پدر شوهر پدرسوخته

0 views
0%

سلام این خاطره اصلا سکسی نیست پس اگه دنبال چرند و پرندهایی هستید که باهاش خودارضایی کنید وقتتون رو هدر دادین من 12 سال پیش ازدواج کردم و طبقه پایین خونه پدرشوهرم زندگی میکردیم پدرشوهرم در ظاهر مرد مهربونی بود ولی نمیدونم چرا همیشه با پسرای خودش بد بود و پشت سرشون حرف میزد البته من زیاد گوشم بدهکار این حرفها نبود و سرم به کار و زندگی خودم گرم بود تا بچه دار شدم و همزمان با بچه دار شدن ما برادر شوهرم هم با شاگرد مغازش که یه دختر 16 ساله بود و حدود بیست سال از خودش کوچیک تر بود ازدواج کرد البته دختر بیچاره خانواده درست حسابی نداشت و این ازدواج براش خیلی هم خوب بود چون از آوارگی و بدبختی خونه پدری خلاص شده بود گفتم که من بچه دار شده بودم و بخاطر مشغله بچه داری دیگه سرکار هم نمیرفتم و بیشتر وقتم رو کنار مادرشوهرم و طبقه بالا میگذروندم تا از تجربه های بچه داری اون استفاده کنم مادر شوهرم طی این رفت و آمدها همش از عروس جدید مینالید و بدگویی میکرد اما من بپای حالت مادر شوهری و عروس میذاشتم و چیزی نمیگفتم تا اینکه حدود یکسال گذشت و برادر شوهرم به اصرار پدر شوهرم رفت کمپ تا اعتیادش رو درمان کنه و قرار شد چون زنش توی خونه تنها میترسه بیاد خونه اینا زندگی کنه دو ماهی از این جریان گذشت و ارتباط پدر شوهرم با این عروس خیلی خیلی گرم گرفت تا جایی که بخاطر مرجان میومد توی هال و کمی با فاصله از اون میخوابید و طبیعتا مادرشوهرم سوار خره شیطون شده بود و هم حسودی میکرد هم خیلی ابراز ناراحتی و نگرانی یکی از این شبهایی که مرجان اونجا بود ساعت یک شب بچه ما تب کرد و من دنبال شربت استامینفون میگشتم و خودمون نداشتیم لذا لباس پوشیدم و رفتم بالا تا شاید از جعبه دارو های اونها چیزی پیدا کنم علت رفتن من هم این بود که شوهر تنبلم گفت حالش رو ندارم و قرص و شربت نمیخواد و بچه رو پاشویه کن یا خودت برو برای اینکه کسی بیدار نشه چراغ پله ها رو روشن نکردم و کورمال کورمال رفتم بالا در واحدشون همیشه باز بود یواش درو هول دادم و توی تاریکی خواستم برم سمت آشپزخونه که از پذیرایی صدای ناله شنیدم اولش فکر کردم حاج بابا قلبش دوباره درد گرفته آروم رفتم ببینم چه خبره که دیدم مرجان پاهاشو داده بالا و پدر شوهر من که نماز خدا رو نشسته میخونه بخاطر درد زانو و قلب و پاشو از یه پله پایین و بالا نمیذاره وسط پاهای مرجانه و تلمبه میزنه اولش فکر کردم من اشتباه میبینم چون غیر از نوری که از چراغ کوچه میومد نوری توی اتاق نبود اما حرف هایی بینشون رد و بدل میشد که واقعا مایه شرمساری بود مثل برق گرفته ها رفتم پایین و تا چند روز دستام میلرزید اونها خلاف شرع و عرف کرده بودن اما من خجالت میکشیدم باهاشون چشم بچشم بشم خلاصه الان 11 سال از اون ماجرا گذشته من به کسی چیزی نگفتم اما اثری که این جریان روم گذاشت منو به روانپزشکی هم کشوند یکسال بیشتر توی اون خونه نشستم و ازشون حسابی فاصله گرفتم حتی اجازه نمیدم بچه ام تنهایی اونجا بره و اگه بچه رو ببوسه صورتش رو آب میکشم تو روپدرشوهرم ببوسه میکشم با اعتماد اطرافیان خودتون بازی نکنید این همه زن و مرد خراب هست آخه چرا زنای با محارم نوشته

Date: December 21, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *