پرونده هاى مختومه بخش جنايى ۱

0 views
0%

از وقتى به بخش جنايى منتقل شدم بيشتر اوقات بيکارى را با خواندن پرونده هاى جنايى سپرى مي کنم آن روز هم يکى از اون روزها بود مثل هميشه چند ساعت مانده به تمام شدن روز کارى يک روز گرم چايى ام را برداشتم رفتم سراغ پرونده هاى مختومه پرونده اى مربوط به 10 سال پيش نظرم را جلب کرد پرونده دختر شانزده ساله اى به نام باران همه چيز از پيدا شدن دستى در نزديکى يک رودخانه مشرف به جنگل شروع شده بود دستى ظريف و بى نقص که حدس زده ميشد مال دخترى پانزده هجده ساله باشد دستى بريده شده با چاقو سرشار از بوى مرگ دست بخاطر چندين روز در تماس بودن با آب تقريبا غير قابل انگشت نگارى بوده ولى پزشک قانونى با ساعت ها کار بلاخره اثر انگشت را در آورده بعد از چندين روز خبرى رسيد که گفته ميشد هويت صاحب دست آشکار شده دخترى که سال پيش به دليل حمل مواد مخدر دستگير شده و بعد از انگشت نگارى و تعهد آزاد شده بود وقتى براى اولين بار براى بازجويى از پدر و مادر دختر رفتند آنها از مکان دخترک اظهار بى اطلاعى کردند آنها حتى نميدانستند سر دخترک چه آمده پدرش مي گفت وقتى دختر در اواخر چهارده سالگى بوده شخصى ثروتمند که خانوادگى در خانه اش کار ميکردند عاشق دخترشان شده و با او ازدواج کرده بود بعدا دخترک با دوست پسر قديمى خود يعنى مجيد فرار کرده بود و خانواده دخترک به اتفاق شخص ثروتمند دختر را طرد کرده و حتى سراغش را هم نگرفته بودند همه مدارک مجيد معتاد را نشان مى دادند پليس در عرض چند روز او را در يکى از محله هايى که يکى از محل هاى بنام فسق و فساد بود دستگير کرد مجيد مى گفت دخترک را واقعا دوست داشته و از مرگ او اظهار بى اطلاعى ميکرد او ميگفت چندين هفته است که باران را نديده پليس به او مشکوک شده و درخواست دستگيرى 72 ساعته داده بود همسايه روبرويى مجيد از تجاوز هاى وحشيانه مجيد به باران مى گفت شب هايى که صداى ناله باران تا صبح قطع نميشده او که خود هم پسرى مجرد بود ميگفت بارى مجيد در مقابل مواد باران را دست سه پسر از هم محلى هاى خود داده بود ولى دخترک بيچاره همچنان عاشق مجيد بى رحم بود همه چيز آشکار بود مجيد قاتل بود ولى دليل و مدرک کافى همچنين جسدى در ميان نبود فقط يک دست وقتى به اينجا رسيدم نگاهى گذرا به اطراف انداختم و از ميز هايى که مرتب مي شدند و صندلى هايى که سر جاى خود قرار ميگرفتند فهميدم وقت رفتن فرا رسيده پرونده را بستم در کشو پايينى ميزم قرار دادم و بعد از کمى مرتب کارى و همچنين شکستن فنجان چايى روانه خانه شدم بارانى زيبا شروع شده بود خيره کننده شب موقع رخت خواب رفتن باز ياد پرونده اى افتادم که نصفه نيمه خوانده بودم بلند شدم چراغ ها را خاموش کردم مثل هميشه نگاهى از پنجره کوچکم به ماه انداختم و به رختخواب رفتم به عالم تخيلات به باران فکر کردم دخترک مقتول شانزده ساله آلتم را در آوردم به اين فکر ميکردم که با دخترى شانزده ساله لاغر و پوستى مخملى سفيد هم آغوش شده ام بدنش را فشار ميدهم او از سر لذت ناله هاى خفيف ميکند آهسته لباس هايش را از تن نحيفش در مى آورم لب هايم را به لبهايش مى چسبانم صداى نفس هاى تندش در گوشم مى پيچد بدنش را آرام نوازش ميدهم ترشحات واژنش به آلتم آغشته مى شود سينه هاى بلورينش را در دست ميگيرم و نوک سفت شده پستانش را در دهان مي گيرم او همچنان به ناله هاى خفيف ادامه مى دهد و من همچنان به جلو مي روم جلوتر آلتم را در دست مي گيرم و سعى به دخول در واژنش ميکنم جسم تنگ او مانع مى شود دست هايش را در گردنم حلقه ميکند با فشارى بيشتر گرماى وجودش را حس ميکنم قطره اى اشک از سر لذت و درد از گوشه چشمش سرازير مى شود آرام آرام خود را عقب و جلو ميکنم و دخترک ناله هاى دلنشينى سر ميدهد نوک پستان هايش را به نوبه ميک ميزنم و او از لذت به خود مى پيچد محکمتر بغلش ميکنم ديگر جسم او روان گشته و حرکاتم سريعتر شده با احساسى آشنا ميفهمم که دارم ارضا مي شوم حرکات سريعتر مى شوند و من خود را در جسم گرم دخترک خالى مى کنم از چشم هايش مى فهمم که هنوز به ارگاسم نرسيده دهانم را نزديک واژنش مى برم و با حرکاتى ارام به واژنش با زبانم ضربه مى زنم او به خود مى پيچد حرکات زبانم را سريعتر ميکنم دست هايم را روى ران هاي صافش ميکشم دخترک به خود مى پيچد اشکى ديگر از چشمش سرازير مى شود و به اوج مى رسد خيالاتم را ادامه ميدهم ولى در مقابل خواب مغلوب مى شوم با انتظار روزى ديگر چشم هايم را مى بندم و به خوابى نه چندان عميق مى روم ادامه دارد نوشته

Date: February 1, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *