چه زود دیر می شود گاهی

0 views
0%

یه جورایی فامیل بودیم و دورادور میشناختمش یه مرد قد بلند وخوش قیافه 33 32 ساله که با اندام متناسب و ظاهرشیک و مرتبش تا اون لحظه دل خیلی از دخترای فامیلو لرزونده بود اما خودش انگار دلی واسه لرزیدن نداشت شنیده بودم قبلا یه بار عاشق شده اما عشقش که دختر خاله اش هم بوده وسط راه قالش میذاره و با کس دیگه ای ازدواج میکنه این جریان شوک عمیقی به روحیه کاوه وارد میکنه و باعث میشه اعتمادشو به جنس مخالف واسه ازدواج و تشکیل خانواده از دست بده اما اینا همش واسه قبل از دیدن من بود اونروزا من تازه دیپلم گرفته بودم ولی با اینکه درسم خوب بود اما دوس نداشتم برم دانشگاه اخه طبیعت گرمی دارم و راستش نمیخواستم براورده شدن نیازهای جنسیم رو به هیچ دلیلی به تعویق بندازم دوس داشتم هر چه زودترشوهر کنم و از زن بودنم لذت ببرم اسمم رخشنده است پوستم سفیده و تیپم بوره چشمای درشت و عسلی رنگم به صورت گردم نمای خاصی داده و با لبهای گوشتی و بینی کوچیکم هارمونی قشنگی پیدا کرده تپل نیستم اما لاغر و استخونی ام نیستم بقول خانوم جون به پرده گوشت هزار و به عیبو میپوشونه درشتی سینه ها و باسنم هیکلمو خیلی سکسی کزده اینو میتونم تو نگاههای شهوانی ای که با تکون خوردن و لرزیدن سینه ها و باسنم مخصوصا موقع راه رفتن رو بدنم زوم میشه و دستها رو واسه مالوندن آلت تحریک شده روانه ی لای پاها میکنه بفهمم لحظه ایکه مامان خبر خواستگاری کاوه رو بهم داد هیچوقت یادم نمیره با شنیدن این موضوع احساس عجیبی پیدا کزده بودم احساسی که تا اونروز تجربه اش نکرده بودم در ان واحد حس های متفاوتی رو تجربه میکردم دلهره شادی حیرت ترس اما با بیاد اوردن اینکه چه شوهر خوشتیپ و خوش قیافه ای میتونم داشته باشم تمناهای خیالپردازانه ام برهمه اون احساسات چندگانه غالب شد و من رو به رویای شیرینی فرو برد قبل از اینکه فرصت پیدا کنم و سوالاتی که واسم پیش اومده بود را بپرسم مامان ادامه داد انگار هفته پیش که باهم رفته بودیم خرید اونم تو بازار بوده و تو روهم همونجا دیده و پسندیده اینکه کاوه منو از بین صدهادختریکه تو این سالها بهش معرفی شده انتخاب کرده برام خیلی لذت بخش و غرور افرینه انقد ذوق کردم که نگو کاوه آن روزها به اتفاق مادر و خواهرش تو یه خونه اجاره ای زندگی میکرد و به داداش مجرد هم داشت که تو یه شهر دیگه مشغول کار بود و گاهی به خانواده اش سر میزد بعد از اینکه به خواستگاری کاوه جواب مثبت دادم طی یه مراسم کوچیک و جمع و جور خانوادگی عقد کردیم و توهمون هفته اول بعد عقدمون اونقدر که هر دومون داغ بودیم پردمو زد و از اون موقع با هم سکس داشتیم یادمه یکی ازین بی ام دبلیو های قدیمی داشت که باهاش میومد دنبالم به بهونه گردش اما یه راست میومدیم خونه شونو و کاوه هم مث خودم خیلی هات بود و از با هم بودنمون هر دو لذت زیادی میبردیم دیگه داشتم تابلو میشدم سایزسینه هام هر روزدرشتتر میشد و هیکلم از شکل دخترونه اش خارج شده بودمامانم که این تغیراتو میدیدانقدتو گوش بابام خوند تا بعد از صحبت با کاوه قرار عروسیمونو که واسه سال اینده بود رو انداخت واسه ماه اینده که البته من و کاوه هر دومون از خدامون بود هر روزی که میگذشت و به تاریخ عروسیمون نزدیکتر میشدیم اضطرابمون هم بیشتر میشد کارتا رو چاپ کرده و دوست و آشناها و فامبل رو هم دعوت کرده بودم کاوه واسه کیوان و کتایون خواهر و برادرش حکم پدر داشت و با تلاش کاوه بودکه اونا تونسته بودن تا اینجا برسن واسه همین رابطه عاطفی قوی ای بینشون بود و کاوه اونا رو مث بچه های نداشته ی خودش میدونست ومنم که میدیدم انقد اینا رو دوس داره سعی میکردم نهایت احترام و محبتی که میشه رو در حق خواهر و برادر شوهر و البته مادر شوهرم که پیرزن با صفایی بود داشته باشم ده دوازده روز قبل از عروسیمون بود که سرو کله کیوان با مرخصی یکماهه ای که واسه عروسی ما گرفته بود پیدا شد با اینکه فامیل بودیم وکیوان سنش بیشتر بمن نزدیک بود تا کاوه اما من اولین بار بود میدیدمش مث داداشش جوون خوشتیپ و خوش قیافه ای بود اما هر چی کاوه متین و سنگین بود این هیز و هوسباز همون روزاول که دیدمش متوجه شدم اما بروم نیوردم تو هر موقعیتی منو دید میزد و سعی میکرد یه جوری بهم دس بزنه اما من ازش فرار میکردم نمیدونستم واقعا باید به کاوه بگم یا نه فک میکردم ازعهده اش برمیام اخه داداش خودمم یه مدت همینجوری حشری و بیشعور شده بود اما من تونسته بودم با ترسوندن و التیماتوم دادن کنترلش کنم پنج روز مونده بود به عروسیمون که یه شب از شرکت ملی گاز با کاوه که ارشد متخصصین بخش اینیسترومنت بود ودوره دیده ی اتریش تماس گرفتن که تو خط اصلی اشکالی پیش اومده و فوری به تخصص او نیاز دارن حدودا دو و نیم نصفه شب بودکه تماس گرفتن و ازش خواستن تا یکساعت دیگه که هلیکوپتر واسه بردنش میادخودشو به سایت برسونه کاوه اونشب رفت ومن باید تا غروب منتظر برگشتش میموندم من هم که اونشب به بهونه موندن خونه خواهرم اومده بودم خونه ی کاوه اینا بعد از رفتنش خوابیدم که یهو حس کردم یکی داره کسمو میماله و سینه مو مک میرنه مث شبای دیگه ای که تو بغل کاوه میخوابیدم اونشب هم لخت یودم گیج خواب بودم و به کل یادم رفته بود که کاوه پیشم نیس واسه همین سرشو تو بغلم و روسینه ام فشار دادم و خواب الوده گفتم بخور عشقم همش ماله خودته اما متفاوت بودن بوی ادکلنش وهمینطور جنس زبر موهاش که با موهای نرم و صاف کاوه تفاوت اساسی داشت باعث شد که تو یه لحظه بخودم بیام و متوجه اشتباهم بشم آه خدای من اون کیوان بود مونده بودم که کیوان اینجا چه غلطی میکنه چطور همچین جسارتی پیدا کرده چطور تونسته خودشو واسه خیانت به داداشش مجاب کنه اونم برادری که سالها جای پدر رو براش پر کرده و حق پدری به گردنش داره وقتی کیوان رو دیدم که از نبودن کاوه سواستفاده کرده و اومده اینجا خیلی عصبانی شدم اونقدر که از فرط عصبانیت زبونم بند اومده بود و فقط خصمانه به کیوان نگاه میکردم بمحضیکه فهمید متوجه اش شدم باشهوت خودشو کشوند روم و در حالی که کیر کلفتشو رو کسم میمالوندقربون صدقه ام میرفت نمیتونستم اونو از روم پس بزنم داد هم نمیتونستم بزنم چون صد در صد خودم زیر سوال میرفتم همینطور که مشغول کلنجار رفتن با کیوان بودم احساس کردم کسم در اثر مالشها و تحریکهای کیوان خیسه خیسه بهر حال اون مرد نر بود و خیلی قوی تر هر کاری میخواس باهام میکرد اما تو تموم این مدت مرتب ازم تعریف میکرد و یکریز زبون میریخت و قربون صدقه ام میرفت و ازین که مجبور شده خشن باشه ابراز شرمندگی میکرد و من هم که هر چی بیشتر تحریک میشدم قوای مقابله ام بیشتر تحلیل میرفت بد جوری در مقابلش احساس ضعف میکردم یادم به اون شبی افتاد که شهوت داداش کوچیکه ام رو از راه بدر کرده و بالای سر من کشونده بوداونشب چنان برخوردی با اون کردم و فرداش چنان تنبیهی براش در نظر گرفتم که از غلطی که کرده بود هزاران بار پشیمون شد پس حالا چرا نمیتونستم با داداش کاوه انطور برخوردی کنم چرا مگه چی تغییر کرده بود جز انکه من برای یه عمروفاداری به همسرم کاوه متعهد شده بودم و تازه این تعهد باید منو نسبت به حفظ پاکیم محتاطتر و حساستر هم میکرد اما الان در نهایت عجزاحساس میکردم کاری ازم بر نمیاد و بجای انکه احساس بدی داشته باشم حس میکردم به گرمای نوازشهاش بوسه های توام با شهوتش و حتی خشونت دستهاش وقتی همزمان با فشردن دندانهاش روی همدیگه سینه هامو هم با حرصی برامده از شهوتِ با پنجه های قدرتمندش محکم میمالید حس میکردم همه اینها احساسات خفته درونم رو بید ار میکنن و لذت درونیموافزایش میدن اولین قطرات اشکمو کیوان با شهوت تمام لیسیدو لابلای بوسیدن و مکیدن لبهام باحرفای بشدت سکسیش میزان تحریکمو چندین برابر میکرد همزمان کیر کلفت و شق شده اش رو محکم رو چوچوله ام میمالید منم که چاره ای نداشتم آه میکشیدم و کیوان با شهوت ازمن و چیزایی که اسیرش کردن میگفت از تن و بدنم از عشوه سرو گردنم وقت دلبری از کاوه گرفته تا خش خش دامنم موقع راه رفتن از چاک سبنه های درشتم که وقتی خم میشدم حسابی دیدشون میزده تا بوی سوتینی که از بین لباسهای نشسته ام کش رفته بود و حتی علت اون لکه های سفید رو لباسام وااااای داشتم دیوونه میشدم از یه طرف نوازشهای پر از احساس کیوان که ماهرانه داشت تن و بدنمو برای به اوج رسیدن اماده میکرد و از طرف دیگه دیدن احساس شدیدی که بهم داره وشنیدن تعریفهای سکسی ای که از حالتها م بدنم و حتی لباسهام داره شدیدا تحریک شده بودم تنم گر گرفته بود و شهوت کلافه ام کرده بودو تو اون لحظه نمیتونستم به هیچ چیز دیگه ای بجز براورده شدن نیاز جنسیم فکر کنم احساس نیازی در من شکل گرفته بود که تا حالا مشابه اش رو نه در کامجوییهای مخقیانه دوران مدرسه و نه در عشقبازیهامون با کاوه ندیده و حس نکرده بودم شهوت بی نهایتی که موجب شده بود در پاسخ کیوان که داشت کیر بزرگ و کلفتشو با زل زدن تو چشمام اروم اروم تو کس خیس و داغم فرو میکرد به آه کشیدن اکتفا نکنم و با جواب دادن به سوالات سکسیش اونو تو مسیر لذت بردن و به اوج رسیدن ازیه سکس فوق العاده داغ با خودم ساپورت کنم کیوان کیرش رو کاملا تو کسم فرو کرده بود در همین حال با شهوت لبامو میمکید و نوک برجسته شده سینه هامو میون انگشتاش میمالوند ازینکه چقدر واسه این لحظه انتظار کشیده حرف میزد و اروم اروم اون آلت غول آساشو تو کسم تکون میداد و با تلمبه های آرومش که انگار ازریتم خاصی تبعیت میکرد کسمو میگایید نفسهای صدا دار من هم دیوونه ترش میکرد و با شدت گرفتن سرعت و قدرت تلمبه هاش صدای ناله ها م بلندتر و اه هام سوزناک تر و شهوانی تر شده بودن اینا رو خودم حس میکردم امانمیتونستم جلوشونو بگیرم انگاریه زن دیگه بود که تو وجودم خونه کرده بود و در پاسخ فشارها و مالشها بوسه ها و مکیدنها ترفندهاو حرفای دیوونه کننده کیوان اه میکشید و میگفت منو بکن خواهش میکنم آههههههه زن داداشتو بکن میخخخخخخخوام جرم بده و جانممممممممم و با این حرفهاش اونو تو انجام این خیانت هیجانزده تر ووحشیتر میکرد و اون که حالا تونسته بود به میوه ممنوعه ی داداشش دست پیدا کنه چنان با ولع بدنمو میبویید میلیسید و میمکید که مطمئناهر کس این صحنه رو میدید گمان میکرد این سکس با پشتوانه عشقی اسمانی رقم خورده و نه بخاطر هوس زیاده خواه یه جوون متجاوز که مدام با تغییر پوزیشن شانس خودشو برای لذت بردن از بقول خودش خوشکلتربن و سکسی ترین زن دنیا آزمایش میکنه و نمیدونم چطور هر بار هم میتونست منو که تا اون لحظه چن بار ارضا شده بودم و دیگه تو سراشیبی پایین اومدن از قله شهوت و حس کردن عمق فاجعه ای بودم که اتفاق افتاده بود باز به آسونی به اوج برسونه اتفاقی که در جریان رابطه ام با کاوه هیچوقت حسش نکرده بودم و اینواسه من بعنوان یه زن شوهردار فاجعه بود به زحمت تونستم کیوان روقبل از پنج صبح که مادرش واسه نماز بیدار میشد از اتاقمون بیرون کنم و بعد از رفتن اون نشستم و به بلایی که سر زندگیم روحم جسمم و مردی که عاشقش بودم اومده بود دیگه با وجود این احساس قوی ای که موقع سکس اجباری با کیوان پیدا کرده بودم میتونستم مطمئن باشم که ادامه دادن این راه با کاوه و آغاز کردن زندگی مشترکم با او جز قدم گذاشتن در راه نابودی احساس هر دومون اسم دیگه ای نمیتونه داشته باشه اخه چرا باید این بلا سر زندگی من میاومد بارها و بارها اینو ازخودم پرسیدم اما هیچ جواب قانع کننده ای پیدا نکردم فاجعه اتفاق افتاده بود و من به کاوه هیچ چیزی نمیتونستم بگم قطعا کاوه ادمی نبود که در مقابل تجاوز به همسرش ساکت بنشینه و منهم ادمی نبودم که بتونم نادیده اش بگیرم یا انکارش کنم پذیرشش هم به این معنا بود که با دستای الوده ام دستای کاوه رو بگیرم و طوری که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و هیچ برادری به ناموس برادرش تجاوز نکروه و به هیچ زنی تجاوز نشده وهیچ زنی هم از تجاوز برادرشوهرش لذت نبرده به زندگیم با اون زیر یه سقف ادامه بدم نه اینم از من ساخته نبود الان از اون روزا دهسال گذشته کاوه هیچوقت نفهمید چرا مجبور شدم زندگی ای که با عشق شروع کرده بودم اینطور ناگهانی به پایان برسونم حالا دیگه من موندم و دردهام من موندم و خاطرات خوب زندگی کوتاه ام با کاوه من موندم خاطرات اون شب نحس که به قیمت از دست دادن خوشبختی یک عمر زندگی ام با کاوه تموم شد بعد از من کاوه دیگه هرگز ازدواج نکرد اون باور کرده که هیچکس با اون نمیمونه اول دختر خاله اش و بعدش هم من شنیدم که گفته هرگز بار سوم رو امتحان نمیکنه کیوان بعد از شنیدن تصمیمم به جدایی باهام تماس گرفت به دیدنم اومد گفت که اشتباه کرده و شدت هوسی که واسه تصاحب جسمم داشته موجب شده که نتونه به شکنند گی روح حساس من فکر کنه خواست که ببخشمش و زندگیمو با کاوه ادامه بدم در جوابش گفتم اتفاقی که افتاد نه برای کاوه قابل پذیرشه و نه برای من قابل انکار و فراموشی عواقب اشتباهات ادما گاهی فقط خودشونو درگیر نمیکنه اینبار هم اشتباه تو دو تا خانواده رو درگیر کرد و جلو تشکیل شدن یه خانواده رو گرفت تو زندگی من و داداشتو سوزوندی خیانتی که مرتکب شدی پشیمونیش واسه تو و درد جداییش واسه من و کاوه همیشگیه حالا هم برو نمیخوام دیگه نه صداتو بشنوم و نه خودتو ببینم در حالی که ازم دور میشد به لرزش شونه هاش خیره شده بودم و به این فکر میکردم گاهی چقدر دیر میشه واسه پشیمونی آری چه زود دیر میشود گاهی پایان نوشته

Date: July 3, 2019

One thought on “چه زود دیر می شود گاهی

  1. بهترین دوستم اسمش مهدیه و مامانم رخشنده رو محکم بغلش کرد و محکم کردش میگفت فرهاد بشین تماشا کن مامانتو میکنم منم عشق میکردم مهدی مامان رخشنده رو سر پا بغلش کرد و کیرشو کرد تو کوسش و پستوناشو میخورد آخرم آبشو رو صورت و پستون مامان رخشنده خالی کرد

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *