با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم شهرام بود که گفت آماده شو دارم میام دنبالت بریم سالن با اینکه حوصله چندانی نداشتم ولی چون میدونستم برنامه سالن و خیلی چیزای دیگه رو بخاطر من جور کرده که از این حال و هوای لعنتی دربیام از تختم بیرون اومدم گرمای عصر تابستون کشوندم پای یخچال یه نوشابه خوردم و لباس پوشیدم و ساکمو برداشتم و زدم بیرون از خونه بعد از جدایی زجرآور و پر دردسرم از مینا و کشمکش چندماهه دادگاه و وکیل و جلسات سازش مسخره حسابی روحیه ام رو باخته بودم مثل خیلی چیزای دیگه ای که باخته بودم اعتبارم اموالم بهترین روزای جوونیم تنها چیزی که برام مونده بود حسرت و افسوس این بود چرا به حرف پدرم گوش نکردم و برای ازدواج با مینا اصرار کردم تو 24 سالگی که تازه پسرا اول شر و شور و جوونی کردنشونه هم مهر طلاق تو شناسنامه ام بود و هم سنگین ترین شکست عمرم رو تجربه کرده بودم دلم به چندتا دوست صمیمیم خوش بود که هوامو دارن از خونه تا سر خیابون صد قدم بیشتر نبود و میدونستم شهرام واسه این 100 قدم نمیپیچه تو فرعی و سر خیابون وامیسته نم نم داشتم میرفتم کوچه مثل همیشه خلوت بود سوووووووت برگشتم پشت سرمو نگا کردم ببینم کیه سوت میزنه ولی کسی نبود به هوای اینکه خیالاتی شدم بیخیال شدم قدم بعدی رو برنداشته بودم که بازم صدای سووت اومد نه انگار واقعیه هر چی تو کوچه چشم چرخوندم هیشکیو ندیدم هنوز گیج بودم که صدای ظریفی رو شنیدم که گفت بالا رو نگا کن شازده رد صدا رو دنبال کردم و از پنجره طبقه دوم خونه آقای معصومی دو تا نیم تنه بیرون اومده دخترونه از پنجره به چشمم خورد تو همون نگاه اول خرمن بلند موهای خرمایی یکیشون تو ذهنم حک شد هنوز متعجب بودم مونده بودم چی بگم خنده شیطنت آمیزی کردن و رفتن کنار و پنجره رو بستن راهمو کشیدم و رفتم یعنی کی بودن اینا آقای معصومی که دختر نداره مستاجر هم نداره یعنی چی پس طبقه دوم که پسرش و عروسش زندگی میکنن و عروسشم که اصلا اهل این مسخره بازیا نیست خدایای کی بودن اینا چه موهای قشنگی داشت ول کن پیام حوصله داریا اصن تو با این روح و روان درب و داغون دل و دماغ شروع یه رایطه رو داری داشتم اینا رو به خودم میگفتم و تو خودم بودم که صدای بوق ماشین شهرام از دنیای درونم بیرونم آورد سلام چیه مشتی باز که تو فکری سلام هیچی برو بابا زبون ما مو درآورد از بس بهت گفتیم اینقدر به ماجرای گذشته فکر نکن کاریه که شده دیگه ببخشیدا ولی اون موقع که سنگ از رو سنگ بلند شد و بهت گفت مینا لقمه تو نیست اونموقع باید گوش به حرف میدادی چقدر التماست کردم پیام حیف توعه پیام این دختره قدش نصف توعه نه خودش آش دهن سوزیه نه خونواده اش تو حریف گرگهایی مثه برادرا و پدرش نیستی ها مرغت یه پا داشت ولی د آخه لامصب مگه خودت نگفتی قاضی پرونده بهت گفته جوون جونتو بردار و برو و خودتو خلاص کن برو از کون شانس آوردی که الان و اینجوری تموم شد فکرشو بکن اگه چن سال دیگه میگذشت و یه توله هم دااشتی میخواستی چه گهی بخوری اوهوم میدونم اینا رو هزاربار این حرفا رو گفتی ولی احمق بفهم چند سال عمرم تباه شد تو این شهر کوچیک خراب شده که همه همدیگه رو میشناسن اعتبار و حیثیت و آبروم به گند کشیده شد د احمقی دیگه چن سال عمرت تباه شد حالا هی بشین غصه بخور و ماتم بگیر تا چن سال دیگه عمرت هم اینجوری تباه شه رسیدنمون به سالن باعث شد حرفشو ادامه نده تو دلم حق میدادم بهش ولی حریف خود خرم نمیشدم بچه های دیگه زودتر رسیده بودن تیمها رو معلوم کردیم و چند دست فوتبال ناااااب زدیم خیلی برام خوب بود ورزش تو دروازه که بودم چنان محو بازی میشدم که همه چی از یادم میرفت رفلکسای سریع و دیدنی و دفع توپهای تک به تک خودمو بجه ها رو به وجد میاورد مسول سالن اومد خبر داد سانس بعدیها کنسل کردن و میتونید تایم بعد رو هم بمونید سر کوچه پیاده شدم از شهرام خداحافظی کردم با دلخوری رفت که جرا حاضر نشدم سر قرارش با زری و دوستش برم میدونستم دوست زری رو به این خاطر گفتن بیاد که مثلا به من وصل بشه و از تنهایی دربیام نازی دوست زری یه بیوه فوق العاده سکسی بود خوشگل خوش هیکل و خیلی لوند شک داشتم شهرام از همجین چیزی گذشته باشه ولی من حوصله یه رابطه جدید رو ندارم شازده خوش گذشت باشگاه باز همون صدا بود جلوی خونه آقای معصومی رسیده بودم سرمو بالا بردم و از هلویی که دیدم هاج و واج موندم بی اختیار گفتم سلام آه خاک بر سرت کنن اون تو رو دست انداخته تو سلام میکنی علیک سلام آقای ورزشکار خوب بود باشگاه هی بد نبود همین هی بد نبود د الاغ یه حرفی بزن یه چیزی بپرس الان دوباره میره تو و پنجره رو میبنده و میمونی تو خماریش که این کیه ها اطرافو نگاه کردم و دیدم کسی نیست هوا میخواست تاریک بشه اگه کسی میدید جلوی خونه آقای معصومی وایسادم و دارم با دختری تازه وارد حرف میزنم هم آبروی من به فنا رفته بود هم آقای معصومی سال74 بود و محیط شهرمون هم کوچیک حتی حرف زدن دختر و پسر گناه نابخشودنی بود ببخشید شما از کجا میدونید باشگاه بودم ههههههه خیلی چیزا دیگه هم میدونم ولی اینجا جاش نیست بهت بگم همچین که برسی خونه زنگ زدم به تلفنت مگه شما شماره خونه منو داری هاهااهآهآهآ برو شازده بعدا میفهمی متعجب تر از قبل رفتم سمت خونه ام که سه تا منزل فاصله داشت با آقای معصومی راست میگفت هنوز داشتم از پله ها بالا میرفتم که صدای زنگ تلفن رو از داخل خونه شنیدم با عجله در واحد رو باز کردم و هن هن کنان گفتم الوووو صدایی ناز و مخملی گفت سلاااااااام تن خاصی داشت این صدا اون دختر لب پنجره صداش اینجوری نبود تو شوک صدا بودم که با شنیدن اسمم از پشت گوشی بخودم اومدم پیام خان خوووبی وااااای خدا چه جادویی تو صداشه چرا اینقدر داغ شدم آرامش شهوت انگیزی تو صداش بود که همه وجودمو گرفت بریده بریده گفتم م م نو ن ببخشید ش ش ش ما عجله نکن عزیز حالا حالا کار داریم با هم میشناسی کم کم ادامه نوشته
0 views
Date: April 29, 2022