سلام من ترانه ام 18 سالمه و 168 قدم و50 وزنم. ساله اول دبيرستان بودمكه بابام ورشكست كرد و نمي تونست منو بفرسته مدرسه ي خوب واسه همين رفتم دولتي. اونجا همه نوع دختر پيدا ميشد و هر روز يكيو تو دسشويي مي گرفتن.مدرسه ي بدي بود كلا. وسطاي سال با مينا دوس شدم. مثل من بود اما سياه . سينه هاي كوچيك . زشت. ولي درسخون خيلي ام حشري…. ترم اول تازه تموم شد و 3 روز خودمونو تعطيل كرديمو روز آخر تعطيلي مينا زنگ زد كه برم خونشون. ساعت 6 بود كه دوست بابام منو گذاشت اونجا و رفت. خونشون طبقه ي 4رم بود. يه خونه ي خيلي كوچيك با مبلاي قديمي. اولين بار بود كه ميرفتم خونشون.باباش تو پارك ملت يه مغازه داشت واسه همين وضشون خوب نبود. مينا سلام كرد و رفت واسم كمپوت آلوئه ورا آورد(!!!!!) فكر ميكرد كلاسه… مامانش تازه از حموم اومده بود اومد پيشم سلام كردم و روبوسي. نشست كنارم كلي از درسومدرسه پرسيد يه يه ساعتي با مينا و ماميش حرف زديم كه ماميش گفت مي خواد بره دوره با دوستاش و لباس پوشيدو رفت. ميناام سريع تل زد به دوس پسرش گفت خونه با ترانم بيا.اونم گفت نيم ساعت ديگه اونجام.من چند بار ديده بودمش پسره بدي نبود . اسمش ايمان.180 قد و 19 سن. مينا دفعه اولش نبود اين كارو مي كنه . رفت از تو كشوش يه شورتو سوتين ورداشتو جلو من كشيد پايين.تنش كرد بش گفتم نكنه مي خواي بدي؟؟ خنديد گفت شايد. بعدم يه دامن قرمز كه با تاپش ست بود تنش كرد. رفت جلو آينه شروع كرد آرايش كردن. بلد نبود. زشتتر شد :) من اومدم بيرون از اتاقش كه يكي ايفنو زد. گفتم وردارم.گفت اره. ايمان بود.گفتم سلام بيا بالا. راحله اومد جلوم گفت خوبم؟؟ گفتم نه!! خنديدم… درو باز كردو ايمان اومد تو .هنو نرسيده ازش لب گرفت.من رو مبل نشسته بودم كه سلام كرد و نشست كنارم. منم حوصله ي حرفاشو نداشتم آخه خيلي كس شر تف ميداد. مينا رفت كمپوت بياره . كه بش گفتم شربت بيار. اونم آورد و من رفتم جلو تي وي داشتن صحبت مي كردن كه به مينا گفتم من ميرم تو اتاق كه راحت باشين گفت باشه. در اتاقو نبستم آخه حس فوضوليم گل كرد كه ببينم ميخوان چيكار كنن. يه 10 مين گذشت. اتاقش خيلي ديد داشت. ديدم ايمان دست كرد تو موهاش شروع كرد بازي كردن. ميناام لم داد تو بغلش. اونم گوششو ميخورد همينجوري حرف ميزدن كه نامفهوم بود . آخه يواش حرف ميزدن . يهو ددم مينا دستشو گرفت گفت پاشو. من سريع رفتم رو تخت نشست كه نفهمن داشتم نگاهمي كردم. مينا اومد تو اتاق گفت ترانه ميري تو حال من با ايمان كار دارم گفتم باشه . من كه ميدونستم چيكار دارن… رفتم بيرون نشستم كه بازم حسه فوضوليم گل كرد يواش يواش رفتم دمه دره اتاقشون نيمه باز بود. ديدم امان خوابيده ميناام روشه دارن لب مي گيرنو ايمانم سينه هاشو ميماله . مينا خيلي حشري بود خودش تاپشو در اورد ايمانم سوتيينشو باز كرد شروع كرد ليس زدنو مينا با دستش كيرشو از رو شلوار ميماليد. داشتم نگاه ميكردم كه گوشيم زنگ خورد اه بابام بود البت گوشيم تو كيفم رو مبل بود يواش رفتم كه نفهمن. ورداشتم و گفت تا يه ساعت ديگه مي يام دنبالت گفتم باشه. يكم نشستم بعد 5.6 مين دوباره رفتم تا ببينم. امان ومينا لخت بودن و ايمان داشت كسشو ميخورد اونم اهو ناله ميكرد كه برگندوندش كيرشو خيس كرد با تف يكمم تف زد به سوراخه مينا كرد توش. جالب بود زد رفت تو مينا خيلي گشاد بود.همينجوري تلمبه ميزد دستاشم رو كمرش بود فشار ميداد . گفت كجا بريزم. ميناگفت دهنو برش گردوند مينا دهنشو باز كرد همشو ريخت تو دهنش خورد…. من حالم داشت بد مي شد اومدماينور كه ديگه نبينم.. بد يه ساعت بابام اومد اونا هنو تو اتاق بودن كه داد زدم من رفتم . مينا گفت وايسا. يه مالفه كشيد ه بود دورش اومد بيرون. گفت ببخشيد ديگه ترانه تنها بودي گفتم اشكال نداره.و رفتم. بعد از اون مدرسمو عوض كردم. 5 ماه پيش از دوستام شنيدم كه ايمان پردشو زده . و باش به هم زده. اونم ديگه نيومده مدرسه. ماه پيش به خونمون زنگزد گفت ميشه بياد؟ منم گفتم آره تنهام بيا. ديدم با يه بچه 1 ساله اومد گفتم خواهر دار شدي گفت نه بچه خودمه . فكم افتاد. گفتم باباش كيه؟ گفت ايمان واسم تعريف كرد كه وقتي حامله شده از خونه فرار كرده الانم ميده خرجشو درمياره. ايمانم از ايران رفته…
0 views
Date: May 7, 2018
یه زوج میخوام کون بدم