کالین ۵ و پایانی

0 views
0%

قسمت قبل بخش دوازدهم سانتا ترزا توی ماه هفتم شکم کالین خیلی گنده شده بود اون موقعی که مگان و مالی رو هم باردار بود همینجوری شده بود دیگه به یه جایی رسیده بودیم که دیگه نمیتونستیم قضیه رو از مامان و دوقلو ها مخفی کنیم به خاطر همین شنبه صبح مگان و مالی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم سمت سانتا ترزا وقتی که جلوی خونه مامان پارک کردیم به محض این که ماشین وایستاد مگان و مالی از ماشین پیاده شدند و دویدند سمت در خونه و داد زدند مادر بزرگ مادر بزرگ ما اینجاییم من رفتم اون طرف ماشین تا به کالین کمک کنم که از ماشین پیاده بشه که دیدم جیمی اومد بیرون اون یه نگاه به کالین کرد و بعد سرشو برگردوند و داد زد مایک سریع بیا اینجا جیمی و مایک ما رو نگاه میکردند کالین دست منو گرفته بود که نیفته و با هم از پله های خونه ای که توش بزرگ شده بودیم رفتیم بالا خواهر اونا لباسای عجیبی پوشیده بود امروز اون یه شلوار ورزشی گشاد پوشیده بود و واسه بالا تنه یکی از تی شرتای من و یه سویشرت از دوران دانشگاه که زیپش باز بود چون شکمش انقدر گنده بود که بسته نمیشد اون لباساشو با پوشیدن یه کلاه بیس بال کامل کرده بود کالین مجبور بود واسه اینکه پله هارو بیاد بالا دست منو بگیره مایک اومد پایین و دست کالین رو گرفت تا بقیه راهو کمکش کنه وقتی که به جیمی رسیدیم شنیدم که اون میگه بی صبرانه منتظرم که ببینم چی میخواید بگید وقتی که همه نشستیم جیمی و مایک و همسرانشون به کالین خیره شده بودند بالاخره زن جیمی می لین به کالین گفت باید یه ساعتی رو تو راه بوده باشی احتمالا باید بری دستشویی و وقتی برگشتی می تونیم صحبت کنیم جیمی برو بیرون و مادرتو بیار و به بچه ها بگو که همون بیرون بمونند مامان بعد از دختر مارک پاتریسیا که الان سه سالش شده بود اومد تو پاتریسیا دوید سمت من دستاشو باز کرد تا بغلش کنم مامان لبخندی به ما زد ولی بقیه همه ناراحت بودند و داشتند به من نگاه میکردند چه چیزی مهمی هست که بچه ها باید بیرون بمونند کالین کجاست اینجام مامان رفته بودم دستشویی کالین اومد تو اتاق و کنار من نشست و دست منو گرفت مامان یه نگاه به کالین کرد و از چیزی که دید چشاش از حدقه داشت می زد بیرون دو قدم رفت عقب و رو مبل افتاد دهنش از تعجب باز مونده بود نگاهش به شکم کالین قفل شده بود بعد از چند دقیقه سکوت کر کننده مامان گفت کالین چیزی هست که بخوای به ما بگی مامان جیمی مایک من حامله ام اینو که خودم می بینم کور که نیستم میتونی توضیح بدی که بابای این بچه کیه باباش من هستم یک دفعه همه سرشون چرخید سمت من و دهنشون از تعجب باز مونده بود زن مایک شارون اولین کسی بود که تونست حرف بزنه ببخشید چی گفتی تو الان گفتم که من بابای بچه ام من و کالین داریم بچه دار می شیم باهم همه یه نگاه به مامان کردند رنگ صورتش مثل گچ سفید شده بود و گفت وای خدای من و سرشو گرفت بین دستاش بعد از یه وقفه طولانی اون سرشو آورد بالا و سرشو به شدت تکون میداد مامان چند تا نفس عمیق کشید که به نظر اونو آروم تر کرد و چند دقیقه به کالین خیره شد و بعد پرسید واسه چی کالین دست منو تو دستش فشار داد و گفت واسه این که من عاشق اونم مامان به من نگاه کرد و گفت بابی مامان من کالین رو بیشتر از زندگیم دوست دارم بعد از یه سکوت طولانی مامان که مثل این که تسلیم شده بود وایستاد اون اومد سمت ما و دستشو دور هر دو تامون حلقه کرد من نمیفهمم که اینجا چه خبره فقط دعا میکنم که شما بچه ها بدونید که چه کار دارید می کنید نمیخوام که هیچ کس آسیب ببینه کی بچه به دنیا میاد سوم ژانویه روز تولد پدربزرگتون این خیلی خوبه تو این مدت جیمی و مایک در گوش هم پچ پچ میکردند بالاخره مایک سوالشو پرسید بچه ها ببینید کی شما اوم اولین بار اولین بار اوه میدونید اولین بار اوم اوه جیمی سوال اونو تموم کرد اولین بار کی شما اون کارو انجام دادید کالین به شکمش یه نگاه کرد و بعد به دوقلوها و لبخند زد ماه مارس همین امسال چرا میپرسید جیمی خنده ای کرد و مایک گفت لعنتی مایک کیف پولشو در آورد و پنج تا یه دلاری شمرد و داد به جیمی که داشت به پهنای صورتش میخندید مامان که داشت همه اینا رو نگاه میکرد پرسید معلومه چه خبره اینجا مایک که قیافه خجالت زده داشت گفت اوه خوب اوم وقتی که ما دبیرستانی بودیم من با جیمی سر پنج دلار شرط بستم که کالین و بابی اون کارو میکنند مایکل توماس اوکانر این چطور تونستی همچین فکری رو راجع به خواهرت بکنی اوه بی خیال مامان تا قبل از اینکه کالین با بیل آشنا بشه اونو بابی تقریبا همیشه با هم بودند نصف دبیرستان فکر میکردندکه اونا با هم رابطه دارند مادرمون جوری شد که انگار میخواست غش کنه جیمز چی میگه داداشت حالا نوبت جیمی بود که خجالت زده بشه قیافش آره مامان ولی من اینطور فکر نمیکردم یادته که من شرطو بردم یکی از چیزایی که جیمی خیلی توش وارد بود آروم کردن اوضاع تو شرایط بحرانی بود مخصوصا وقتی که پای پدر و مادرمون در میون بود اون بلند شد و اومد سمت مامان و دستشو گذاشت دور گردن مامان و کالین و با لبخند گفت آروم باش مامان یه نگاه به کالین بکن میتونی از صورتش بفهمی که اون چقدر خوشحاله و همینطور این داداش خل و چل من همه چیز درست میشه از اون گذشته تو قراره که یه نوه دیگه داشته باشی اون با همون لبخندش خم شد سمت من و در گوشم جوری که کس دیگه ای نتونه بشنوه گفت اگه کاری بکنی که اون ناراحت بشه میکشمت من میدونستم که اون این حرفو جدی زده منم در گوشش گفتم اگه من یه کاری کنم که اون ازم ناراحت بشه خودم واست تفنگو پر میکنم خوبه که همدیگه رو میفهمیم وقتی که میخواستیم نهار بخوریم هنوز تنش بین ما احساس میشد ولی وقتی مامان نشون داد که داره این شرایطو قبول میکنه کم کم شرایط آروم شد بعد از نهار کالین مامان شارون و می لین موندند تو آشپزخونه و شروع کردن به حرف زدن با هم احتمالا درباره حاملگی کالین من و دوقلوها هم رفتیم بیرون خونه رو پله ها نشستیم تا مراقب بچه ها باشیم جیمی در حالی که حواسش به بچه ها بود و به من نگاه نمیکرد گفت تو اصلا نمیدونی که داری چکار میکنی میدونی احتمالا نه ولی من و کالین هیچوقت مثل الان خوشحال نبودیم فقط یادت بمونه که چی بهت گفتم نگران نباش یادم میمونه مایک سرشو برگردوند و یه نگاه جدی به من کرد و گفت اجازه نده که کالین این مدت از خونه بیاد بیرون وگرنه کاری میکنم که پشیمون بشی این آخرین باری بود که جیمی و مایک درباره حاملگی چیزی گفتند خیلی زود هوا شروع به تاریک شدن کرد و ما دخترا رو حاضر کردیم و آماده برگشتن سمت سن میگوئل شدیم دخترا رو صندلی عقب ماشین نشسته بودند و من و کالین تو پیاده رو داشتیم خداحافظی میکردیم جیمی و مایک با من دست دادند و کالین رو بغل کردند و برگشتند تو خونه مامان واسه یه مدت طولانی کالینو بغل کرد و بعد یه چیزی درگوشش گفت که باعث شد جفتشون لبخند بزنند بعدش اون منو بغل کرد و در گوشم گفت میدونم که اون بزرگترین بچمه ولی در هر حال اون بچه منه فقط کاری کن که اون خوشحال باشه حتما مامان قول میدم همین که راه افتادیم کالین دستشو آورد جلو و دست منو گرفت من یه نگاه بهش کردم و دیدم که قطره های اشک از صورتش سرازیر شده چی شده عشقم میدونم که مامان از دستمون ناراحته ولی مامان و دوقلو ها سعی کردند با این مسأله کنار بیاند و این واسه من خیلی ارزش داره ما خوش شانس ترین آدمای رو زمینیم که خانواده به این خوبی داریم نمیدونم اگه اونا ما رو قبول نمیکردند چه کار میتونستیم بکنیم من هیچی نگفتم فقط سرمو به علامت تایید تکون دادم و سعی کردم که اشکم در نیاد بخش سیزدهم نوئله رز اوکانر وقتی که رسیدیم خونه از ساعت خواب دخترا گذشته بود واسه همین آروم اونا رو بردیم تو تختشون و بعد رفتیم تو تختمون از همون اول کالین میدونست که وقتی که شرتشو در بیاره من چقدر هیجان زده میشم به همین خاطر هرشب اون واسه من یه استریپ تیز شخصی اجرا میکرد فقط الان چون اون نمیتونست بدون اینکه تعادلشو از دست بده خم بشه من مسئولیت خوش آیند در آوردن شرتشو بر عهده گرفته بودم اون به قولش به من پابند مونده بود و هیچ وقت تو تخت هیچ لباسی نمیپوشید وقتی که لباساشو در آوردیم کالین گوشه تخت نشست و منو کشید سمت خودش تا روبروش بشینم اون در حالی که داشت تو چشای من نگاه میکرد لبخند زد و شروع کرد به باز کردن کمربندم و باز کردن شلوارم اون دستشو کرد تو شلوارم و کیرمو گرفت تو دستش و با اون یکی دستش شلوار و شرت منو میکشید پایین کیر من الان دیگه مثل سنگ سفت شده بود و داشت مستقیم به سقف اشاره میکرد اون با یه دستش تخمای منو گرفت و اون یکی دستش رو کیرم بالا و پایین میرفت دستشو رو کیرم نگه داشت و سرشو آورد پایین تا جایی که سر کیرم رسید به ورودی دهنش یه لحظه همون جا صبر کرد تا بتونم گرمای نفسشو حس کنم و بعد بقیه کیرمو کرد تو دهنشو شروع کرد به ساک زدن تا جایی که سر کیرم به سقف دهنش میخورد کیرمو تو دهنش جا داد و همزمان با زبونش کیرمو ماساژ میداد کالین کنار تخت نشست تا وزن بچه بیفته رو پاهاش و آروم شروع کرد به بالا و پایین کردن سرش و ساک زدن کیر من اون تو چشای من نگاه کرد و گفت نمیدونم چرا از وقتی که حامله شدم هر چی آبتو میریزی تو من سیر نمیشم وقتی که من مگان و مالی رو باردار بورم اینجوری نبود ولی الان بعضی موقع ها حس میکنم که اگه نتونم آبتو تو کسم احساس کنم دیوونه میشم اون اینو گفت و خودشو کشوند رو تخت و وقتی که داشت این کارو میکرد من بقیه لباسامو درآوردم عشقبازی با یه زن تو مراحل آخر حاملگی خیلی مهارت میخواد تو حالت خوبش و بعضی موقع ها که تقریبا غیر ممکنه کالین رو زانوهاش نشسته بود و پشتش به من بود اون همه بالش ها رو گذاشت روی هم و خم شد و شکمشو گذاشت رو اونا و پاهاشو از هم باز کرد اومدم پشتش و آروم کسشو میمالیدم و کسشو انگشت میکردم در حالی که دو طرف کونشو گرفته بودم سر کیرمو گذاشتم دم کسش و آروم شروع کردم به کردن کیرم تو کسش اون به آرومی ناله میکرد فقط وقتی نالش وایستاد که من تا جایی که میشد کیرمو تو کسش فرو کرده بودم خم شدم سمتش تا جایی که سینم به پشتش رسید دو تا دستمو بردم و رسوندم به شکمش و شروع کردم به آرومی ولی عمیق به تلمبه زدن تو کسش و اونم خودشو سمت من میداد با یه ریتم آروم و مداوم تو کسش تلمبه میزدم تا وقتی که احساس کردم دارم به ارضا نزدیک میشم شروع کردم به بالا بردن سرعتم تا جایی که داشتم با تمام توانم اونو میکردم دستمو بردم تو موهای کسش و دنبال چوچولش میگشتم بالاخره پیداش کردم و اونو بین شستمو انگشت اشارم گرفتم وقتی که چوچولشو گرفتم و کشیدم کالین به ارگاسم رسید و دیواره های کسش به کیرم فشار میاوردند این باعث شد که به اوج برسم و شروع کردم به لرزیدن و آبمو ریختم تو کس خواهرم همونجور که هنوز کیرم تو کسش بود دراز کشیدیم سعی میکردیم که نفسمون جا بیاد وقتی که کیرم خوابید و افتاد بیرون کالین رفت زیر پتو گفت عشقم من خیلی خستم بهتره دیگه بخوابیم به خاطر این که روزای آخر حاملگی کالین بود و ما نمیتونستیم مسافرت بریم قرار شد که جشن شکرگذاری امسال تو خونه ما برگذار بشه همه به سمت سن میگوئل حرکت کردند و صبح زود رسیدند دختر مایک پاتریسیا جدیدا از تخت نوزادیش به یه تخت واقعی نقل مکان کرده بود و به خاطر همین اونا تخت قبلی رو واسه بچه ما آورده بودند مامان شارون و می لین رفتند تو آشپزخونه و مشغول درست کردن شام شدند اونا اونقدر غذا درست کرده بودند که می شد باهاش یه روستای کوچیکو غذا داد مایک کل صبحو مشغول سرهم کردن تخت بود و کالین به من و جیمی گفته بود که جعبه های لباسای نوزادی رو از زیر شیروونی و تو گاراژ بیاریم بچه ها هم کل روزو تو حیاط پشتی مشغول بازی بودند بعد از شام بزرگا تو اتاق نشیمن با هم مشغول صحبت بودند و بچه ها تو کل خونه می چرخیدند و بازی میکردند من و کالین رو مبل نشسته بودیم و دست همو گرفته بودیم که پاتریسیا اومد و نشست رو پای من اون منو بغل کرد و بعد خودشو دراز کرد و عمه کالینش رو هم بغل کرد بعد سرشو گذاشت رو شکم کالین و بلافاصله خوابش برد خاطرات خانوادگی واسه یه همچین دورهمی هایی ساخته شدند و اغلب من و کالین حسرت اینو می خوردیم که چرا به مامان و دوقلوها نزدیکتر نیستیم با اینکه فقط یه ساعت با ماشین فاصلمون بود واسه این که بخوای بری یه سری بهشون بزنی و یه قهوه بخوری خیلی دور بود ولی با این حال از این نظر که همه جمع میکردند و میرفتند بعد مهمونی خونه آروم میشد خوب بود واسه یه مدت من نگران این بودم که نسبت به زنای حامله عقده سکسی پیدا کردم ولی بعد از چند وقت فهمیدم که عقده من زنای حامله نیستند و فقط یه زنه کالین اون موقع نصف زنای تو اداره حامله بودند ولی هیچ حسی راجع بهشون نداشتم به نظر میومد که تنها چیزی که میخوام اینه که خواهر حاملمو بکنم هر دفعه که اونو میکردم بیشتر هوس کردنشو میکردم و کالین همونقدر که من اونو میخواستم اونم منو میخواست توی ماه آخر حاملگی سکسمون بیشتر و شدیدتر شده بود ساک زدن و کس کردن حداقل دو بار در روز سکسمون انقدر قوی و خوب بود که باعث میشد موهای یه مرد کچل شروع به رشد کنه چند بار کالین دخترا رو فرستاد بیرون تا با بچه های همسایه بازی کنند تا من بتونم اونو قبل از این که شروع به درست کردن شام کنیم بکنم ولی این چیزی نبود که من بیشتر درباره اون دوره زندگیمون یادم میومد بعد از ظهرها اون رو مبل دراز میکشید و سرشو میذاشت رو پای من ما یا تلویزیون میدیدیم یا کتاب میخوندیم و بچه ها رو زمین مینشستند و تکالیفشونو انجام میدادند ما چهار نفر انقدر به هم وابسته شده بودیم که هیچ کدوم نمیتونستیم تو یه اتاق دیگه باشیم واز هم جدا باشیم این لحظات آروم بود که من بیشتر از هر چیزی دوست داشتمش بعد از عید شکرگذاری کالین توی طول روز خسته میشد و احتیاج به استراحت داشت تو چند هفته آخر اون به جز واسه دیدن دکتر از خونه بیرون نمیرفت اون فقط بعضی موقع ها در حالی که یه دستش پشتش بود دور خونه قدم میزد وقتایی که نشسته بود یا من و یا مگان و مالی دو تایی باید کمکش میکردیم تا بتونه بلند شه یه روز رفتم تو اتاق نشیمن و دیدم که کالین با یه قیافه عصبانی وسط اتاق وایستاده اون یه نگاهی به من کرد و یواش گفت اینا همش تقصیر تو هستش تو این کارو با من کردی اگه این بچه زودتر به دنیا نیاد مجبورم خودم دستمو بکنم تو کسمو بکشمش بیرون من و دخترا خونه رو واسه کریسمس تزئین کرده بودیم و تمام کارها رو با نظارت و راهنمایی های آشکار کالین انجام داده بودیم اون روزا خوشحال ترین روزای عمرمون بود خنده و آواز خوندن و رقصیدن بله بعضی موقع ها تو زندگیتون مجبورید با زنی که دو هفته مونده که بچه شما رو به دنیا بیاره آروم برقصید بالاخره شب کریسمس رسید و ما آخرین کارهامونو واسه فردا تموم کردیم مگان و مالی واسه بابانوئل شیر و کلوچه و واسه گوزن های شمالی جو دوسر گذاشتند ما دخترا رو بغل کردیم و بعد فرستادیمشون تو تختشون جلوی در اتاق دخترا وایستادند و در حالی که به من و کالین اشاره میکردند در گوشی حرف میزدند بالاخره اونا برگشتند سمت ما مگان مالی رو هل داد جلو خودش و گفت تو بگو مالی چند تا نفس عمیق کشید تا بتونه جراتشو بالا ببره و مگان از پشت سرش میگفت زود باش ازش بپرس بالاخره اون شروع به صحبت کرد دایی بابی میشه یه چیزی ازت بپرسم خودمو واسه این آماده کرده بودم هفته ها واسه جواب این سوال فکر کرده بودم آره بچه ها بابانوئل واقعا وجود داره خوب به این سخنرانی فکر کرده بودم و دلایل منطقی واسه اثبات حرفم پیدا کرده بودم معلومه عزیزم شما دخترا هرچی بخوایند میتونید از من بپرسید دخترا یه نگاهی به هم کردند و دوباره به من نگاه کردند و بعد مالی پرسید ما دیگه نمیخوایم تو رو دایی بابی صدا کنیم میشه از این به بعد بابا صدات کنیم من اصلا واسه این سوال آماده نبودم از این سوال شوکه شده بودم دو تا دخترا کشیدم تو بغل خودم و یه نگاهی به کالین کردم که دهنش از تعجب باز مونده بود و یه قطره اشک رو صورتش نشسته بود بعد از یه لحظه اون لبخند زد و سرشو به علامت تایید تکون داد مگان مالی من خیلی خوشحال میشم اگه شماها منو بابا صدا کنید به نظرم این یه کادو کریسمس خیلی خوب واسه من باشه دخترا شروع کردن به جیغ زدن و خوشحالی کردن و ما دوباره اونا رو بغل کردیم و صورتشونو بوسیدیم و فرستادیمشون تو اتاقاشون اونا دوباره جلوی در وایستادند و با خنده گفتند مامان بابا بهتره شما هم زودتر تا بابانوئل نیومده برید تو تختتون و بعدش رفتند تو اتاقشون به محض این که اونا رفتند کالینو گرفتم و کشیدم سمت خودم و محکم بغلش کردم اون موقع دیدم که کالین داره گریه میکنه عزیزم تو مشکلی با چیزی که دخترا خواستند نداری وای بابی معلومه که مشکلی ندارم خیلی هم خوشحالم از این بابت مگان به زور بیل رو یادش میاد و مالی هم اصلا هیچ خاطره ای از اون نداره تو تنها پدری هستی که اونا میشناسنش فقط اصلا نمیدونستم که اونا دارند به این موضوع فکر میکنند بعدش اون اشکاشو پاک کرد و لبخند زد و گفت مثل اینکه تو قراره بابای بیشتر از یه بچه باشی همونجوی که به دخترا گفتم این بهترین کادو کریسمسی بود که تو عمرم گرفتم تقریبا یه ساعت تو سکوت رو مبل نشسته بودیم و هم دیگه رو بغل کرده بودیم بلند شدم و رفتم یه سر به دخترا بزنم تا ببینم خوابشون برده یا نه بعدش دوتایی شیرو کلوچه بابانوئل رو خوردیم و یه خورده خورده هاشو همونجا گذاشتیم و جودوسر ها رو برگردوندیم تو جعبش کادوهایی رو که بابانوئل قرار بود بیاره رو آوردیم و گذاشتیمشون زیر درخت کریسمس و سه چهار تا کادو رو که هنوز کادوپیچ نکرده بودیم کادوپیچ کردیم بعد درهای خونه رو قفل کردیم تا بتونیم بریم تو تختمون بالاخره کارامون تموم شد تو اتاق نشیمن بودیم و تنها چراقی که روشن بودچراغای کوچیک درخت کریسمس بود کالین چهار دست و پا جلوی درخت بود و لباس شبش تا بالای کونش رفته بود بالا من پشتش بودم و کیرم بین پاهای از هم باز شدش و تو کسش بود خم شدم به جلو دستمو بردم دورش تا بتونم سینه هاشو که تو این چند روز به خاطر اینکه بتونه شیر تولید کنه بزرگ شده بود رو بگیرم و ماساژ بدم بین کل دفعاتی که من و کالین با هم عشق بازی کردیم این دفعه رو من بیشتر از همه یادم مونده و بیشتر دوست دارم این سکس نبود گاییدن نبود این عشق بازی بود یه عشق بازی با تموم احساسات من خیلی سریع تو کسش جلو و عقب نمیکردم و اون یه سکس آتیشی و با هیجان نبود یه سکس احساسی نرم بود هر لمسی و هر احساسی یه توضیحی واسه عشق ما به هم دیگه بود آه و ناله هامون خیلی کم و مختصرتر از معمول بود وقتی که جفتمون همزمان ارضا شدیم خیلی احساس آرومی می کردیم که نمیشد با هیچ چیزی مقایسه اش کرد وقتی که کارمون تموم شد من به کالین کمک کردم تا بتونه بلند بشه چراغای درخت کریسمسو خاموش کردم و رفتیم تو تختمون وقتی که لامپ کنار تختو خاموش کردم به ساعت نگاه کردم و دیدم که ساعت هستش ساعت چهار و نیم صبح من و کالین بچه ها رو بیدار کردیم و سعی میکردیم سریع اونا رو حاضر کنیم بعد سوار ماشین شدیم و رفتین سمت بیمارستان دقیقا ساعت صبح کالین بچمونو به دنیا آورد یه دختر خیلی خوشگل به محض اینکه به اتاق تحویل بچه رسیدیم شماره تلفن مادرمو نوشتم و دادم به مگان یکی از پرستارها به اون کمک کرد تا بتونه به سانتا ترزا زنگ بزنه و این خبر خوب رو به مادربزرگش بده ساعت زن مایک شارون و دخترش پاتریسیا مامان رو رسوندند به بیمارستان جیمی و مایک به همراه بقیه بچه ها قرار بود که بعدازظهر راه بیفتند کالین خوابیده بود و به خاطر همین ما همه رفتیم که بچه رو از پشت پنجره اتاق نگهداری نوزادان ببینیم مگان و مالی وقتی که با مادربزرگ و خاله شارونشون صحبت میکردند منو مدام بابا صدا میکردند مامان یه نگاهی به من کرد و بعد یه لبخند نصفه و نیمه مثل لبخندایی که کالین وقتایی که یه موضوعی رو تایید میکنه میزنه به من زد بعد از چند دقیقه پرستار گفت که کالین بیدار شده و بچه رو میخواند ببرند پیش اون ما رفتیم تو اتاق کالین و دیدیم که اون نشسته و بچه رو تو بغلش گرفته همه اونجا ازدحام کرده بودند تا بتونند جدیدترین عضو خانوادمونو ببینند پاتریسیا واسه اینکه بتونه روی تخت رو ببینه خیلی کوچیک بود به همین خاطر من بلندش کردم و نگهش داشتم تا بتونه ببینه پاتریسیا پرسید بچه خیلی خوشگله اسمش چیه کالین جواب داد خب ما داشتیم فکر میکردیم که رز خیلی اسم قشنگی هستش اون موقع مگان شروع به صحبت کرد نه اون تو روز کریسمس به دنیا اومده پس اسمشو میذاریم نوئله من و کالین به هم نگاه کردیم و لبخند زدیم کالین پیشونی بچه رو بوسید و گفت دخترا با خواهر جدیدتون آشنا بشید نوئله رز اوکانر پایان ترجمه

Date: June 3, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *