کارمندم مهتاب ۱

0 views
0%

سلام به همه بچه های خوب شهواني ماجرايي که مي خوام براتون تعريف کنم تقریبا سه ماه پیش اتفاق افتاد از نوشتن جمله نخ نما اين داستان واقعيه و دروغ نيست و اجتناب مي کنم باورش و ميسپارم به ذهن خودتون سعی می کنم خیلی طولانی ننویسم و الکی آب روغنشو زیاد نکنم اگر طولانی شد شرمنده ام من امين هستم 30 سالمه و از صدقه سر بابای گلم که طفلی کل عمرشو برای ما جون کند الان خداروشکر دستمون به دهنمون میرسه و من صاحب يک هتل آپارتمان توي شهرمون هستم هتل خيلي بزرگي نيست و پرسنلش زياد نيستن قسمت پذيرش هتل دو تا کارمند داره يک کارمند شيفت شب مرد به اسم علی که خيلي بچه گليه و پذيرش شيفت روز هم يک دختر ناز و خوشگل به اسم مهتاب اگه بخوام کمي از مهتاب تعريف کنم بايد بگم که 29 سالشه و قدش متوسط پوستش بسيار سفيد و چشماي واقعا درشت و زيبايي داره درکل با وجودي که دختر سنگین و با حجابیه و ظاهر سنگيني داره اما تمام مسافرا تو کفشن و باهاش لاس ميزنن اوایل من زياد تو نخش نبودم يعني معمولا کار و تفريح و عشق حالم رو با هم قاطي نمي کنم از اونجايي که تو کاررم خيلي سختگير و خشکم و رفتارم هم خيلي جديه معمولا پرسنلم خيلي ازم حساب مي برن از خودمم هم بگم که ظاهرم معموليه و کلا ساده پوش و عاديم نه بدنسازی میرم نه مدلم نه هیکلم توپه و از این کس شعرا که ملت مینویسن مهتاب الان نزدیک 2 سالی هست کارمندمه و حسابی مسلط به کارش روز اولي که مهتاب براي استخدام اومد با مادرش بود و توي فرمش نوشت متاهل ازش راجع به همسرش پرسيدم که ایشون کجان و این چیزا گفت کارش زیاده و نمي تونسته بياد براي همون با مادرش اومده اينم بگم که مهتاب رو يکي از همکارام معرفي کرده بود اما زياد آمارشو ازش نگرفتم راستش اولش که ديدمش ازش بدم نيومد خيلي چهره گيرا و معصومي داشت و حسابي به دلم نشت اما وقتي ديدم شوهر داره ديگه بيخيالش شدم تا اينکه يک چند ماهي گذشت و ديدم اصلا از شوهره خبري نيست و يک چند باري بهش گوشه دادم و گفتم شوهرتون نمي خوان بيان ببينيمشون که هربار يه چي مي گفت يک شب با علي کارمند پذيرش شب داشتيم صحبت مي کرديم علي گفت آقاي فلاني مي دوني که طرف شوهر نداره تعجب کردم پرسيدم از کجا مي دوني گفت کاملا مشخصه از رفتارش حرف هاي ضد و نقيضش حلقه دستش نيست و و خلاصه حسابي راجبش صحبت کرديم تازه دوزاری کج من افتاده بود که ای بابا راست میگه اصلا نشون نمیده متاهله از اون روز من کم کم روش حساس شدم و مي خواستم واقعا آمارشو دريارم با هزار کلک شناسنامش رو ازش گرفتم ديدم مشخصات شوهرش توشه خلاصه کلي گيج شده بودم بالاخره يک روز جدي بهش گفتم خانم فلاني فردا شوهرتون ميگيد مياد کارش دارم اولش کلي جا خورد و دليلشو پرسيد منم يک بهانه اي جور کردم بعد از کلي من و من شروع به اعتراف کرد گفت راستش من يک چند ماهي هست با شوهرم قهرم و مي خوام طلاق بگيرم مي گفت که شوهرم اعتياد به شيشه داشت و يک شب نزديک بود منو تو خواب خفه کنه از ترس رفتم خونه همسايه از همون موقع داره با مادر و پدرش زندگي مي کنه گفتم چرا طلاق نمي گيري گفت تو اين زمونه يک زن مطلقه خيلي سخته زندگي کنه براي همين من قانونا متاهلم و گرنه خيلي وقته جدا شدم راستش اولش خيلي دلم براش سوخت خدايي دختر به اين نازي و معصومي حيف بود همچين سرنوشتي دچار بشه از اون روز به بعد باهم کلي صحبت مي کرديم و دردل مي کرد منم خداييش اوایل ديدم خواهرانه بود و باهاش صحبت مي کردم و راهنماييش مي کردم یعنی اصلا تو فکر رفیق شدنش و کردنش نبودم خودشم همینطور که گفتم خیلی سفت بود و برای همین گفتم به منتش هم نمی ارزه تا اينکه يک سه چهار ماهي گذشت و هتل توي روزهاي غير تابستون و عيد نوروز معمولا خلوته و وقت آزاد زياد داريم تو همين روزها بود که نوع حرف زدنها همون عوض شد و حس مي کردم باهام خيلي صميمي شده و بهم اعتماد کرده اما خودتونم مي دونين که لامصب وقتي غريضه آدم و قلقلک بده ديگه اختيارش دست خودش نيست کم کم حسم نسبت به مهتاب عوض شد و يک حس خاصی نسبت بهش پيدا کردم همينطور که گفتم خيلي باهم راحت شده بوديم و گاهي اوقات شوخي يا جوکايي که کمي بي ادبي بود رو به هم مي گفتيم اونم کمي شيطون تر شده بود و از نگاهها و رفتارش ميتونستم بفهمم که از من خوشش میاد اما خوب بازم باهام رو در بایستی داشت روز به روز حسم نسبت بهش بيشتر ميشد و حسابي رفته بودم تو نخش و همه جاش رو ديد ميزدم از روي مانتو و لباس فرمش معلوم بود هيکل توپي داره اما سينه هاش زياد بزرگ نيست از طرفي چون کارمندم بود و اگه مي خواستم بکنمش ديگه خيلي روش باز ميشد و از طرف ديگه اتاقاي خالي و مرتب بالا چشمک ميزدن خلاصه تو دوراهي بدي قرار گرفته بودم یک مورد دیگه ایی هم بود که کلا من خوشم نمیاد با زن شوهر دار باشم حالا هر مدلی اعتقاد دارم پاخوری بدی داره و اینم بگم که کس ندیده نیستم و نمیگم همرو از زیر کیرم گذروندم اما یک چندتا دوست دختر داشتم و حالمو کردم یک مدت اوضاع به همین منوال گذشت چند روز میشد که یکم تو خودش بود ازم زیاد مرخصی می گرفت درگیر بود ازش می پرسیدم خانم فلانی مشکلی پیش اومده من همه بچه ها رو با فامیل صدا می کنم می گفت نه چیزی نیست با خودم گفتم یا با شوهره مشکلی چیزی داره یا با خانوادش یک اخلاقی هم داره خیلی تو داره و هرچیزی رو بروز نمیده اما بعد از چند وقت حالش بهتر بود و احساس می کردم روحیش خوبه خیلی وقت بود دیگه از شوهرش سوال نمی کردم اما این بار فضولیم گل کرد گفتم بزا ببینم چیکار کرد باهاش اون روز اومد دفترم چیزی تحویل بده ازش پرسیدم خانم چیکار کردی با شوهرت اومد نشت و شروع کرد صحبت کردن گفتش راستش یک دو سه هفته هست کلا ازش جدا شدم کپ کردم گفتم یعنی تمومش کردی دیگه گفت آره فایده نداشت بلا تکلیف بودم کلی صحبت و راز دل کرد قانون های کیری این مملکتم که همه حقو به مرد میده این بیچاره هم همه چیشو بخشیده بود طلاق گرفته بود حتما میدونین زنا معمولا اوایل که طلاق میگیرن یکم جلو همه گارد میگیرن اینم به حساب اومد باهام سنگین شد و خیلی شوخی نمی کرد منم دیدم پا نمیده گفتم ولش اصلا چند ماه گذشت میرفتیم میومدیم کار می کردیم و هرکی تو زندگی خودش بود تا اینکه دوباره باهم صمیمی تر شدیم و خنده شوخی ها شروع شد دوباره اون احساس علاقه همراه با شهوت اومد سراغم و همينطور که معلومه شهوت توي اين نبرد پيروز شد و تصميمم براي کردن مهتاب قطعي شد و دنبال يک نقشه اساس بودم که دلي از عزا دربيارم از فرداش کم کم تو حرفام مثلا شروع کردم به بحث هاي علمي و موضوعشو بردم روي مسائل جنسي و از نظر علمي به حساب تحليل ش مي کردم اولا يکمي سرخ ميشد اما کم کم براش طبيعي شد خلاصه کنم اين شد که هرروز از همين چيز ميزا مي گفتيم و بحث مي کرديم يک روز که از پوزيشن هاي سکس مي گفتم و عمدا ريز و با جزئيات توضيح ميدادم ديدم يک نفس عميقي کشيد کمي که دقت کردم ديدم چشاش يکمي خمار شده اما به روم نيوردم و به کسشرام ادامه دادم اينم فراموش کردم بگم که دفتر من خيلي جاي دنجيه و شيشه هاي سکوريت تيره اي داره و درش رو که ميبندي تو زياد ديده نميشه هميشه ميومد اونجا صحبت مي کرديم وقتي ديدم يک جوري شده گفتم وقتشه اگه کارم رو بکنم يا ناراحت ميشه يا هم که نه به هدفم ميرسم تيز رفتم در رو بستم که مثلا صدام نره بيرون و اومدم کنارش نشستم تا حالا اينقدر به هم نزديک نشده بوديم اول يکم خودشو کشيد کنار ولي من محل ندادم وقتي در رو بستم يکمي ترسيد گفت ميشه در رو باز کني يک جوريه گفتم نه اينجوري راحتتريم گفت مگه مي خوايم چيکار کنيم گفتم هيچي صحبتامون بيرون نره ديگه هيچي نگفت و منم به صحبتام ادامه دادم همينجور که صحبت مي کرديم کم کم خودمو بهش نزديک کردم اومد جا به جا شه اما سر جاش نشت کم کم دستم بردم به دستش چسبوندم خودش فهميد جريان چيه اما جيکش در نميومد بکاملا لرزش رو تو بدنش ميشد حس کرد شده بود مثل اين دخترايي که دفعه اولشونه حالا خوبه که شوهره قبلا حسابي ترکونده بودش همينجوري که صحبت مي کردم زدم در پورووي يو آروم لبام و چسبودندم رو لباش يکمي لب گرفتم که انصافا لباي ناز و گرمي داشت اما يهو ديدم مثل اينا که برقشون گرفته از جا پريد ديدم بغض کرد و مثل فشنگ زد بیرون کونم پاره شد موندم چي بگم سريع رفت تو قسمت پذيرش و نشست سر جاش سرشو گذاشت رو ميز من ريده بودم به خودم گفتم الانه که قرشمال بازي درمايره آبروم ميره اما چيزي نگفت تقريبا ساعت کارشم تموم شده بود سريع لوازمشو ورداشت و بدون خداحافظي رفت راستش يکم پشيمون شده بودم آخه خيلي سريع شروع کردم ناشی بازی خلاصه فرداش که اومد يک سلام سنگين کرد و نشت پشت ميزش منم ازش خجالت مي کشيدم و زياد دوروبرش نميرفتم از اون روز رفتارش مثل قديم شده بود خيلي رسميو سنگين منم کم نياوردم و جدي خشک شدم اما واقعا از ذهنم بيرون نميرفت تا اينکه ديگه کم کم داشتم از فکرش ميوفتادم چند ماهی گذشت راستش من معمولا ظهرا هتل ميمونم و بعد از ناهار ميرم تو يکي از اتاقا استراحت مي کنم هميشه عادت دارم براي اينکه راحت باشم لباسام رو در ميارم يک روز ظهر رفتم تو يکي از اتاقا طبق معمول لباسارو در آوردم و روي تخت دراز کشيدم تازه چشام گرم شده بود ديدم تق صداي کليد و باز شدن در اومد اول فکر کردم بچه هاي مهماندارن معمولا ميان اتاق ها رو شارژ کنن و شده بود من تو اتاق باشم بيان منم چون مردن ديگه رو در بايستي نداشتم همينجوري تو خواب بيداري بودم ديدم يهو يک صداي نازي اومد و گفت ااااا ببخشين چشام و باز کردم ديدم اي جان مهتاب جون اومده تو اتاق حالا من با يک شرت رو تخت خوابيده بودم تا اين صحنه رو ديد پريد از اتاق بيرون کلي خندم گرفته بود بعدش که اومدم پايين ديدم با لبخند ميگه ببخشين آقاي فکر کردم شما اتاق ديگه اي هستين برخوردش کلي فرق کرده بود منم گفتم خواهش مي کنم پيش مياد ديگه از اين به بعد تو سيستم بزنين که کدوم اتاق ميرم تا راحت بتونم لخت شم يک خنده ريزي کرد و گفت چشم حتما از همون روز باز کونم به خارش افتاد و فکر کردنش دوباره اومد سراغم بعد يک فکري زد به سرم با خودم گفتم بايد اين صحنه رو تلافي کنم يک روز ظهر مهتاب رفت تو يکي از اتاقا که نماز بخونه هررزو ظهر ميره ديدم بهترين موقعيته ميرم يهو تو اتاق با هر وضعيتيه ميبينمش اولش با خودم گفتم شايد باز ترش کنه اما گفتم کون لغش ايندفه ناراحتم شد به کيرم ديگه بايد هرجور هست بکنمش کليداي زاپاس رو برداشتم مثلا مي خوام برم اتاقا رو بازرسي کنم وقتي در اتاقش رسيدم يهو مثل اينکه ميدوني کسي نيست در باز کردم و عجب صحنه اي بود مهتاب رو که تا اون روز فقط با مانتو مقنعه ديده بودم الان جلوم با يک تاپ قرمز و يک استريژ مشکي فوق تنگ جلوم واستاده بود تا منو ديد کپ کرد مونده بود چيکار کنه گفت آقاي فلانييييييي واي خدا مرگم ايجا چيکار مي کنين گفتم اومدم اتاقا رو چک کنم حالا همينجور که دارم حرف ميزدم همه جاشم ديد ميزدم هيکلش محشر بود پوس سفيد بلوري سينه های نقلي اما انصافا خوشفرم يکيم چاک سينش ديده ميشد و روناي پري داشت موهاشم مشکي زاق و صاف خلاصه که فرشته اي بود برا خودش بعد بهم گفت ميشه برين گفتم نه براي چي برم مي خوام اتاق رو ببينم گفت خوب بذارين من بيام بعد گفتم شما کارتو بکن اصلا انگار نه انگار که تو اون وضعيت جلومه بعد ديد که من از رو نميرم چادر نمازشو سرش کرد و نمازشو بست منم به کارم ادامه دادم گذاشتم نمازش تموم بشه بعد که تموم شد چادرشو در آورد و ديد من نشستم روي مبل دارم نيگاش مي کنم خندش گرفت گفت خيلي پررويي گفتم تازه کجاشو ديدي گفت آقا توروخدا برو ديگه ن گفتم باشه همينکه اومدم برم يهو چسبيدم بهش گفت چيکار مي کني گفتم مي خوام ثوابتو چند برابر کنم گفت توروخدا نه من مي ترسم گفتم بابا مگه دختر 14 ساله اي که مي ترسي گفت آخه گناهه گفتم برو بابا من راضي تو راضي کس خواهر ناراضي گفت من که راضي نيستم گفتم راضيت مي کنم به طنز نوشتم همينجور که از پشت گرفتمش آروم از پشت بغلش کردم سرشو آوردم بالا و لبامو چسبوندم به لبش شروع کرديم به لب گرفتن حسابي لباي همو مي مکيديم دستمو گذاشتم رو سينه هاش سينه هاش خيلي سفت و تو دست بودن هيچي نمي گفت اما مقاومتم نمي کرد کم کم نفساش داشت تند ميشد منم داشت حشرم بدجور ميزد بالا تو همون حس و حال بوديم با خودم گفتم جان الان کس کون مهتاب جون رو فتح مي کنم که يهو صداي در اومد آقاي فلاني خانم فلاني کجايين شما مارو ميگي برق سه فاز گرفته مون مهتاب سريع پريد يک گوشه منم خيلي طبيعي درو باز کردم ديدم خانه داره ميگه اومدم طي بکشم زمين اتاقو گفتم برو بعدا بيا گفت پايينم يکي اومده با شما کار داره اعصابم به هم ريخت در رو بستم ديدم مهتاب لباساشو پوشيده گفت بيخيال درست نيست اينکارا و از اين کس شرا ديگه ماهم کون سوخته اومدم پايين و اون روز به همين منوال گذشت از فرداش من و مهتاب هي نگاهامون گره ميخورد اون مي خنديد و من هي لبخند ميزدم ديگه رومون حسابي واشده بود تا اينکه به روز موعود نزدیک میشدم يک روز طبق معمول رفتم بالا استراحت به مهتاب گفتم اتاق فلانم گفت باشه دوباره لباسارو در آوردم درم قفل کردم و دراز کشيدم بر عکس اون روز يک شرت تنگ تخمي پوشيده بودم و خلقم حسابي تنگ شده بود شرتمم کندم خوابيدم اينم بگم خوابم خيلي سبکه و با کوچيکترين صدايي بيدار ميشم تو خواب بودم که ديدم صداي بازشدن در آومد خيلي آروم در باز شد يک لحظه با خودم گفتم نکنه مهتابه اما بعد گفتم نه بابا ديگه اينقدر پررو نيست باز بياد بالا ميدونه لختم با خودم گفتم احتمالا بازم مهمانداران ديگه چشامو باز نکردم فقط ملحفه رو کشيدم رو کير خايم ديده نشه ديگه محل ندادم و به خوابم ادامه دادم چند لحظه بعد ديدم صداي خش و خوش مياد اما من ديگه حسي که صدا بزنم يا حرف بزنم نداشتم گفتم کون قورتش ميره الان ديگه بعد از دقيقه ديدم صداي در نيومد گفتم چيکار داره ميکنه آروم چشامو باز کردم صحنه اي که ديدم يکي از زيباترين صحنه هايي بود که تا حالا ديده بودم مهتاب با يک دامن کوتاه مشکی و یک تاپ صورتی جلوم واستاده باورتون نمیشه اینقدر ناز شده بود دهنم خشک شد از تعجب مونده بودم چیکار کنم تنها چیزی که فکرشو نمی کردم این صحنه بود پاهای تپلی سفید ساق پاش تو پر محشر بود بهش گفتم بیا بشین کنارم منم همینطور روم ملحفه بود گفتم مطمینی از این کارت گفت راستش مطمین نیستم اما مطمینم که خیلی دوست دارم مارو میگی کونمون عروسی بهش گفتم هیچ وقت نشون ندادی یا بهم نگفتی گفت از اول ازت خوشم میومد اما یکم امید به زنگیم داشتم گفتم شاید برگردم و اگر بخوام با تو باشم وابستگی پیش میاد و جفتمون اذیت میشیم بهش گفتم منم ازت از اول خوشم اومد و دوست داشتم خدایی دوسش داشتم همش هم برای سکس نبود همیشه تو ذهنم بود و بهش فکر می کردم می گفت راستش وقتی میدیدم با وجود اینکه با هم نبودیم اما همیشه هوامو داشتی نمیذاشتی اذیت بشم یک بار یک مسافر مزاحمش شد غیرتی شدم از اون روز خیلی حال کرده بود و همینطور که صحبت می کرد اشماش اشکی شده بود احساس رو میشد تو چشمای نازش دید سرشو گذاشتم رو شونم آروم بوسش می کردم دلم نیومد سکس رو شروع کنم گفتم گناه داره حالا که اینجوری پناه آورده داره دردل می کنه سواستفاده نکنم نیم ساعتی صحبت کردیم و اون رفت پایین و منم خوابیدم ادامه نوشته امین

Date: December 14, 2019

One thought on “کارمندم مهتاب ۱

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *