سلام من زیاد اهل پیچوندن و طول دادن داستان نیستم،یه عمو دارم که یدونه دختر داره3سال ازمن کوچیکتره. سال83 بود که من متوجه شدم الهام زیاد خودشو به من نشون میده منم جون بودم خام وقتی رفتارا شو دیدم قاطی کردم آخه بقیه پسر عمو هام تو کفش بودن،خلاصه بهش حالی کردم که متوجهت هستم کم کم بهش مسیج دادم شعرهای عاشقانه + خند دارو … بهم نزدیک شده بودیم خارج از محیط خونه قرار داشتیم یه جورایی اسیر هم شده بودیم،یه روز که داشتیم تو خیابون کس چرخ میزدیم ازم خواست برم خواستگاریش بهم گفت:دیگه طاقت دور بودن از منو نداره منم چون میدیدم کم آورده و دیگه نمی تونه منو نبینه خودمو لوس کردم اذیتش کردم گفتمش الهام توپل من با این کارات حالی به حالی میشم مجبورم نکن کاریت کنم که میگفت بیا من مال توام، الهام بیچاره خیلی منو دوست داشت… اول آشنایی مون خیلی دوسش داشتم تااینه سر از کاراش در آوردم با دو تا از پسرای همسایه ارتباط تلفنی داشت،خودم باچشمای خودم دیدم از یه پسره بی خود یه تیکه ورق گرفت،معلومه شمارت تلفن بود دیگه…
0 views
Date: April 29, 2018