سلام یه روز صبح که ازتنهایی حوصله ام سر رفته بود و وسیله هم پیش برادرم بود رفتم خونه داییم چون هم نزدیک بود وهم رفت و آمد زیادی داشتیم در زدم که زندایی پروین در واکرد وگفت خیرباشه ساعت ده اومدی خبری شده گفتم اگه خبری نباشه برگردم باشه خداحافظ تا خواستم برم دستم رو گرفت و گفت نه نگران شدم یه وقت اتفاقی افتاده باشه دونفری رفتیم داخل وقتی که چادرش رو برداشت یه تکپوش نارنجی تنش بود با یه دامن سیاه که وقتی پشتش بهم بود سوتینش واضح پیدا بود رفت طرف میز و خودش رو خم کرد که شیرینی از میز برداره و برام بیاره که وقتی نشست حدود ده سانت پیرهنش از دامنش بالاتر رفت و کمرش پیدا بود احساس میکردم ضربان قلبم تند داره میزنه چون زندایی من واقعا خوشکل و خوش اندام هست باسینه هایی متوسط و باسن بزرگ و قدش هم حدود صد و شصت تا هفتاده وقتی برگشت و شیرینی رو گذاشت جلومن خط سینه اش پیدا شد بقدری خوشکل بود که یه لحظه آرزو کردم جای داییم باشم و حالی با این فرشته کنم شیرینی رو گذاشت و رفت چایی هم آورد و حدود نیم متریم نشست و گفت انگار اتفاقی افتاده گفتم چطور جواب داد حواست پرته منم خالی اومدم که دیگه وقت ازدواجمه چون اگه مجرد بمونم میفتم دنبال دخترا و خراب میشم چون من بیست ساله بودم و اون بیست و شش ساله و یه بچه دختر کلاس دومی داشت که جواب داد این سعید که من میبینم اهل خرابکاری و ولگردی نیست ماشالله جوون سر به زیری هست اینو جدی میگم تعریف نمیکنم توواسم مثل یه برادری فعلا بفکر درس باش و کار کن و زن هم بموقع میگیری منم گفتم بعضی وقتا آدم احساسی داره که نمیشه با زبون از وجودت خالی کنی پروین هم جواب داد این احساس ها واسه همه هست و آدم باید زمان مجردی ازش بگذره باهر سختی که هست به خودم گفتم که کسی که صادقانه و بی پرده داره باهام حرف میزنه اگر من بهش خیانت کنم یه عمر عذاب وجدان میگیرم چون میدونستم زنی نیست که بخواد با نامحرم رابطه داشته باشه خودم رو بسختی نگه داشتم وسعی کردم از خیال بافی بیرون بیام البته من به قصد چیزی نرفته بودم ولی بعد که دیدمش این احساس اومد سراغم خلاصه بهش گفتم که شوخی کردم و حوصله ام سر رفته بود و اومدم خونتون که جواب داد کار خوبب کردی چون حقیقتش من دنبال دختر و دختربازی تاحالا نرفتم و بلدش نیستم خلاصه بعد از نیم ساعت خداحافظی کردم و برگشتم یه لحظه دلم بهم میگفت کارت درسته یه لحظه هم شیطون می اومد و میگفت باید کارش رو میساختی اما به خودم گفتم که جواب اعتماد خیانت نیست و الان شش ماهه که ازدواج کردم و پروین در مراسم عروسیم واقعا مثل خواهرکنارمون بود و اونموقع فهمیدم که اگر بهش خیانت کرده بودم چقدر نامردی دراورده بودم ممنون از همراهیتون نوشته
0 views
Date: August 20, 2018