یه چند وقتیه که برای سرگرمی میرم پیش پسر داییم تو مغازه پیتزا فروشی. داییم برایه مهران یه مغازه جمع و جور خریده تا بتونه برایه خودش کار کنه و خوش بگذرونه.
تو مغازه چند تا کارگر کار میکنن من و مهران هم میشینیم پشت میز و به تلفن ها جواب میدیم و…. یه روز که مثل همیشه رفته بودم پیش مهران چند دقیقه نگذشته بود که یه کس توپ اومد تو مغازه ! اومد پشت میز و گفت آقا ببخشید اگه امکان داره یه مخصوص. منم که با جفت چشمام تو نخش بودم گفتم چشم شما بفرمائید الان حاضر میشه.
مهران هم که هروقت ولش کنی میره توالت! ( بیچاره ناراحتی کلیه داره ) وقتی اومد بیرون من حواسم نبود(تو نخ دختره بودم) یه دونه زد پس کلم و گفت: یابو اگه جنبه نداری برو گم شو اون ور بشین اگه نگاهش تو چشت بیوفته ببینه داری اینطوری نگاهش میکنی که خیلی ضایع میشه. من میشناسمش دو سه ماهی میشه که اومدن تو این محل. آمارش رو از بچه ها گرفتم مثل اینکه اسمش نگاره و باباش کارش بیزینسه و دائم در سفره. مامانش هم که فقط به فکر خوش گذرونیه صبح میره شب میاد. این دختره هم که معمولا شب و روز تو خونه تنهاست واسه همین هم فکر کنم یا کون گشاده یا بلد نیست که ناهار درست کنه واسه همین میاد بیرون غدا می خوره.
بهش گفتم خوب کونی چرا زود تر نگفتی؟
گفت: حالا که فهمیدی میخوای چه گهی بخوری؟
راست میگفت مثلا میخواستم چیکار کنم؟
یعنی چیکار باید میکردم که بتونم یه فیضی ازش ببرم!!
از اون ماجرا چند روزی میگذشت منم تو این چند روز نرفته بودم مغازه آخه سرم حسابی شلوغ بود.
وقتی که بعد از چند روز رفتم تو مغازه دوباره نگار اومد تو مغازه. لامصب هروقت که میدیدمش کیرم آنتن میداد!!
دوباره اومد و گفت آقا ببخشید همون سفارش قبلی.
گفتم پیتزا مخصوص دیگه…
گفت بله.
گفتم شما بفرمائید الا حاضر میشه. همش تو فکر این بودم که چه جوری سر حرف رو باهاش وا کنم. تو همین فکر بودم که برای حساب کردن اومد پشت میز.
گفت چقدر میشه گفتم قابل نداره…
بلاخره بعد از کلی تعارف پولش رو داد و رفت تا رسید دم در یهو گفتم ببخشید نگار خانوم…
(عجب سوتیه تخمی داده بودم!!خوایه هام چسبیده بود زیر گلوم گفتم الان بابام رو در میاره)
یه دفعه برگشت با یه لبخند گفت: بله.
یه کم آروم شدم و بهش گفتم : شما مگه نمیدونین که ما سرویس هم داریم؟
گفت: ولی من که دم در هیچ سرویسی نمیینم.
گفتم: خوب سرویسمون رفته در خونه مشتری.
گفت: آها… من الان چند وقتی میشه که میام تو این مغازه یعنی هر وقت که من میام شما سرویس ندارین؟
(ای کیر تو این شانس بازم ضایع شده بودم.آخه ما که اصلا سرویس نداشتیم)
گفتم خوب شما هروقت که احتیاج داشتین میتونین زنگ بزنین خودم براتون میارم. چشمم کور دندم نرم!!
یه خنده ای کرد و گفت باشه پس شما لطف کنین کارت مغازتون رو به من بدین..
اسمم رو پشت کارت نوشتم و موقع دادن کارت از عمد دستمو زدم به دستش.
از اون ماجرا یکی دو روزی میگذشت دیگه نگار نیومد مغازه دلم داشت شور میزد. پیش خودم گفتم این دختره کدوم گوری رفته.
به مهران گفتم سابقه داشت که این نگار یکی دو روز نیاد اینجا؟
مهران کس کش هم که هی مارو مسخره میکرد گفت: پریود شده.
گفتم جون ننت بگو ببینم آره یا نه؟
گفت نه سابقه نداشته….
که یهو تلفن زنگ زد
با اعصاب تخمی گوشی رو برداشتم
– بله..؟
– الو سلام. پیتزا مهران
– بله بفرمائید.
– شما آقا بابک هستین؟
– بله شما؟
– من همون مشتریه همیشگی هستم.
– ن ن نگار خانوم.
– بله
)تو کونم عروسی شده بود).چسبیدم به سقف!!
-بله بله خوب هستین؟
-ممنون خوبم.
– چند وقتیه که دیگه مارو قابل نمیدونین؟
– دیگه این دفعه گفتم که اگه میشه با سرویس سفارش بدم. اگه میشه همون سفارش همیشگی ولی دو تا.
– چشم چشم حتما. آدرس رو لطف کنین
– یاداشت بفرمایین..
گوشی رو قطع کردم. سریع به علی(یکی از اون کارگرا) گفتم که سریع 2 تا مخصوص آماده کن.
مهران هم که طبق معمول…. رفتم با لگد محکم کوبیدم به در توالت و گفتم مهران جون کونت بسوزه نگار همین الان زنگ زد 2 تا مخصوص سفارش داد دارم میرم خونشون.
گفت کونی نمیتونستی مثل آدم زرتو بزنی؟
بعد از مدتی پیتزاها حاضر شده بود که گرفتم و سوئیچ رو از تو کاپشن مهران برداشتم و بهش گفتم: مهران من ماشین رو می برم زود میارم. تا اومد حرف بزنه اومدم بیرون.
بالاخره رسیدم دم خونشون. زنگ زدم درو باز کرد رفتم تو.عجب خونه ای یه خونه ویلایی توپ در بهترین جایه زعفرانیه.
از پله ها رفتم بالا درشون نیمه باز بود ولی با این حال بازم زنگ زدم. گفت بفرمایین در بازه.
رفتم داخل. تونخ خونه بودم که یهو دیدم جلوم وایساده. واااااای پسر عجب هیکلی. یه تی شرت سفید خوشگل با یه شلوار دمپا گشاده آبی. مو هاش رو هم انداخته بود رو دوشش سینه هاشم که انگار داشتن به من سلام میکردن.بعد از چند ثانیه به هم نگاه کردن بالاخره به حرف اومد
– سلام
– سلام
– خوبی؟
– مرسی خیلی ممنون. سفارشتون رو….
– ممنون. بذارینش رو میز.شما ازکامپیوتر هم سر در میارین؟
– بله. مشکلی پیش اومده
– میشه یه لطفی در حق من بکنین؟
– بفرمایین.
– چند روزی میشه که این (سی دی رام) کامپوترم خراب شده. چند وقت پیش پدرم برام بازش کرده بود گفت که خراب شده. منم فرداش رفتم یکی دیگه خریدم ولی دیگه پدرم نبود که برام جا بندازه. میشه شما یه لطفی کنین و….
– چشم چشم حتما.حالا باید کجا برم؟
– از این طرف بفرمایین.ببخشید که من جلوتر میرم ها؟
-وای خدایه من عجب کونی داشت. پیش خودم گفتم خوش به حال اونی که تا ته میکنه تو کونش. سوتینش هم که کاملا از زیر پیراهنش معلوم بود.
در اتاقش رو باز کرد. رفتیم تو. عجب اتاقی بود. در و دیوارش پر شده بود از عکس هایه (دی جی علی گیتور)
گفت آقا بابک اونجاست. دیگه هر گلی زدین به سر خودتون زدین.
بعد از حدود 10 دقیقه کارش رو براش انجام دادم. گفتم که بفرمایین تموم شد.
گفت: امتحانش نمیکنین؟
گفتم: حتما شما لطف کنین یه سی دی به من بدین تا…
نذاشت حرفم تموم بشه. رفت تو کیف سی دی هاش یه سی دی بهم داد گفت بفرمایین
سی دی رو گرفتم و گذاشتم…
یه دفعه خشکم زد. یه سی دی سکس بود. برایه اولین بار بود که تو زندگیم داشتم خجالت میکشیدم. بعد از چند دقیقه با یه لحن مسخره آمیزی
گفت: ببخشید. شرمنده.اصلا حواسم نبود. معذرت میخوام.
منم که دیگه حسابی حشری شده بودم گفتم: شما ببخشید که ما سعادت نداشتیم زود تر از اینا خدمتتون برسیم!
یه لبخندی زد و منم دستش رو گرفتم و چسبوندمش به خودم!!!
لبام رو تو لباش قفل کرده بودم. بردمش انداختمش رو تختش. هنوز لبام تو لباش بود. بالاخره لباش و بیخیال شدم و رفتم سراغ سینه هاش. سوتینش رو با کمک خودش باز کردم و افتادم به جون سینه هایه مثل برفش. از تخت سینه ش گرفته تا پایین نافش رو شروع کردم به لیس زدن. بعد از اون به شوخی بهش گفتم که میتونم برم یه سر به نگار کوچیکه بزنم؟
گفت: نگار کوچولو منتظره بابک کوچیه شماست. بیشتر از این منتظرش نذار.
زیپ شلوارش رو باز کردم. شرتش رو با کمک دندونم و دستم کشیدم پایین. اون داشت همه این کارا رو نگاه میکرد. واسه همین تندتر نفس میکشید.
عجب کسی بود. تمیز و تپل مپل. یه تار پشم هم به چشمم نخورد.عجب بویی داشت انگار که یه شیشه عطر خالی کرده بود روش. اصلا بوش با بویه کس هایه دیگه که شکار کرده بودم!! فرق میکرد.
شروع کردم به خوردن.حالا نخور کی بخور. موقع خوردن کسش هر 2 تا دستام دو دستاش بود و همش دستای منو فشار میداد. میدونستم که حسابی داره کیف میکنه. یه دفعه دیدم که دستام رو ول کرد. آره درسته به ارگاسم رسیده بود. باورم نمی شد که تا اینقدر بهش حال داده باشم.
ولی کیر بیچاره من چی؟ اونم باید یه حالی میکرد. واسه همین بلندش کردم و نشوندمش رو به کیرم. شلوار و شرت من رو از تنم خارج کرد و شروع کرد به خوردن کیرم.
با دقت هرچه تموم تر داشت این کار رو انجام میداد. کم کم داشت آبم میومد که بلندش کردم و گفتم بسه میخوام بگامت.
گفت: لطف میکنین.
خوابوندمش روبرویه خودم و کیرم رو میمالوندم به کناره های کسش.
گفت: بیمعرفت دارم می میرم بکن تو.
بهش گفتم مگه پرده نداری.
گفت نه قبلا یکی کسم رو افتتاح کرده. بعد از این حرفش کیرم رو که حسابی با آب دهنش لیز شده بود رو فرستادم تو کسش.
کسش خیلی داغ بود حسابی داشت به کیرم خوش میگذشت. بعد از مدتی مکث شروع کردم به عقب جلو کردن.
تا به امروز هیچ منظره ای دیدنی تر از این نیست که سینه هایه دختر و هنگام کردن نگاه کنی که چطور می لرزه ((پیشنهاد میکنم یک بار امتحان کنین)) تو حین تلمبه زدن یاد اون لحظه ای افتادم که چشمم به کونش افتاده بود و اون حرفم که گفتم خوش به حال اونی که تا ته میکنه تو کون این دختره.
بلا فاصله کیرم رو از تو کسش خارج کردم و بهش گفتم برگرد میخوام کونت رو امتحان کنم.
یه خواهشی تو نگاهش بود که انگار میگفت نه.
آره درست بود گفت:بابک نه از عقب نه باسنم بد شکل میشه در ضمن درد هم داره منم تجربه سکس از عقب رو ندارم.
گفتم: نه عزیزم با یه بار بد شکل نمیشه… بالاخره راضی شد.
به صورت چهار دست و پا قرار گرفته بود. منم رفتم پشتش. بهش گفتم که حاضری که با حرکت دادن سرش آمادگی خودش رو اعلام کرد. بعد کیرم رو کم کم وارد سوراخ تنگ کونش کردم. بعد یکدفعه با فشار تا ته کردم تو کونش.یه دفعه یه جیغی زد که هنوز هم گوشم داره سوت میکشه…
راست میگفت انگار که هیچ کس کون این دختر رو کشف نکرده بود.
کیرم هنوز تو کونش بود که کم کم شروع کردم به عقب جلو کردن. کم کم داشت خوشش میومد. بعد از چند بار جلو عقب کردن هم که دیگه داشت میگفت:دارم جر می خورم….عجب کیری….دارم گائیده میشم تند تر… تند تر…
با هربار تو رفتن کیرم شکمم به کونش برخورد میکرد و یه سری موج هایه قشنگ رو کونش نقش می بست که با دیدن این منظره قشنگ بیشتر تحریک می شدم….آب داشت میومد.
چاره ای جز بیرون کشیدن کیرم نداشتم گفتم نگار آبم داره میاد…..
برگشت و تموم آبم رو خالی کردم رو سر و صورت و سینه هاش…. بعد هر دو باهم بیحال و خسته افتادیم رو تخت بغل هم.
نگار گفت: بابک دقت کردی وقتی آب تو اومد آب این پسره هم تو این فیلم سکس اومده… راست میگفت برگشتم یه نگاه به مانیتور انداختم پسره هم مثل من ریخته بود رو سر و صورت دختره !!!
بعد از کلی لاس زدن دوباره باهاش گفتم من دیگه میرم. امروز خیلی کار و کاسبی خوب بود.
گفت: میدونی چرا دوتا پیتزا سفارش دادم؟
گفتم نه گفت واسه اینکه میدونستم بعد از کلی حال کردن هر دوتامون گشنمون میشه. پیش خودم گفتم که راست میگه منم گشنم شده.
با هم دیگه نشستیم غدا خوردیم….
بعد از اون ماجرا چتد روزی بود که دیگه نگار نیومد مغازه.یه روز که اومد گفت: بابک واسه همیشه قصد داریم که بریم دبی زندگی کنیم. منم جلویه مهران و چند تا
0 views
Date: December 22, 2017