سلام به همگی من مسعود هستم و برای اولین بار هست که داستان میذارم اگه بد بود به خوبی خودتون ببخشید این جریان به نقل قول یکی از دوستام به اسم سعید هستش که واقعا براش اتفاق افتاده و برام تعریف کرد و من هم با یکم ویرایش به شما میگم ازاین جا به بعد از زبان سعید آقاست تقریبا ده سال پیش من توی شرکت مخابرات بصورت پیمانکاری مشغول به کار بودم ما دو نفر بودیم و یک ماشین داشتیم که میرفتیم خطوط خرابی های تلفن ثابت رو درست میکردیم یک روز با همکارم محسن رفتیم تو یک محله و مشغول کار شدیم و داشتیم یک جعبه تقسیم خط تلفن رو درست میکردیم محسن رفته بود بالای نردبون و مشغول بود و من هم از پایین بهش ابزارها رو میدادم یکدفعه صدای یک خانم رو شنیدم که گفت آقا ببخشید من گفتم خواهش میکنم بفرمایید اون گفت میشه یک نگاهی به خط تلفن ما بندازید ایراد داره محسن گفت خونه تون کجاست و اون خانم گفت اونطرف کوچه هست و من گفتم الان میام خدمتتون بعد اون خانم رفت و من هم ابزارها رو برداشتم و رفتم دنبالش اون زنه مثل باربی نبود ولی اندام خوبی داشت با اینکه چادررنگی داشت ولی سینه و کونش خوش فرم معلوم می شد از رو چادر و صورت تقریبا قشنگی هم داشت به هرحال من رفتم در خونش و دیدم یک بچه کوچیک داره دم در بازی میکنه اون خانم بهش گفت متین جان اگه کسی خواست بیاد تو خونه زنگ در رو بزن و اون گفت چشم من یکم شک کردم و فهمیدم طرف یک برنامه هایی داره باهش رفتیم تو خونه و ازش پرسیدم خوب مشکلتون چیه در خدمتم اون گفت تلفنمون خِش خِش میکنه و صدای خوبی نداره من رفتم جای پریز اصلی تلفن و اون رو چک کردم و دیدم سالمه و گفتم احتمالا از توی خونه تون مشکل داره و اونم گفت بفرمایید تو و من هم باهش رفتم تو تلفن رو بهم نشون داد و من رفتم گوشی رو برداشتم و دیدم که صدای بوق میاد و یه کم خِش خِش داره و بعد فهمیدم از دوشاخه تلفنه و اون رو براش درست کردم و تلفن درست شد دیدم اون خانم با یک سینی اومد که دو تا شربت داشت و گفت بفرمایید شربت من هم تشکر کردم و نشستم رو مبلشون و شروع به نوشیدن شربت کردم مطمئن بودم که این زن کونش میخاره بهش گفتم شوهر ندارین گفت چرا سرکاره و تا ظهر نمیاد تو همین احوال یواش یواش داشت چادرش رو شل میکرد و اندامش به من چشمک میزد من هم خیلی ضایع داشتم نگاش میکردم که یکدفه گفت حواستون کجاست گفتم خوش بحال شوهرتون و اون گفت اون که قدر نمیدونه لامصب گفتم ولی من قدرش رو میفهمم دیدم چشاش یه برقی زد و خندید اومد نزدیکم نشست و گفت شما زن دارید گفتم نه برای چی گفت کاش من زن شما بودم گفتم خوب برای چند دقیقه میتونم نقش شوهرتون رو ایفا کنم دیگه خیالش راحت شد و اومد جلو چادرش رو برداشت زیرش یک دامن وبولیز رنگ روشن تنش بود و سینه هاش رو خوب نشون میداد اومد کنارم نشست و دستم رو گذاشت رو صورتش و بوسید من هم صورتم رو بردم جلو و یک لب ازش گرفتم و اون هم همراهی کرد و در همین حین دستش رو برد روی شلوارم و کیرم رو که یکم شق شده بود مالید من میدونستم خیلی وقت ندارم بعد سریع لباسهام رو در آوردم و اون هم شروع کرد به خوردن کیرم بعدا فهمیدم شوهرش ماهی یکبار باهاش حال میکنه و اون هم مجبور بود که از راههای دیگه خودش رو ارضاء کنه خیلی با حال داشت ساک میزد نزدیک بود آبم بیاد که گفتم بسه بابا چه خبرته و اون هم گفت باشه سریع لباسهاش رو درآورد و گفت میشه کسم رو لیس بزنید من هم با تکون دادن سر تایید کردم و رو مبل بصورت طاقباز خوابوندمش و شروع کردم به خوردن یکم بوی بد میداد ولی زننده نبود و من هم حسابی از خجالت چوچوله اش دراومدم اون هم آه و ناله میکرد و گفت زودتر بکن توش من هم کیرم رو آروم کردم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن و اون هم حال میکرد بعد از دو سه دقیقه گفت میشه همزمان من کیرتون رو بخورم و شما هم کسم رو بخورید من هم گفتم منظورتون 69 است و اون تایید کرد دراز کشیدم و اون کسش رو گذاشت دم دهنم و شروع کرد به ساک زدن بعد از چند دقیقه صدای آه و ناله اش بیشتر شد فهمیدم میخواد ارضاء بشه گفتم من هم دارم میام و اون با تکون دادن سر تایید کرد همونطور که من کسش رو میخوردم آبش اومد و لب و دهنم رو پر کرد و اون هم با ولع خاصی ساک میزد که یدفه من هم آبم اومد و اون هم همش رو خورد بعد پاشد و گفت بلند شین خودمون رو تمیز کنیم و رفت دستشویی و بعدش من رفتم دستشویی و خودم رو تمیز کردم سریع لباسهام رو پوشیدم و ازش تشکر کردم و اون هم من رو بوس کرد و گفت قابلی نداشت از خونش اومدم بیرون دیدم بچه اش داره بازی میکنه و گفت خدافظ عمو من هم خندیدم و گفتم خدافظ متین کوچولو بعد دیدم همکارم داره از دور نگاه میکنه رفتم جلو بهم گفت به به آقا سعید خدا قوت من هم خندیدم گفتم خفه شو کثافت و اون هم خندید و کارمون رو تموم کردیم رفتیم نوشته
0 views
Date: August 23, 2018