتم ی شارژ خریدم دیدم ی اس اومد ک نوشته بود من همون دختره مانتو قرمزم ک بهش شماره دادی خیلی خوشحال بودم گفت شارژ ندارم ی شارژ دوتومنی برام بفرست فردا جاش از مغازه داییم شارژ برمیدارم پست میدم منم ی شارژ براش فرستادم ک شروع کردیم اس دادن و اولش گفت ازت چنتا سوال دارم گفتم بپرس گفت چرا بهم شماره دادی نیتت چی بود گفتم من واقعا ازت خوشم میاد و میخوام بیشتر اشنا بشم باهات شاید بعدها رابطمون جدی شد گفت اوکی فهمیدم بای منم نخواستم اویزون بازی درارمو غرورمو بشکنم گفتم باشه بای رفتم خونه عموم اخر شب بود ک خواستیم برگردیم خونه اومدم ماشینو روشن کنم ک گرم بشه یهو دیدم باز اس اومد نوشته بود تو نمیتونی با من اینده ای داشته باشی چون من شکست بدی خوردمو از طرف دیگم خانوادم بفهمن کلا محدودم میکنن گفتم برام مهم نیس همه جوره پات هستم یعد یکم اس بازی گفت باشه فردا بیا با زن داییم میاییم ببینیمت اگ اونم تایید کنه تورو اوکیه میتونیم باهم دوس باشیم خلاصه فرداش من رفتم حموم و دراومدم و تا میتونسم ب خودم رسیدم کم کم وقت رفتن بود ساعت 3ظهر زدم بیرون همین ک منو دید گفت ماشینو یجا پارک کن پیاده بیا خیابون زودی یجا پارک کردمو رفتم دنبالشون همینک از جلوشون رد شدم دیدم جفتشون وایسادن زل زدن بمن یه لحظه خجالت کشیدم همینک رد شدم یکم بعد اس داد زن داییم خوب ندیدت برگرد گفتم ای بابا شما ک داشتیم با چشاتون میخوردین منو دوباره برگشتم باز نگا کردن رد شدم اس داد زن داییم اوکیو داد گفتم پس حللللله گفت اره خلاصه اونروز اومدم خونه هوا داشت کم کم تاریک میشد اس داد کجایی گفتم خونه گفت میتونی بیایی خونه زن داییم ی لحظه هنگیدم گفتم چیزی شده گفت ن میخوام بیشتر باهم اشنا بشیم اولش فک کردم ی کاسه ای زیر نیم کاسس بعد دلو زدم ب دریا و گفتم باشه گفت باشه یکم دیگ داییم میره بار بزنه بره قم زنگیدم زود بیا گفتم باشه ادرسو گرفتمو ی ساعت بعد اس داد داییم رفت بدوووو بیا من از قبل اماده بودم و ب بابام گفتم امشب خونه دوستمم تنهاس میمونم پیشش گفت باشه زدم بیرون اومدم نزدیکایه خونه داییش بودم اس داد درو روهم گذاشتم ببین کسی دوروبر نیس بیاتو اروم درو ببند خلاصه رفتم تو حیاط ک دیدم یکی گفت بیا تو رفتم تو خونه ی لحظه پاهام چسبید ب زمین ی دختره تو پر خوشگل و خوش هیکل ک نصب سنش واقعا خیلی بدن خوش فرمی داشت سینه های درشت ک سایزشون 80ی85میشد با باسنایه درشت و کمر باریک بهم گفت برو تو اون اتاق تا من بیام بعد چن مین دیدم با دوتا شربت اومد تو گفت راحت باش کاپشنمو دراوردم اومد نشست پیشم ولی فک نمیکردم ب همین زودی این اتفاقا بیوفته هنوز 24ساعت نشده بود ک دوس شده بودیم خلاصه کمی حرف زدیم ک دیدم یهو مکس کرد زل زد تو چشام منم حرفمو قط کردم دیدم چشاش داره از شدت خماری بسته میشه ادامه دارد اگ دوس داشتیم ادامشم مینویسم نوشته

Date: September 27, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *