سلام میخوام داستان من وخالمو براتون تعریف کنم.اسم من علی 20سال سن و اسم خالم سهیلا اس 28 سال سن و یه قد متوسط که حدودا یه 175 میرسه ومثل بیشتر زن ها سفید بدون مو و البته خوشتراش ولی از صورت عالی برخوردار نیست نه اینکه بیریخته نه ولی خوب مثل حور و پری هم نیست البته سایز سینش 90 وقتیکه از یک طرف نگاش کنی کون جنیفرلوپزو می ارزه.خوب داستان از اونجایی شروع میشه که تو فامیل رو دهنا میفته که شوهر سهیلا معتاده ولی خوب بروی خودش کسی نمیاره خلاصه بعد از چند مدت این موضوع علنی می شه و کار به قهرو طلاق و طلاق کشی میرسه البته وسط این ماجرا خیلی ها ناراحت و تعداد اندکی هم خوشحال اند. که یکی از اونا منم البته اون کسایی دیگه بهزم جز فامیلان مثل اون یکی پسر خالم و پسر داییم البته پسرداییم چون ازمن بزرگ تره خوشحال تره.حالا چراما خوشحالیم چون اولا خالم خیلی باما رابطش خوبه و دوما اینکه بسیار موقعیت خوبیه که ما به قول خودمون یه حالی به هم بزنیم یعنی یه سکس مطمعا و شاید طولانی البته بااین شرایط هنوز چیزی کاملا تمام نشده بود.حالا علت این دوموضوع هم که گفتم اینبود که خالم خیلی باما راهت بود مثلا گاهی اوقات که میرفتیم خونش و شوهرش نبود حتی اگه می شد مخشو زدو وقت کافی داشت حتی می تونستیم سینهاشو بگیریم یا انگولکش کنیم البته نه اون جنده بود ونه اینکه اینکاره هرروزمون باشه چون شرایطش باید پیش میومد.البته اینکارارو سهتایی باهم انجام نمیدادیم ولی دونفره میشد اما بیشتر یکی یکی روش کار میکردیم تا از دید فامیل لو نریم.خوب میریم تازه سر اصل مطلب.روز دوشنبه بود من هم کاملا تو فکر اینده و کس خاله بودم که دیدم مامانم گفت میره یه سری به خونه مادر بزرگم بزنه چون خالم که قهر کرده بود اومده بود خونه مادر بزرگ.مامانم از خونه رفت بیرون کاملا تو فکر فرو رفتم که چطور میتونم خاله رو بکنم.نشستم پای فیلم “کایل ایکس وای”چون تو فیلم یه پپسره که میخواد دوست دوختر خوشکا سکسی پیداکنه یهدفعه دیدم پسره رفت پیش همون دوختره و یه کار کاملا قابل توجه و بدرد بخور برای من انجامداد .(حالا نمیخوام فیلمو براتون تعریف کنم ولی اونایی که دیدن میدونن منظورم چیه).خوب تقریبا داشت شب میشود که دیدم بهترین موقع برای اجرای عملیاته.بلند شدم لباسامو پوشیدم و رفتم خونه مادر بزرگ. پدر بزرگم مرده بخواتر همین هروقت مامانم بیکار میشه میره پیش مادربزرگم مخصوصا حالاکه خالمم اونجاست.وقتی رسیدم دیدم مامانم هنوز اونجاست واین برای انجام نقشه خوب بود مامانم گفت علیجان اینجا چیکا میکنی منم گفتم اومدم دنبالت که برگردی خونه چون داره شب می شه دیگه خوب نیست شب بیرون از خونه باشی.مامانم گفت باشه العان میریم.تامامانم دوباره حاضر میشد که برگرده گفت تو اینجا میمونی گفتم نه ولی یکم میمونم بعد میام مامانم که برگشت منو مادربزرگمو خالم تنها شدیم که دیدم مادریزرگم گفت علی حالا که مامانت رفت پس تو بمون شامو اینجا بخور منم باکمی مکث قبول کردمو مادربزرگ رفت تو اشپز خونه.
0 views
Date: June 24, 2018