پرستاری مامان از من

0 views
0%

سلام من اریا ٢١ سالمه الان چندبن سال از این خاطره كه میخام تعریف كنم میگذر ساله ٩٣ بود من تو مسابقه فوتبال پام شكست و باعث شد خونه نشین بشم هفته ی اول كه خونه بودم و استراحت میكردم هفته ی دوم رفتم برای ویزیت كه دکتر گفت میتونی حموم بری و منم كه ١ هفته ایی بود حمومم نرفته بودم خیی از این خبر خوشحال شدم وقتی از مطب برگشتیم خونه من حاضر شدم كه برم حموم پامو تو پلاستیك گذاشتم و بستم از اتاق اومدم بیرون که برم سمت حموم مامانم منو دید راستی مامانم یه زن ٤٥ ساله و خانه دار قیافشم خیلی معمولی نه بلونده نه ٨٥ فقط كون نسبتا بزرگی داره و پوست سفید اسمشم مهدیه هستس خیلی هم مذهبی هستش خلاصه منو دید كه دارم میرم حموم گفت میتونی بری اخه گفتم اره بابا میتونم رفتم توحموم و لباساموو دراوردم نشستم لبه ی وان تو حموم دوشو وا كردم مشغول شستن سر بودم كه اومدم پاشم چون كف ریخته بود رو زمین سر خوردم افتادم كف حموم از صدای افتادنم مامانم اومد جلو در و در زد گفت چی شد گفتم هیچی سر خوردم كه یهوو درو وا كرد منم هیچی تنم نبود سریع روشو كرد اونورر گفت شررتتو بپوش من بیام بشورمتت و منم شورتمو نصفه نیمه پوشیدم گفتم بیاا اومد تو تو وان چون اب داغ رو وا کرده بودم بخار همه جا رو گرفته بود مامانم داشت پاهامو لیف میكشید یه لحظه تو همون بخار چشمم افتاد به كون مامانم كه داشت از تو شلوار میومد بیرون یه لحظه یه فكری به سرم رسید چون روش اونور بود شیر دوش رو به سمت بالا دادم كه از بالا و سر دوش اب بیاد مامانم چون زیرش بود تمام لباساشش خیس شد مامانم وسواس داشت و بدش میومد از خیس بودن لباسااش تا خیس شد رفت اونور گفت چیكار میكنی گفتم ببخشید ندیدمم اومدم اب سرد رو وا كنم به من گفت چشماتوو ببند تو من لباساموو درارم منمم از خداخاسته گفتم باشه بستمو شلوار و تاپشو دراورد چون پایین پام نشسته بود و حموم پر از بخار بود خیلی دید نداشت زیر چشمی نگااه كردم یه شورت گیپوری و طرح دار پاش بود كه رنگش مشكی بود سوتینشم سفید بود سینه هاشم حدودا ٧٥ بود من تا این صحنه رو دیدم ناخواسته كیرم بلند شد اومدم خودموو بكشم بالا تر كه نفهمه از لبه ی وان سررر خوردم اقتادم تو وان و شورتمم چون خیس بود چسبید به كیرم مامانمم تا كیرموو دید جا خورد منم سریع چشماموو باسم مه مثلا هنوز چشمام بستس گفت چرا مراقب نیستی پسرمم اومد دستمو گرفت بلندم كنه گفتم مامانم چشمام بسته بود ندیدم گفت فدات بشم من گفتم چشماتو ببند كه حرمتااا حفظ بشه وگرنه تورو خودم زاییدم نمیخاد ببنیدی چشماتوو تا اینو گفت چشماموو باز مردم مثل جغد زل زدم بهش گفتم مامان ببخشید زحمت دادم بهتت باورمم نمیشد جلوم با شورت و كرست نشسته باشعه كیرممم راسته راست بود و اصلا یادم رفته بود مامانم گفت پسرم اگه اذیت میشی میخای برم بیرون و یه نگاهی به كیرمم انداختت گفتم نه منم یه جابه جا شدم وقتی كمرموو شست گفت پاشو كه اب بكشمت پاشدم اب افتاد تو شرتمم و شرتم افتاد و كیرممم دقیقا چند سانت با ناف مامانم فاصله داشت خورده رفت عقب و لیفو برداشتت شیكممو كیرمو شروع كرد به لیف كشیدن منم خودمو میكشیدم عقب كه یهو گفت اصلا به باباتت نرفتی تو این یه مورد گفتم چی گفت همین كه الان سده هم قد من واسه بابات به كوچولو بود كه چندسال بعد ازدواج و تولد تو كلا از كار افتاد همینجوری مشغول بود داشت تخماموو و كیرمو به بهونه لیف كسیدن میمالید كه گفت من كه دیگه خیس شدم بزار یه دوش بگیرم بریم بیرون گفتم من برم بیرون مامان تو بیا گفت نه پسرم لازم نیست تو بری فقط زحمت بكش پشتموو لیف بكش شروع كرد كه شرتشو دراره چشمامووو بستم گفت اینجوری میخای پشتموو بكشی چیزی نمیبنی كه باز كن چشماتووو چشماموو باز كردم دیدم بدون شرت و کرست جلوم نشسته و داره لیف میكشه و بعد لیفو داد به من گفت كمرموو بكشش كنم شروع كردم از بالا لیف كسیدم دیدم چشمامووو بسته از بالا نوك پستوناش معلوم بود تا دم كونش كشیدم كه گفت كارو نصفه چرا میكنی پشتمو كلا بكش لیفو انداختم رو لپ كونش و اروم میكشیدم بالا پایین كونشش هم میارزید یكمم به خودم جررئت دادم و لیفوو بردم لای پاش از پشست ارو میكشیدم دیدم بدنش شل شد بعد لیفو گذاشتم اونور اروم با دست میكشیدم لای پاشش اونم حرفی نمیزد برای چند ثانیه دستمو گذاشتم رو كسش چه حرارتی داشت ازش میزد بیرون گفتم مامان بسه گفت اره تمیز شد دوتایی اب كشیدم اومدنی بیرون گفت فقط به كسی حرفی نزن چند سالی این آرامشوو تجربه نكرده بودم نوشته

Date: August 26, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *