کردن زن پاسدار

0 views
0%

سلام من سعیدم الان 34 سالمه این خاطره ماله 6 ساله پیشه من اون موقع احمق شدم با چند تا دوستام به دعوت یکی از دوستای دیگم رفتیم گلدکوست تهران فعالیت میکردیم خودم بچه استان فارسم یک سالی تهران بودیم چون شهرمون زیاد بزرگ نبود همه فهمیده بودن ما چیکار میکنیم تا یک روز اومدم شهرمون ما رو فروخته بودن ما رو گرفتن و بازداشتگاه و دادگاه و زندان و تا اینکه فهمیدم اصل کسی که باعث شد مارو بازداشت کنن یه پاسدار بود که همدیگرو کاملا میشناختیم زنشو هم میشناختم یه زمانی یه کوچه اونورتر ما بودن زمانی که دختر بود پیشه خودم گفتم که الان وقتشه که انتقام بگیرم چون خیلی ادم فروشی میکرد زنشم بسیجی بود خلاصه ما هم زنگ زدیم خونشون و همون موقع خودمو معرفی کردم و اونم شناخت البته بگم که تیپ و قیافم خوب بود منم مخشو گرفتم بکار پا نمیداد حرف میزد ولی فقط میگفت زنگ نزن منم صبرم زیاد بود 8 ماه رو مخش کار کردم تا راضی شد دیگه خودشم زنگ میزد ولی از ملاقات حضوری خبری نبود تا اینکه به بدبختی راضیش کردم که برم خونش شوهرشم صبح ساعت 6 میرفت سر کار منم ساعت 6 30 صبح رفتم پیشش دیدم با روسری و چادر نشست بهش دست نزدم گفتم خوار کسه به وقتش نوبته منم میشه خلاصه اون روز چادر از سرش بر نداشت البته بگم بچه هم نداشت گذشت تا یک بار دیگه رفتم این بار با مانتو اومد یواش یواش نشستم کنارش دستمو انداختم دور گردنش و بوسیدمش گفت کافیه دیگه برو منم پیشه خودم گفتم من صبر زیاد دارم تا دفعه بعد که رفتم روسریشو برداشتم دیگه داشت اروم میشد ولی از کردن خبری نبود دستم که میرفت لای پاش دستمو میکشید تا اینکه خونشون عوض شد یه روز گفت امشب شوهرم شیفته منم گفتم امشب دیگه وقتشه خونشون سر خیابون بود نمیشد همینجوری رفت گفت چه جوری میای تو یه پراید داشت گفتم با ماشینت بیا تو کوچمون منم یه چادر از مادرم برداشتم ساعت 9 شب پشت در خونمون وایسادم تا که امد چادرو سرم کردم و سواره ماشینش شدم راه افتاد و رفت تو پارکینگ خونشون منم با خیاله راحت رفتم تو خونه خلاصه اونشب بعد یک سال انتظاری کسش اساسی کردمش تا 2 نصف شب 3بار کردش خداییش اندامه نازی داشت چه کسه تنگی جای همتون خالی بعد بهش گفتم چرا تو این 6 ماه که اومدم پیشت نذاشتی بکنمت گفت هر وقت که جور میشد بیای من پریود بودم وگرنه خودمم میخواستم خلاصه دوستان هر موقع شوهرش شیفت بود منم پیشه زنش شیفت بودم تا اینکه پدرش اینا رفتن مکه زنگ زد گفت من شب خونه بابام اینا میخوابم شوهرشم شیفت بود منم رفتم خونه باباش اینا تا ساعت 5 صبح که اذانو گفتن منم پا شدم گفتم نمازت دیر نشه خندید منم اومدم خونه تا اینکه چند بار تلفوناش بد جور مشغول بود شک کردم بهش گفتم با کی حرف میزنی هر بار یکیو بهونه میکرد تا اینکه فهمیدم تازگی با یکی دیگه دوست شده چیزی بهش نگفتم تا شب رفتم خونش بهش ثابت کردم که با کی دوست شدی نتونست حاشا کنه هرچی التماس کرد که اشتباه کردم گفت فقط باهاش حرف زدم البته راست میگفت منم قبول نکردم اون شب برای بار آخر از کون اساسی کردمش و رفتم دیگه هم پیشش نرفتم هنوزم بچه دار نشده ممنون از توجهتون زنه هرچی آدم فروشه باید گایید نوشته

Date: September 18, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *