چگونه با شوهرم اشنا شدم گی

0 views
0%

یه نگاه به آینه رو به رو انداختم از توش میتونستم امیدو ببینم انگار واقعا خواب بود نمیخواستم بیدارش کنم با اینکه یکم اذیت میشدم بیخیالش شدم و سرمو گذاشتم رو زمین و چشامو بستم میخواستم از فرصتی که داشتیم بیشتر استفاده کنیم ولی همینم خوب بود بعد چند ثانیه امید بیدار شد اروم گوشمو گاز گرفت و گردنمو بوسید کیرشو اروم از تو سوراخم کشید بیرون ابش از چند دقیقه پیش که ارضا شد توم بود نای بلند شدن نداشتم امیدم کنارم دوباره دراز کشید سرمو بلند کردم و رفتم سمتش لبمامو گذاشتم رو لباش چشامو بستم میخواستم همونجا بمونم تا چند ساعت امید موهامو محکم گرفت و فشار داد سرمو بردم بالاتر شاید ارومتر فشار بده منو خوابوند و لباشو گذاشت رو لبام با زبونش شروع کرد بازی کردن با لب و دهنم بعد رفت سمت گردنم دستاشو گذاشت رو سینه هام خیلی روشون حساس بودم سریع صدام در اومد امیدم بیشتر خوشش میومد رفت سمت سینه هام و شروع کرد لیسیدن نک سینه چپم تو دهنش بود و با زبونش دورشو میلیسید سینه راستمم با دستش محکم گرفته بود یه لحظه نتونستم تحمل کنم و سرشو بلند کردم تو چشام نگاه کرد و خندید دوباره رفت کنار اروم از رو زمین پاشدم و رفتم سمت در اتاق ازم پرسید کجا میری گفتم دستشویی باید خالی کنم داخلمو گفت لازم نیست یه نگاه بهش کردم و دوباره رفتم سمت در دستگیره درو گرفتم تا درو باز کنم امید بلند شد گفت باشه ولی الان بیا اینجا کارت دارم بعد یع مکث کوتاه رفتم سمش و نشستم کنارش دستشو گذاشت رو کیرم و بالا پایین کرد بعد یه مدت سرشو برد سمتش زبونشو اروم کشید دور سر کیرم من رو هوا بودم بدنم میلرزید ادامه داد همونکارو یه دستشو اورد و گذاشت رو تخمام اروم فشارشون میداد کیرمو بوسید و رفت سمت پاهام نزدیک بود ابم بیاد و خیلی خوشحال بودم که ارضا نشدم چون اصلا خوشم نمیاد شروع کرد کف پامو با انگشتاش ماساژ دادن یکم قلقلکم گرفت جوراب مشکلی شیشه ایی بلندی پام بود خودش برام خریده بود براش بپوشم سرشو برد سمت پام بعد یکم مکث پاشنمو کرد تو دهنش خیلی ازین کار لذت میبردم امید داشت کارایی میکرد که تو تمام عمرم دیگه نتونم فراموشش کنم هیچوقت بعد لیسیدن کف پام که احساس کردم خودش اصلا راضی نبود بخاطر من بود بهم دوباره گفت برگرد داگی همینکارو کردم یه تف زد تو سوراخم و شروع کرد لیسیدن سوراخم من چشامو بستم از نظر روحی کاملا ارضا شده بودم بعد یه مدتی سرشو برداشت سر کیرشو حس کردم دم سوراخم اروم فشار داد و اروم اروم تا تهش برد داخل در اورد کامل کیرشو و دوباره کرد داخل این کارو هی تکرار میکرد اب کیرش که مونده بود از کونم اروم میریخت بیرون بعضی وقتا رو کیر خودش کیرشو کرد تا ته توم و دیگه در نیاورد شروع کرد سریع و محکم تلمبه زدن اولش خیلی لذت بخش بود کم کم احساس کردم هی دردش بیشتر و غیرقابل تحمل تر میشد هرچی جیغ زدم اروم کاری نکرد کم کم نتونستم زانو هامو نگه دارم و افتادم رو زمین امید توجهی نکرد و ادامه داد پاهامو هی اینور اونور میکردم شاید کیرش در بیاد اما نمیشد دوباره خودشو کامل انداخت روم یکم اشکم در اومد اما هیچ کار خاصی نکردم که دیدم بلند شد و سریع گفت برگرد منم برگشتم کیرشو اورد و کرد تو دهنم منم یکم براش لیسیدم که ابش ریخت ته گلوم کیرشو تا ته فشار داد تو گلوم نفس کم اوردم پرتش کردم عقب و ابشو ریختم بیرون همش ریخت رو گردن و دهنم اومد نزدیک و عذرخواهی کرد جوابی ندادم شروع کرد ابشو که ریخته بود کشید رو سینه هام دوباره حسشم برگشت دستاشو گرفتم و اوردمش جلو بوسیدمش بغلم کرد و باهم خوابیدیم بعد چند دقیقه دیدم خوابید بلند شدم لباسامو پوشیدم و رفتم ساعت تقریبا شده بود ۷ صبح باورم نمیشد ۳ ساعت پیشش بودم همیشه با هرکس قرار داشتم نیم ساعتم طول نمیکشید چون همشون فقط خالی کردن کمرشون مهم بود براشون ساعت تقریبا ۱۲ بود که گوشیم زنگ خورد برداشتم امید بود ازم پرسید چرا رفتم و مجبور شدم براش توضیح بدم قرار گذاشتیم ناهار بیاد دنبالم امید رو شب قبلش از همینجا پیدا کرده بودم و اصلا قرار نبود برم پیشش ولی رفته بودم ساعت ۱ ۳۰ اومد رفتم سوار ماشینش شدم و رفتیم یه رستوران تو راه برگشت یجا ایستاد بهم گفت میخوام همیشه باهم باشیم گفتم باشه عزیزم هروقت بگی پیشتم گفت نه منظورم این نبود میخوام برای همیشه مال من باشی تعجب کرده بودم یکمی گفتم باشه عزیزم راستش اونموقع اصلا منظورش رو درک نکردم خیلیا اینارو بم گفتن و چرت بود دوباره حرکت کردیم بعد چند دقیقه بهم گفت پس باید پیش من زندگی کنی یکم نگاهش کردم و تازه فهمیدم چی میگه گفتم نمیشه که عزیزم گفت چرا نمیشه میای پیش من زندگی میکنی باهم گفتم خودمم بیام خانوادم نمیزارن گفت بگو داریم مشترک خونه میگیریم هم اتاقیمه گفتم باشه بهش فکر میکنم اصلا هم نمیخواستم بهش فکر کنم شب کونم شروع کرد خاریدن به حرفای ظهرش فکر کردم اتفاقا یه همچین چیزی نیاز داشتم پاشدم رفتم یسری وسیله جمع کردم و رفتم پیش بابام بهش جریان رو گفتم چیز خاصی نگفت فقط پرسید چرا الان یدفه چی شده گفتم امروز دیدمش میخوام یکم برم پیشش شد میمونم گفت باشه و منو رسوند تقریبا ۱۲ شب بود زنگ درو زدم رفتم بالا الان ۲ ساله با امید زندگی میکنم و خیلی کنار هم خوشیم اگه بشه بعدا ازینجا میریم تا قانونی ازدواج کنیم نوشته

Date: August 26, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *