با سلام آقایون و خانم ها همگی دست جمعی ریدین تو کشور این چه وضعشه دیگه انسانیت نمونده توی این ملت همتون یه مشت دیوسین ن واقعا چراا همه عین عن هفته ای با ۳ نفرید دیگه مفهوم خیانت داره از ذهن ها پاک میشه ندومبه این دیگه چه کسشراییه از هر کیم میپرسه میگن خب یه نیازههه خیلیییی طبیعیه خب کیر تو اون نیاز طبیعیت کنن جاکش کدوم نیاز من نمیگم که شهوتمونو سرکوب کنیم ولی خب جا داره ادم خودشو داره دیگه تمیز جامعه گه کاری شده خانم ها اصلا یا خیییلییی هیزن و کارشون شده این کثافت کاریا یا میترسن از آقایون دروغ گفتن برامون دیگه کاری نداره وفادار بودن به کسی دیگه معنی نداره اصلا از اینا هم بگذریم ما مسلمونیم به قرآن توی شناسنامه هممونم زده شیعه بعد این کارا رو هم انجام میدیم و راه ب راه پیک میزنیم آقا اصلا وضعیت خیلی بد شده باید همگی دست به دست هم بدیم خب بگذریم میخواستم یه ماجرا براتون یگم خواهشا همه هم نظراتتان رو بگییید ماجرا برمیگرده ب سه سال پیش توی راه برگشت از دبیرستان میدیدمش حدودا هر روز اون موقع مثل دخترای دیگه بود برام خیلی متفاوت نبود منم خب مسلماً منگل تر بودم ک کم کم برام جذاب تر شدش سادگیش خیلی خوب بود در حقیقت من اون سال هیچ کار خاصی نکردم و دیدنشم برام لذت بخش بود به اندازه کافی تا عاقا ی چند ماهی گذشت دی اینا بود چون ساعت ۵ ۳۰ که از کلاس زبان اومدم بیرون هوا تاریک بود که یهو توی اون شلوغی چهارراه طالقانی اومد و از حلوم گذشت واااااااای یعنی خودشه در چند دقیقه اول تنها چیزی که بدن سرد منو وادار به حرکت میکرد تنه های خشک و عاری از محبتشان بود بهد یهو به خودم اومدم و عین اسب دویدم دنبالش بعد از چند دقیقه رسیدم بهش با فاصله چند قدمی مثل یه کرکس عوضی دنبالش راه افتادم هم هیجان داشتم پیش فعال بودم ولی از خودمم که بدم میومد چون واقعا کار درستی نیست که راه افتاده بودم دنبال ناموس مردم یعنی اخه منم خوشم نمیومد ک یکی بیوفته دنبال خواهرم که ندارم خواهشا شما بگید چیکار میکردید بعد تا رسیدیم آزادگان خعلی تند راه میرفتااااااا یهو دیدم پیچید و رفت اونور خیابون رفت توی کتابخونه دوباره تنها شدم دست کم برای مدتی سرما بازم راه خودشو به زیر پوستم پیدا کرده بود داشتم مغلوب حسم میشدم که یهویی عین فرشته پرید بیرون منم از اینور خیابان همراهیش میکردم تا بازم دیدم نیست که فهمیدم از این کوچه ای که سرش یه نمایندگی پاناسونیک داره رفت تو تا زود تر به آغوش گرم خانواده برس ک امیدوارم خوب باش منم خیلی دویدم با یه کیف توی سرما تا رسیدم این زمان رسیدن بهش با دل و جان خریدار بودم که رسیدم بهش از خرابه رد شد و رفت توی این آپارتمان گنده ها هستن که اسمشو یادم رفته هیچ وقتم نفهمیدم که کدوم زنگه اون روز گذشت و منم دیر رسیدم خونه تا این قضایا رو به بهترین دوستمم گفتم که الان ۴ ساله با همیم الان یه دوست ۱ ساله خوب دیگه ام دارم ولی باهم خیلی فرق دارن ولی خوبیم با هم خب با دوستم ۱ رفتیم بیرون که داشتم لاهاش بازمممممممن در نوردش حرف میزدم که یهو اومد و از جلو مون رد شد شبیه قبل نبود یخورده رژ مژ داشت همچین مذهبی نیستیم ولی خوب اعتقاد داریم اعمال رو انجام میدیم و وضعیت مالیمونم خوب بد نی چون پدر مادرم پزشک و مهندسن تک فرزندم که هستم ولی چون لا خانواده بود نمیشد گهی خورد و جایزم نبود ولی بازم تیپش بهتر از پلنگا بود اخه اینا چیه جوراب ندارید و کالجی و شلوادا تنگگگگگ تنگن پسرا که دیگه قابل تحمل هم نیستن یه موقع دیگه هم بعد کلاس زبان باز همینجوری دیدمش ولی سریع پرید تو ماشینشون بعد یهویی همشون برگشتن ب من نگاه کردم یهو اب شدم نه اینکه خجالت کشیده باشم نه من ترسیدم نکنه به اون سخت بگیرن و تو موقعیت های بد قرارش بدن از خودم برای همین بدم اومد بعدشم هووووم عموماً هفته ای ۳ بار در خونشون بودم تا اینکه شد تابستان ۹۶ من در این مدارس برتر و نمیدونم کوفت و زهرمار درس میخونم ولی ۲ تا درسو افتاده بودم باس بالای ۱۲ ۱۴ شی یکیو با۰ ۲۵ یکیم با ۳ نمره خیلی سخت گذشت همه ناراحت بودیم که باس چ گوهی بخوریم یه چند وقتی هم میشد که ندیده بو مش و بر اساس ضرب المثل از دل برود هر آنچه از دیده برفت من فقط کمتر یادش میکردم چون همش مدرسه بودم و معلم و به گاایی تا امتحان دادیم و فیزیک قبولم کرد با ۰ ۲۵ ارفاق و اونیکیم بالای ۱۸ شدم و بالاخره قبول شدیم و رفتم ب دوست لاشخورم ی کنتاکی دادم من همه اینارویی که گفتم تو یه نامه نوشته بودم که بهش بدم خودش بخونه چون میترسیدم باهاش حرف بزنم با این که اهل کرم ریختن به دخترا این کارا تو خیابون ندارم ولی به هر حال واهمه ای از حرف زدن باهاشون ندارم قبل از عید همش مدرسه رو میپیچوندم و تا یکمی زود تر برسم به خونشون تا لتونم نگاهش کنم و انگیزه و امید بگیرم گذشت و گذشت تا رسید به نزدیکای ولن تایم ببخشید اگ اشتباه منم با دوستم ۲ رفتیم زودددددددددییییی یه مرکر خرید و براش یه نیم ست خریدم نقره با ابکاری طلا سفید ایتالیا و از این کوفت و زهر ماریا اومدم یه انگشتر تاج هم بخرم ک دوستم نذاشت منم این هدیه ه و مخصوصا نامه ها همیشه پیشم بود توی کیف پولم که اگ دیدمش بگم بهش ۲ روز مونده به ۲ هفته ب عید بازم پیچیدم و رسیدم دم خونشون اخ من از ۲ هفت ب عید دیگ مد نرفتم از دور دیدمش وقتی ب این فکر کردم که امروز دیگ میخوام بگم و کلک قزی رو بکنم یهو حلقم یبوست گرفت پریدم تو کوچه قبلیشون قلبم عین اسب میزد داغ کردم و اصلا یه وضعی تا اومد یهو پریدم جلوش یخورده هم رو نگته کردیم بعد زدم تو سر خودم و رفتم کنار اره نتونستم فرداشم رفتم اونجا دیگه اماده اماده با نامه کادو و همه چی نگا ته کوچشون یه س راه بود ب چپ و راست یکیم میومد تو کوچشون گه بره ب اصلی از ۲ گذشت کفتم خب عموما ۲ اونجا نبود ی ۴ دقیقه ای تاخیر داشت گذشت از ۲۰ دقیقه بارون میومد ن نم نم انگاری آسمون هم دلش گرفته بود نیومد تا بهش بگم چقد دوستش دارم نیومد که خستگی ۱۵ دقیقه دویدنم توی خاک و خل رو از تنم ببره ن نیومد وسط خیابون و ماشینا افتادم زمین با کتابام با غرورم با پاشدم تا سر کوچه پرشیبشون که از همیشه پر شیب تر شده بود دویدم نشستم تو ماشین کلی گشتم تا تکه تکه پول هایی خردی رو پیدا کنم که راننده با گرفتنشون خوشحال شه و دیگه به بقیش فکر نکنه اون روز گذشت و منم گذشتم فرداش اردو کوفتی رفتیم قم جفت دوستام نیومدن دوستای دور ترم اومدن با اتوبوس رفتیم و خیلی خوب بود واقعا توی راه برگشت هی دیدم بابام ج نمیده گفتم خب کا داره شاید ک دیدم چند بار مادرم زنگ زده منم زنگ زدم بهش و سلتم و احوال که دیدم میگه باز چ دسته گلی ریدی به آب چون کارد بزنی بابات خونش در نمیاد اول فکر کردم که نکه کرم کینگ سایز رو پیدا کرده چون الان ۱ ماهه مصرف میکنم دوست دارم شاخ شه ولش فعلا ک تاثیری ندیدیم تا که بین حرف های مادرم فهمیدم نامه هامو پیدا کردهههههههه خب دیگه رسیدم مدرسه و بابامم اومد دنبالم و تو راه من فقط یه چه خبر گفتم بابامم گفت ب نفعت که حرف نزنی منم ک دیدیم اوه اوه وضع خرابه حرفی نزدم ۳ روزی با هم حرف نزدیم تا با هم دوباره ازه فبلم خیلی بهتر شدیم تازه رفتیم برامم ۲ تا کارت گرفت چیزایی رو هم خرید که محال بود با این که بچه درسخونی اصلا نبودم اصلاااااااا ولی یه متقلب حرفه ایم چندید بار اول شدم در جاهای مختلف برای همین فک میکنم درس خونم ولی مامان بابام ک میدونن ولی انگاری دارم ادم میشم باهاش کلی حرف زدم و همه چیو گفتم گفت خاک تو سرت بزار س ۲ ۳ سال دیگه دست کم ادم شی و تکلیفت معلوم ش تازه با هم رفتیم در خونشون کل عید گذشت منم زیاد خوب نبودم ب چند دلیل پسر عمم نبود با هم بریم بیرون مادر بزرگم انقدر پیر شده که آلزایمر گرفت نمیدونم عیدی چیه ۱۰۰ پرید ثمانه رو ندیده بودم اسم واقعیه شاید چون انگاری دختر خاله یکی از همکلاسی های زبانم باهاش توی یه کلاس بوده اون گفته انگاری از من ۲ سال کوچیک تره قدشم شاید از من کمتره نمیدونم خیلی کنارش وای نسادم کع من خودم بیرون ۱۷۹ ۵ وزنمم۷۲ اونو دیگ نمیدونم ولی چاق و درشت نیست قدم هاشم خیلی بلند ور میداره خوشم میااااد بدون دیدنش بهم سخت میگذشت انگیزم فقط این بود که الان برای اونم عید اقا عیدم گذشت تا اینکه من همین چهار شنبه بازم با کلی بدبختی و ناظم و معاون از مدرسه زدم بیرون تا رسیدم دیدم داره میاد ازش اولین عکس هامو گرفتمخیلی نازه تو روپوشش سورمه ای آبی با کفش آبی روشن خودشم سفیده خیلی خوشگل میشه برای من ک از همه جذاب تر میشه تو چند تا از عکس ها داشت ب دوربین نگا میکرد ناراحت شدم نکنه فکر میکرده که من یه مزاحمم یا خب خب من داشتم میرفتم کلاس زبان تیشرتم رو پیدا نمیکروم گفتم بزار پیراهن بپوشم به لیمم میومد خوب شه بود گردنبند و دستبند و ساعتم انداختم کیف پولمو و گوشیمم برداشتم داشتم میرفتم که بابام گفت کجا میری تیپ زدی منم که واقعا فقط میخواستم برم سر کلاس این مردک تخمی تو راه برگشت الکی به جای پیاده رفتن تا خونشون تاکسی سوار شدم وقتی رسیدم یخو با یه لباسی که فکر کنم صورتی بود اومد برام به هم یه نگاه کردیم اومد و رد شد و رفت من پوکر مونده بودم همون موقع هم پسر عمم زنگ زد بیا بریم بیرون منم گفتم بیا آزادگان منم یه ۳۰ دیقه دیگ میام منم رفتم دنبالش تا به ۱۵ دیقه دیگ گمش کررم ناراحت شدم که چرا اینجوری اومده بیرون داره کجا نیره این ک کیف نداشت ا نره با پیری بیرون نره الان تو پاروی کافه ای چیزی خیلی ناراحت شدم خوشحالم بودم ولی هی چه کنم من خاک بر سر اینقدر حول کرده بودم یادم رفت ک عین همیشه نامه هام تو جیبه بعدا یادم اومد منم رفتم با پسر عمم بیرون ولی خدایی دمش گرم کلی حرف زدیم ی پیتزا هم خوردیم و بعدشم برگشتیم اگه دوست پسر داشته لاشه چی اگه اصلا اونجوری که من فکر میکنم باشه چی اگه خواهشاًخانم های محترم کمک کنید بگید دوست دارید یکی چجوری بگه من الان چیکار کنم نوشته
0 views
Date: January 1, 2019