فصل دوم داستان بازی بدون قانون من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم مثل همیشه اینقدر خسته بودم که همین خستگی مانع خوابیدنم میشد و مثل همیشه با زمزمه کردن اشعار فروغ توی ذهنم و خیره شدن به سقف اتاق سعی کردم تمرکز کنم تا خوابم ببره اما صدای هِق هِق گریه ی مالنا اضافه شده بود به خستگیم و هر کاری می کردم خوابم نمی برد بالشتم رو برداشتم و گذاشتم روی سرم تا صدای گریه اش رو کمتر بشنوم که یه هو ساناز شروع کرد به داد و فریاد سر مالنا که بس کن و اگه می خوای گریه کنی برو بیرون اتاق گریه کن به خودم اومدم دیدم که با عصبانیت داره میاد سمت مالنا با اینکه طبقه دوم تخت بودم سریع پریدم پایین جلوی ساناز وایستادم و گفتم چه خبرته خود تو با این وحشی بازیات هر کی اگه خوابش برده بود رو بیدار کردی ساناز با عصبانیت گفت برو کنار صدف می خوام بندازمش بیرون تو راهرو هر چقدر که دلش خواست گریه کنه از غروب تا دم صبح همه مون جون می کنیم و خسته ایم یه صبح تا ظهر وقت استراحت داریم اگه مشکلی داره بره گورشو گم کنه خستگی رو تو چشمای قرمز شده ی ساناز دیدم خودم هم دست کمی ازش نداشتم لحن صدام رو ملایم تر کردم و گفتم بهت حق میدم فقط با دعوا چیزی درست نمیشه من آرومش می کنم برو بگیر بخواب به بقیه هم نگاه کردم و گفتم برین تو تختاتون آنا بفهمه برای همه مون دردسر میشه ساناز چند ثانیه بهم نگاه کرد و بعد از یه نفس عمیق از سر عصبانیت رفت تو تختش بقیه هم بعد از ساناز رفتن که بخوابن برگشتم سمت مالنا که نشسته بود و پاهاش رو بغل گرفته بود صورتش خیس اشک بود یاد اولین روزی افتادم که اومدم اینجا آنا من رو آورد توی اتاق البته اولین چیزی که توجه من رو جلب کرد بزرگی اتاق بود بیشتر شبیه یه سالن بود تا اتاق بعدشم تخت های دو نفره ی چوبی خیلی سریع تختا رو شمردم و پنج تا بود یعنی ده نفر توی یه اتاق سمت دیگه ی اتاق هم دقیقا ده تا کمد دیواری بود چهار تا پنجره ی بزرگ با پرده های طلایی رنگ جذابیت و زیبایی خاصی به اتاق می داد کفپوش طرح چوب هم به زیبایی بیشتر اتاق کمک کرده بود در کل از اتاق خوشم اومد و سرم داشت همینجور می چرخید که بیشتر وارسی کنم آنا رو کرد به من و گفت یکی از تختا خالیه فقط دقیق نمی دونم کدوم صبر کن تا ساناز بیاد و بهت بگه یه هو یکی وارد اتاق شد و گفت بالای تخت من خالیه خانم آنا خیلی جدی بهش گفت پس راهنماییش کن قوانین اتاق رو هم دقیق بهش بگو قبل از رفتن رو بهم گفت امیدوارم دختر خوب و حرف گوش کنی باشی دوست ندارم با هم به دردسر بیفتیم با تکون سرم حرفش رو تایید کردم و گفتم چشم خانم همه ی سعی خودمو می کنم آنا اخم کرد و اومد سمت من با دست نسبتا ظریفش که به اندام لاغر و ظریفش می اومد و با اون چهره ی ترسناک و اون عینک های بیضی شکل بهم خیره شد و گفت سعی می کنم نه باید هر چی بهت می گم انجام بدی فهمیدی یا نه آب دهنم رو قورت دادم و گفتم چشم حتما براتون دردسر درست نمی کنم وقتی آنا از اتاق رفت بیرون اون دختره با لبخند اومد جلو دستش رو دراز کرد و گفت ملینا هستم البته آبراهام دستور داده که منو مالنا صدام کنن چون میگه من شبیه هنرپیشه مالنا هستم نمی دونم فیلمش رو دیدی یا نه حالا بگذریم تخت من اون گوشه سمت راسته من از ارتفاء می ترسم و همون پایین که بودم می مونم بالا خالیه و خب برای تو میشه کمدت هم میشه کمد شماره نُه کلدیش دست خودمه یه سری وسایلم توشه که تا فردا برات خالیش می کنم و تحویلت میدم و دیگه همین هر سوالی داشتی از خودم بپرس آهان راستی مسئول اتاق اسمش سانازه دختر عصبی و بداخلاقیه سعی کن همین اول کاری باهاش درگیر نشی آنا خیلی به ساناز اعتماد داره اگه عصبانی بشه برات بد میشه یه نگاه دیگه به دور و برم کردم به آرومی شروع کردم قدم برداشتن سمت تخت کوله پشتیم رو گذاشتم روی تخت و به مالنا گفتم آبراهام و کی می تونم ببینم مالنا خندش گرفت و گفت آبراهام خیلی کم خودش رو نشون میده من نزدیک به یک ساله اینجام و فقط یه بار دیدمش اگه کاری داری فقط باید به آنا یا بشیر بگی این دو تا دست چپ و راستش هستن سرم برگشت سمت صورت همچنان خندونش و گفتم بشیر همون قد بلنده و سیاهه است مالنا سرش رو تکون داد و گفت آره خودشه عربه و یه جورایی همه کاره ی اینجا اونه راستی تو چطوری پات به اینجا باز شد بی تفاوت بهش نگاه کردم و گفتم فیلمش رو ندیدم اما از روی عکس پوسترش که یادمه به نظر منم شبیهشی فقط لطفا زودتر کمدم رو خالی کن مالنا لبخند زد و گفت اولش هیچ کس دوست نداره از خودش و گذشته اش و اینکه چطوری و چرا پاش به اینجا باز شد حرف بزنه اما کم کم خودت برای همه تعریف می کنی باشه تا فردا خالی می کنم حالا حدود سه ماه از اون روز می گذره پیشبینی مالنا درست از آب در نیومد و من هرگز از خودم و گذشته ام برای کسی چیزی نگفتم اتفاقا هر روز که گذشت بیشتر به این نتیجه رسیدم که باید گذشته ام رو دفن کنم و ازش صحبتی نکنم اذیت و آزار اوایل ساناز و چند تا از نوچه هاش رو موفق شدم بگذرونم حدودا مورد اعتماد آنا و بشیر شده بودم اینقدر که چندین و چند بار من رو به عنوان نمونه به بقیه معرفی کردن و از همه می خواستن شبیه من باشن کنارش نشستم و دستم رو گذاشتم روی شونه اش به آرومی گفتم یه چیزایی شنیدم و حدودا خبر دارم برای برادرت چه اتفاقی افتاده نترس کاری باهاش نمی کنن یکمی گوش مالیش میدن و خلاص با گریه کردن تو چیزی حل نمیشه و تازه برای خودت و جایگاهت دردسر درست می کنی سعی کن آروم باشی دفعه ی بعد نمی تونم جلوی ساناز رو بگیرم با چشمای گریون بهم خیره شد و گفت به خاطر من با اون کثافتا درگیر شد از سر حرص یه نفس عمیق کشیدم و گفتم داداشت یه احمقی بیشتر نیست اگه خیلی غیرت داشت اصلا نباید پای تو و خودش رو به همچین جایی باز می کرد که حالا چون گفتن خواهرش فلان کاره است بهش بر خورده و جار جنجال راه بندازه تازه اینجوری تو رو هم سر زبونا انداخته تو هم تمومش کن مالنا به خاطر خودت می گم ظهر گذشته بود که از خواب بیدار شدم مثل همیشه از تو کمدم حوله برداشتم و رفتم حموم حموم نسبتا بزرگی که شبیه حموم های عمومی بود به چهار تا سِکشِن تقسیم میشد و هر سِکشِن یه دوش داشت اما یه رخت کن بیشتر نداشت داشتم لُخت می شدم که ساناز هم وارد حموم شد با اخم بهم گفت چی بهش گفتی که خفه شد بعد از شلوارم تیشرتم رو درآوردم و گفتم چیز خاصی بهش نگفتم فقط مثل آدم ازش خواستم آروم شه ساناز کامل لباساش رو در آورد نا خواسته چشمم به خالکوبی جدید بین ناف و کُسش افتاد به لاتین نوشته بود آنجِل پوزخند زنان اومد سمت من دستش رو گذاشت روی پهلوم و به آرومی پهلوم رو لمس کرد و گفت از خالکوبیم خوشت اومد جوابش رو ندادم خواستم دستش رو پس بزنم که برم دوش بگیرم موقع رفتن چنگ زد تو موهام سرم رو محکم به سمت عقب گرفت برای حفظ تعادلم دستام محکم خورد به کمد های رخت کن صورتم رو برد جلوی صورتش و با عصبانیت گفت اگه یه بار دیگه جلوم سبز شی و بخوای فردین بازی در بیاری جِرِت میدم فهمیدی یا نه درد کشیده شدن موهام خیلی زیاد بود چند ثانیه تو همون حالت نگهم داشت و ولم کرد از پوزخندش فهمیدم اصلا برای همین اومده بود حموم که منو تهدید کنه از اینکه به خاطر مالنا جلوش وایستادم بهش بر خورده بود رفتم زیر دوش همونجا نشستم و سرم رو بین دو تا دستم گرفتم سوال همیشه تکراری رو از خودم پرسیدم تا کی می تونم تحمل کنم داشتم موهام رو خشک می کردم که یکی از دخترا گفت بچه ها امروز نیم ساعت زودتر باید بریم آرایش آنا گفته نیم ساعت زودتر بریم آرایش به ساعت نگاه کردم سه بعد از ظهر بود ضعف کرده بودم و تصمیم گرفتم بعد از خشک کردن موهام برم غذا خوری همه باید طبق رژیم غذایی که آنا گفته بود غذا می خوردن تنها نقطه ی مشترک همه ی ما چه پسر و چه دختر یه چیز بود اونم زیبایی چهره و خوش اندامی و این مورد بیشتر از هر مورد دیگه ای برای آنا مهم بود مشغول غذا خوردن بودم که سلما اومد جلوم نشست یه دختر دو رگه ی عربی و ایرانی که البته تو فرانسه به دنیا اومده بود تو نوجوونی پدر و مادرش رو تو یه حادثه تروریستی از دست داده بود آبراهام هم بر حسب اتفاق سر راش سبز شده و تصمیم گرفته که بزرگش کنه و ازش حمایت کنه به سوگولی خاص آبراهام معروف بود هیچ کس جرات نداشت باهاش بد رفتاری کنه حتی آنا به زیبایی چشم و ابروش معروف بود تو بخش پذیرش هتل کار می کرد به قول اصطلاحی که بین همه مُد شده بود جز بچه های بالا بود به کسایی که تو کازینو یا همون زیر زمین به شدت شیک و زیبای هتل کار می کردن می گفتیم بچه های پایین و به کسایی که تو خود هتل و بخش های مختلف هتل کار می کردن می گفتیم بچه های بالا سلما چون از بچگی تو فرانسه بود فارسی خوب بلد نبود حرف بزنه یکی در میون باهام فارسی و فرانسه حرف میزد من به جز کلمات پر کاربرد و کلیدی خیلی رو زبان فرانسه مسلط نبودم فقط متوجه میشدم که چی بهم میگن و تو صحبت کردن هنوز ضعیف بودم با همون لحجه خنده دارش بهم گفت لطفا میشه فردا دو ساعت به جای من باشی اومدم بهش بگم آنا نمی ذاره که گفت خودم با آنا هماهنگ می کنم حس می کنم تو تنها کسی هستی که بدون منت برای آدم یه کاری می کنی بعدا قول میدم جبران کنم از جاش بلند شد و اومد سمت من گونه هام رو یه بوس طولانی کرد موقع رفتن هم یه چشمک زد نا خواسته بهش لبخند زدم به نظر من هم معصوم ترین دختر اونجا بود بعد از کمی استراحت روی تختم و خوندن یه کتاب شعر فرانسوی سر ساعتی که آنا گفته بود رفتم سمت آرایشگاه یه آرایشگاه بزرگ چندین صندلی داشت و چند تا آرایشگر که مسئولشون یه مرد بود البته یه مرد به شدت عجیب حرکات و رفتارش به شدت شبیه خانما بود حتی از خانما هم خانمانه تر میتی صداش می زدیم و هیچ وقت نفهمیدم چرا میتی صداش می زنیم همیشه هم در حال غُر زدن به بقیه آرایشگرا بود و حرص و جوش می خورد اوایل سختم بود که یه مرد مسئول آرایشگاه هستش اما وقتی بیشتر شناختمش اصلا حس بدی بهش نداشتم که هیچ تازه فهمیدم حتی از خیلی از دخترای اونجا هم قابل اعتماد تره و آدم پیشش بیشتر حس امنیت می کنه هنوز به من می گفت تازه وارد وقتی وارد آرایشگاه شدم اومد سمت من و دستم رو گرفت با لحجه سوسولی و جذابش گفت امروز حال کردم خودم تازه وارد و آرایش کنم نشوندم روی صندلی مخصوص خودش از موهای بلندم شروع کرد متوجه شدم که می خواد متفاوت تر از روزای قبل درسش کنه از توی آینه نگاش کردم و گفتم من سه ماهه اینجام چرا هنوزم میگی تازه وارد چشماش رو تنگ کرد و گفت عزیزم تا وقتی نفر بعدی نیاد من بهت همینو میگم حالا می خواد سه ماه باشه یا سه سال از حرفش خندم گرفت داشتم دقت می کردم که دقیقا داره رو موهام چیکار می کنه که متوجه مکالمه ی دو تا دختر کناریم شدم شنیدم مشکان رو از دیروز که بچه های امنیت بردن دیگه کسی ندیدش آره انگاری قراره بدجور ادبش کنن تا باشه دیگه لات بازی در نیاره میگن خیلی هم تقصیری نداشته به خواهرش توهین کردن و اونم قاط زده توهین نبوده حقیقته همه می دونن مالنا جنده ی شماره ی یک آبراهام هستش میتی یه هو موهای من رو ول کرد و رفت سمت اون دو تا با عصبانیت بهشون گفت بسه بسه تو آرایشگاه من کسی حق نداره از این چرت و پرتا بگه اگه ادامه بدین میندازمتون بیرون هر دو تا دختر با کج کردن قیافه هاشون ساکت شدن میتی که واقعا عصبانی شده بود و این نشون دهنده ی احساسی بودن بیش از حدش بود برگشت سمت من و گفت از این دخترای پُر رو بدم میاد کِی بشه برن گورشونو گم کنن اون گنده های وحشی بخش امنیت مشکان طفلک رو بردن به جای دلداری دادن به آبجیش دارن پشت سرش حرف می زنن بعد از چند دقیقه مالنا وارد آرایشگاه شد قیافه اش داغون بود اومد سمت میتی و گفت میتی میشه امروز زودتر کار منو راه بندازی حوصله اینجا معطل شدنو ندارم میتی سریع یکی از آرایشگرا رو صدا زد و ازش خواست که سریع مالنا رو آماده کنه به آرومی و طوری که کسی نشنوه بهم گفت از روزی که این خواهر و برادر اومدن اینجا می شناسمشون یکی از یکی گل تر جیگرم برای جفتشون کبابه از دیروز همش دارن بد میارن طفلکیا یه نفس عمیق کشیدم و گفتم وای میتی اینقدر سختش نکن منم قبول دارم که مشکان پسر خوبیه فوقش یکمی گوش مالیش میدن و بر می گرده دیگه تو این مدت کمی که اینجا بودم چند تا مورد دیدم اینجوری نگران نباش مالنا هم حالش خوب میشه میتی اخم کرد و گفت تو خیلی سنگدلی حیف که ازت خوشم میاد مثلا قهر کرد و با قیافه ی قهر کرده کارش رو ادامه داد بعد از چند دقیقه یه هو چهره اش عوض شد و بازم به آرومی گفت نظرت درباره ی این حرفایی که پشت سر مالنا می زنن چیه برای چند لحظه رفتم تو فکر به آه کشیدم و گفتم نمی دونم میتی دوست ندارم مثل بقیه باشم و راحت قضاوت کنم اما میتی دست از کار کشید اومد رو به روم و دولا شد تا می تونست سرش رو به صورتم نزدیک کرد و گفت واقعا با آبراهام رابطه داره یعنی آبراهام بزرگ که می تونه کل خوشگلای فرانسه رو داشته باشه با یه موجود بی ارزش زیر دستش رابطه داره دور و برم رو نگاه کردم که مطمئن بشم کسی حواسش به ما نیست اینقدر شلوغ و درهم بود که همه فقط دنبال این بودن کارشون تموم شه و برن به آرومی بهش گفتم من همش سه ماهه اینجام از هیچی خبر ندارم یه حسی بهم میگه اینجا خیلی خبراست که من ازش بی خبرم دوستم ندارم با کَند و کاو تو اخبار و شایعات برای خودم و جایگاهم دردسر درست کنم من نه تو پاریس کسی رو دارم و نه اگه برگردم ایران کسی رو دارم میتی باز هم اخمی کرد و هیچی نگفت اما از نوع نگاهش میشد حدس زد که متوجه ی منظورم شده قبل از رفتن به کازینو رفتم دفتر آنا در زدم و وارد شدم بشیر هم نشسته بود از نگاه های سرد و بی روح بشیر که اصلا نمیشد فهمید چی تو سرش می گذره خوشم نمی اومد رو به آنا گفتم سلما باهاتون آنا حرفم رو قطع کرد و گفت آره باهام صحبت کرده فردا برو دو ساعت جاش جایی نیست که بتونه خالی بذاره دقت کن خراب کاری نکنی تا به کارش برسه و برگرده چند لحظه نگاهم به بشیر افتاد که داشت بهم زل می زد سریع روم رو ازش گرفتم و به آنا گفتم چشم خانم مطمئن باشین حواسم هست داشتم می رفتم که آنا گفت میتی مدل موهاتو عوض کرده حسابی خوشگل شدی یه لبخند مَحو زدم و گفتم لطف دارین خانم با دخترای دیگه وارد کازینو شدیم مثل همیشه وارد شدن ما تداخل داشت با خارج شدن نظافت چیا که کازینو رو برای یک شب دیگه آماده می کردن یکی از بهترین هتل های پاریس که زیرش یکی از شیک ترین و شلوغ ترین کازینو های پاریس وجود داشت از همه جای دنیا مشتری داشتیم اما به خاطر آبراهام که اصلیت ایرانی داشت مشتری های گردن کلفت ایرانی هم زیاد می اومد اونجا لباس فُرم همه مون شبیه هم بود یه پیراهن سفید آستین کوتاه اندامی با یه دامن کوتاه بالا زانوی مشکی همراه با جوراب شلواری مشکی و البته یه پاپیون قرمز حتی لباس زیر همه مون هم سِت مشکی رنگ توری بود پسرها هم وارد شدن که رنگ لباس اونا هم مثل ما بود با این تفاوت که شلوار مشکی و کروات قرمز داشتن هر کسی یه مسئولیت داشت بعضی تو بخش بار و بعضیا تو بخش پذیرایی و بخشای دیگه نا خواسته چشم انداختم که مشکان رو ببینم اما ازش خبری نبود نمی دونم چرا ته دلم یه حس دلشوره دست داد با صدای دست زدن آنا به خودم اومدم از همه خواست برن جلوش وایستن بشیر هم با کت و شلوار زرشکی رنگش کنار آنا وایستاده بود آنا رو به همه گفت دخترا و پسرا خوب گوش کنین امشب شب یکشنبه است و شلوغ ترین شب هفته است البته خودتون خوب می دونین اما لازمه بازم بهتون تذکر بدم که سهل انگاری و کم کاری از کسی قبول نیست نبینم کسی لبخند رو لباش نباشه هرگز و هرگز و به هیچ وجه با مشتریا برخورد یا نگاه بدی نباید داشته باشین حتی اگه بدترین رفتار رو باهاتون داشتن نباید عکس العمل بدی نشون بدین باید به من یا بشیر بگین خب حالا همگی برین حاضر بشین که تا نیم ساعت دیگه کازینو باز میشه صدف فقط وایسته که کارش دارم همه متفرق شدن و من رفتم سمت آنا آرایش همیشگی رو داشت و یه پیراهن یه سره ی آبی آسمانی تنش بود با اینکه شنیده بودم نزدیک 45 سال سن داره اما ده سال جوون تر می خورد باشه شایعات زیادی در موردش سر زبونا بود یکی می گفت مثل ما بوده و کم کم مورد اعتماد آبراهام شده و یکی می گفت قبلا همسر آبراهام بوده و خیلی حرفای دیگه ازم خواست برم نزدیک تر بهم گفت از امشب دیگه بخش پذیرایی عمومی نیستی تو بخش پذیرایی کار می کنی اوکی پذیرایی بخش همیش با ساناز و مالنا بوده کمی از حرفش شوکه شدم اما سریع به خودم اومدم و گفتم چشم خانم وقتی برگشتم پیش بقیه متوجه شدم مالنا به جای من و تو بخش پذیرایی عمومی قراره باشه حس خوبی به این اتفاق نداشتم نمی خواستم مالنا فکر کنه که جاش رو گرفتم و از طرفی با ساناز بودن هم سختی های خودش رو داشت کم کم مشتریا اومدن و کازینو خیلی زود شلوغ شد بزرگ ترین شرط بندی ها تو همین شب های یکشنبه اتفاق می افتاد من همراه ساناز از سالن عمومی خارج شدیم و وارد قسمت شدیم صدای آنا رو شنیدم که به مشتریا می گفت به کازینو رویال خوش اومدین ادامه نوشته
0 views
Date: March 15, 2019