باسلام خدمت همه مهرداد هستم ۳۲ ساله و حدود ۴ ساله که ازدواج کردم خانمم شاغل و دختر بزرگ خانواده اس و یه خواهر و برادر کوچکتر داره مادرش اسمش ثریاست و کارمند بانک بوده که بعد از فوت پدرخانمم بازنشستگی زودتر از موعد گرفت ثریا حدودا ۴۱ سالشه و مریض احواله چندوقته فشارش پایینه و بعضی وقتا حالت غش میگیره البته این رو بعد دوسال فهمیدم من بهیار هستم و مواقعی که حال مادرزنم بد بشه اگه باشم سریع خبرم میکنن که حواسم بهش باشه آخه طبقه بالا خونه مادرزنم رو کرایه کردم یه روز خانمم که خداحافظی کرد و رفت سرکار بعد چنددقیقه برگشت و بهم دوتا آمپول داد که مال مادرشه و یکیش توی رگی و اون یکی معمولی باید میزدم ساعت ۱۰ رفتم پایین و سلام علیکی کردم و به مادرزنم گفتم این آمپولا رو کی نوشتن برات که گفت دو روز پیش رفته دکتر و ۲۰ تا آمپول داده بزنه یه روز در میون و بعدش بره آزمایش گفت فقط روز اول و دوم دوتا باید بزنم یه چایی آورد و خوردیم و گفتم بچه ها کجان که انگار برادر خانمم پیش دانشگاهی بوده و خواهر خانمم که دوم راهنمایی خوابه بعدم از سرگیجه اش مینالید و گفتم الکل و پنبه تون کجاست و آدرس یخچال رو داد آوردم و صداش زدم که گفت توی اتاقم و بیا همینجا بزن برام رگ گرفتم و توی رگش زدم و گفتم بخوابه که دومی رو بزنم هواگیری آمپول رو کردم و خواستم بزنم شلوار لی اجازه نمی داد گفتم خاله شلوار لی ماهیچه رو سفت میکنه و یه چیز راحتتر بپوشه اومدم از اتاق بیرون بعد چند دقیقه رفتم داخل دیدم یه دامن گشاد پاشه با یه دست گوشه کش دامن و شرت رو گرفتم که بدم پایین که یهو زور زدم و دامن و شرتش اومد تا خط زیر کونش اونم داشت از ضعف میگفت که چشمام سیاهی میره و من که مثل کسایی که برق گرفته بودشون داشتم کون ثریا رو می دیدم کون بزرگ و ژله ای خلاصه آمپولشو زدم ولی کیرم تا ساعت ۲ ظهر که زنم بیاد شق بود جوری که تا رسید رفت دوش بگیره رفتم توی حمام و یه سکس حسابی کردم فرداش هم رفتم و باز دامن رو دادم پایین و زاغ کونش رو میزدم تقریبا یک هفته ای میرفتم و همین کارم بود تا صبحکار شدم و باید ۶ ۳۰ سوار سرویس میشدم که قرار شده بود روزکاری هام ساعت ۶ یا ۵ ۵۰ برم پایین آمپول مادرزنم رو بزنم روز اول که رفتم کلید خانمم رو بردم و درو باز کردم و آمپول رو حاضر کردم و رفتم اتاق ثریا دیدم خوابه بیدارش کردم و با حالت منگی که مال قرص خواباش بود پتو رو زد کنار و دیدم انگار گیج خوابه منم شرت رو دادم پایین و اروم دست گذاشتم روش و یکم بردم لای روناش و یه لحظه پاشد گفت زدی گفتم نه آمپول رو زدم ولی استرس داشتم پسفردا باز صبح اومدم ولی اینقدر این چند شب به این فکر کردم که یعنی داره پا میده یا واقعا گیجه رفتم توی اتاق و پتو رو زدم کنار و آمپول رو یه حالت گرفتم که اگه بیدارشد ببینه دارم میزنم شرت و دامن رو اروم دادم پایین زمستون بود و هوا تاریک تاریک دیگه کیرم اینقدر شق شد که توی شلوارم از توی شرت درش آورده بودم نمیدونم چی شد که یهو دست بردم لاپاش و کوسش رو حس کردم خیلی نرم و با یکم مو بود یکم که کوسش رو مالیدم پیش خودم گفتم داره راه میده و دلش میخواد و به خودم گفتم نترس زیپم رو دادم پایین و کیرمو درآوردم و کیرمو میمالیدم و کوس اونم دیگه محکمتر میمالیدم گفتم بیداره و بدون ترس نشستم روی کونش و یواش سر کیرمو تا گذاشتم لاپاش اینقد شهوتم رفته بود بالا که آبم اومد آمپول رو زدم که یهو مثل برق گرفته ها پرید گفتم ببخشید دیگه نخواستم خواب زده شی شرت رو دادم بالا و تشکر کرد و رفتم دختر عمو خانمم عمل بینی داشت و قرار بود خانمم بره یه شب به عنوان همراه رسوندمش و برگشتم شام خونه مادرزنم و که با برادرانم نشستیم پای فوتبال و من شب موندم همونجا ساعت ۴ ۳۰ صبح رفتم دستشویی و گفتم بذار به بهونه اینکه باید زودتر برم میرم اتاق مادرزنم و بیدار شد میگم باید زودتر میرفتم سرکار رفتم و آمپول رو بردم و یکم پتو رو زدم کنار یکم صدایه نفسهاش که خوابه به گوش میرسید دامنش رو دادم پایین و شرتش رو درآوردم یک کم به کوسش دست زدم و دیگه طاقت نیاوردم و رفتم روی تخت و باز اروم کیرمو گذاشتم لاپاش خیلی ترسیده بودم ولی بیشتر از اون کف کونش بودم خودمو جوری گرفتم که وزن بدنم نیفته روش با پنجه پام پاهاشو باز کردم یکم و دو بار خواستم بکنم توی کوس دیدم نمیره بلند شدم یه تف زدم به کیرمو سرش رو تنظیم کردم و فشار دادم داخل یه لحظه یه تکون خورد ولی به روی خودش نیاورد منم دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم و یهو زدم داخل که انگار فشار اومد بهش و پرید بالا منم سریع دادم عقب خودمو و کیرم دراومد که گفتم خاله منم اومدم آمپول بزنم ترسیدی اونم گفت ببخشید ترسیدی گفتم آره بابا پس چت شد گفت یه لحظه درد داشت گفتم نزدم که ولی بهش گفتم مجبور شدم بیام روی تخت که نور چراغ برق جلوم نباشه و خوابوندمش باز ولی دیدم انگار جا خورده وقتی پریده بود انگار گردنش یهو برگشته بود و بهش گفتم حالا ماساژ میدم گردنت رو خوب میشه گفت نمیخواد دیرت میشه گفتم نه امروز کار بانکی دارم و دیر میرم خلاصه ازون نه و از ما اصرار آمپول رو زدم و شروع کردم ماساژ که حالت خواب گرفتش منم باز کیرو گذاشتم لاپاش دیدم انگار باز توی شکه کشیدم بیرون و تف زدم و میدونستم بیداره ولی فکرم کار نمی کرد و باز کردمش داخل و با دستام گردنش رو میمالیدم تا یکم سرش رفت داخل دیدم سفت گرفت و گفت خاله خوب شد بسه منم با یه تکون زدمش داخل و گفتم ده دقیقه اگه ماساژش ندی تمام روز میگیره یهو گفت مهرداد خاله خوبه یه وقت امیر میاد داخل میبینه اینجور کنارم خوابی فکر بد میکنه منم دیگه ماساژ رو ول کرده بودم و تلمبه میزدم اونم هی میگفت خاله بذار برم ببینم فکر کنم یکی توی راهرویه بهش گفتم در رو قفل کردم و تلمبه میزدم گفت پس این چ ماساژیه که تمام نمیشه دیگه ازون به بعد هیچی نگفت یواش دم گوشش گفتم بر میگردی سرش رو تکون داد به کمر خوابوندمش و باز شروع کردم دیدم چشماش رفته و خیس عرق و یه لحظه خودش رو داد بالا و چندبار بالا پایین شد و آبش اومد دو دقیقه بعد دیدم اخم کرده و گریه که دخترم بفهمه چی تو مثل پسرم بودی و چرا اینکارو کردی و نکنه بفهمن یکم دلداریش دادم و داشتم ارضا میشدم که فهمید و دستمال رو داد بهم و من رفتم سرکار خیلی استرس داشتم عصر هم نرفتم خونه اش صبح برا آمپول رفتم دیدم بیداره و شلوار لی پوشیده و به روی خودشم نیاورد چندروزی حرف نمی زدیم و من یه گوشه شلوار میدادم پایین و آمپول زده و نزده میرفتم خونه سه تای آخرش مونده بود یه روز عصر که رفتم دیدم توی اتاقه گفتمش آمپولا کجان خاله گفت توی یخچال حاضر کردم و رفتم سمت اتاق دیدم عه دامن پاشه به روی خودم نیاوردم خوابید مثل قبل دادم پایین و خواستم شرتش رو درآرم دیدم عه نداره شرت چشماش رو گذاشته بود روی دستات و بهم نگاه نمی کرد فقط پرسید درو بستی گفتم آره منم دیدم نگاه نمیکنه شلوارمو باز کردم و یه دست لاپاش کشیدم دیدم چیزی نمیگه و کامل شرت و شلوارمو درآوردم همزمان با زدن آمپول کیرمو انداختم لاپاش تکون نخورد و یه تف زدم و کردم داخل وقتی خوابیدم روش بهم گفت ده روزی یه بار اونم با کاندوم قبوله الان سال سوم که ازون ماجرا میگذره و خواهر خانمم دبیرستان سال آخره و برادرزنم سربازی و منم شبکاری های زنم میرم خونه مادر خانمم و مجبور شدم یه تبلت برا خواهرزنم بگیرم که دارم بعضی شبا با مادرش میرم بیرون یا پیشش میخوابم خودش وقتی چیزی میخواد پیام میده بابا یه برام بگیر بعدم میگه خب شدی بابام و میخنده نوشته
0 views
Date: August 23, 2018