ـ رها جان مادر برگشتيييي سرم رو بلند كردم طبق معمول روي صندلي حصيري روي بالكن كوچولو خونش منتظر من بود با تمام توانم سعي كردم لبخندي خالي از خستگي نفرت نا اميدي بزنم و اخر هم كج و معوج شدن دهنم ايد كار شد ـ اره رودي خانوم برگشتم برگشتم ـ بيا بالا مادر ـ نه خيلي خستم رودي جون يه وقت ديگه ميام ـ نه اخه عزيزكم كارت دارم ـ واجبه ـ اره اره واجبه وگرنه صدات نمي كردم ـ باشه پس لباسم رو عوض كنم ميام ـ باشه دخترم منتظرم همين طوري كه كيفم رو يه گوشه اي حياط پرت ميكردم به سمت روشويي گوشه ي حياط رفتم در سفيد اهني با سر و صدا باز شد پوف بايد يه فكري هم به حال اينجا مي كردم خيلي قديمي شده توي ايينه به خودم زل زدم توي اين چهارسال داغون شده بودم اصلاً شبيه يه دختر جوون بيست و اندي ساله نبودم صورتم از خستگي به زردي ميزد شير اب رو باز كردم ابي به دست و صورتم زدم كمي سر حال اومدم كيف كوليم رو از توي حياط برداشتم و به الونكم پناه بردم يه اتاق سي متري شايد خيلي ها بگن همين كه سقفي بالا سرته خدا رو شكر بله ولي الان نه براي من من حتي الان به بودن خدا هم شك كردم چطورررر توي كتا ب مقدسش مگه نگفته هر ظلم و ستمي و هر نيكو كاري جزا و پاداشي داره هم اين دنيا هم اون دنيا پس كووووو اينه عدالت كه اون مرتيكه شيكم گنده صاف صاف راه بره و زندگي من اين طور به فنا بره به گند كشيده بشه نخير من منتظر تو نميمونم خدا خودم دست به كار ميشم ـ رهاااااا مادر كجاييي نمياي ـ اخ اين پيرزنم منتظر گذاشتم اينم تقصير توعه حاج اقا ناصري انتقام وقت اين پيرزنم از تو مي گيرم از فكر ابلهانه خودم ناخداگاه خنده ام گرفت ـ رهاااااااااا ـ اومدممممم عزيزم اومدم سريع يه تي شرت تنم كردم و موهام رو با اخ و اوخ باز كردم از صبح زود تا الان بسته زير مقنعه بودن و حسابي پوست سرم درد مي كرد بدو رفتم بالا پيش ناجيم اين پيرزن درسته كه نا توان شده ولي به نظر من توانمند تر و مرد تر خيلي هاس زماني كه من داشتم له له مي زدم تو كوچه ها اين زن با خوش قلبي منو يه ادم غريبه رو زير پر و بالش گرفت نذاشت به جمع تن فروشان جامعه اضافه بشم بعد از تقه اي كه به در زدم و اجازه ورود رفتم تو اينجا بهشت بود پر انرژي پر ارامش يه نفس عميق كشيدم و به سمت ناجيم راه افتادم ـ ناجي من چطوره ـ خوبم خوبم بيا اينجا و با دستش چند بار روي تشك كنارش زد نشستم پيشش و دستاي پير شده اش رو بوسيدم ـ خوببب بفرماييد در خدمتم ـ قربونت برم مادر اول بيا اينجا ببوسمت سرم رو بين دستاش گرفت و بوسه اي روي پيشونيم نشوند انگار با همين بوسه ته ظرف خالي محبتم رو چيزي گرفت لبخندي زد و از كنار پاش يه گردنبند ظريف به شكل فرشته رو بيرون كشيد و همون طور كه من مات نشسته بودم مشغول بستن گردن بند شد ـ تولدت مبارك رها جون ايشالا مادر سال هاي خوبي پيش روت باشه اخر و عاقبتت بخير شه گلكم اشك توي چشمم جمع شد ولي اجازه ريزش ندادم اروم گونه ي تپلش رو بوسيدم و اروم تر تشكر كردم مي ترسيدم اگر بخوام كمي به كارام سرعت بدم اشك هام بريزن ـ خوب مادر اون شيريني نوخود چي هم برا تو گرفتم ببر تنهايي بخور من نمي تونم قند دارم و خبر ديگه اينكه مادر جون من به اميد خدا عازم كربلام مي خواستم بدوني ـ عععععه به سلامتي كي ميرين ـ يه دو روز ديگه گذاشتم قطعي بشه بعد بهت بگم فقط مادر در نبود من اينجا رو ميسپارم بهت ـ من هستم نگران نباشين رودي جون ـ واي مادر نميدونم چرا تو بهم ميگي رودي اينقدرخوشم مياد هر كي ديگه جاي تو بود با اين عصا سياه و كبودش ميكردم شايد بخاطر اينكه منو ياد يه عزيز مي ندازي و اروم با گوشه ي روسريش اشكش رو پاك كرد هر موقع اسم اين عزيزش مياد اشكش در مياد و اين شده معما براي من يا شايدم بخاطر بدبخت بودنمه اينو توي دلم گفتم از سر زور لبخندي زدم و گفتم خوب ـ رودابه خاتون اميري امري نيس ـ خنده ي ريزي كرد و گفت نه مادر برو استراحت كن شبت بخير ـ شب شما هم بخير بازم ممنون بابت ـ حرفشم نزن مادر جون ديگه برو بخواب خنده اي تحويلش دادم اين زن نماد پاكي و مهر بود براي من سريع به اتاقم برگشتم و روي تخت ولو شدم در جعبه شيريني رو برداشتم و اروم به خودم گفتم تولدت مبارك خودم رو كلاً اين چند وقت فراموش كرده بودم فقط به فكر اثبات و انتقام بودم و هنوز كاري از پيش نبرده بودم همون طور كه شيريني مي خوردم به فكر فرو رفتم فكر بي غيرتي و نفهمي بابام فكر نامرد و پست بودن حاجي ناصري هه حاجي مردك اخه تو رو چه به حاجي رفتم به چهار سال پيش وقتي هنوز دختر بابا و عزيز دردونه بودم ادامه دارد نوشته
0 views
Date: February 26, 2020