کردن مامان دانش آموزم

0 views
0%

یه شاگرد خصوصی پسر دارم به اسم حامد که برای تدریس ریاضی میرم خونشون باباش تو وزارت کار میکنه و مامانش خونه داره مامان حامد یه زن لوند گوشتی و تقریبا قدبلنده و مواقعی که من میرم خونشون با چادر میاد و میوه و چایی و اینچیزا میاره و بعضی وقتهام از پیشرفت حامد تو ریاضیات میپرسه حامد تو ریاضی خیلی ضعیفه و خر پیشش افلاطونه و برای همین یکسالی میشد که من تقریبا هفته ای دو سه روز میرفتم خونشون تا اون رو به سطح کلاس برسونم و به امتحانات و از این کسشعرها مامان حامد معمولا مزاحممون نمیشد ولی همون لحظه ورودم که با چادر میومد و دروباز میکرد سر و گردن و سینه ها و خلاصه یه صحنه باحال و سکسی بود برای من تا میرفتم تو اتاق و با حامد تنها میشدم معلوم بود که سر و گوشش میخاره خود حامد هم کون خوبی بود ولی من همش بفکر مامانش بودم و اینکه چطور میتونم بکنمش تا بالاخره اون روز که توی اردیبهشت همین امسال سال 95 بود فرا رسید وقتی رفتم خونشون مامانش با یه چادر ساتن سیاه در رو باز کرد لامصب مثل یک هلو بود که فقط باید میخوردیش چادرش رو که باز کرد سر و سینه سفید و بازوهای خوشگلش از زیر چادر کیر آدمو راست میکرد وقتی پشتش رو بمن کرد و منو راهنمایی میکرد بسمت اتاق حامد اون کون ژله مانند و گنده اش از زیر چادر دیوونه ام کرد رفتیم تو اتاق حامد نشسته بود پشت کامپیوتر بعد از سلام و احوالپرسی مامانش که اومد بیاد بیرون من که توی چهارچوب در بودم یه کم خودمو کشیدم کنار ولی از عمد یجوری خودم رو کشیدم کنار که دستم که باهاش کیفم رو گرفته بودم خورد به کونش و رفت قشنگ لای پاش اونم هیچی نگفت و یه خنده کوچیک کرد و سریع رفت بیرون شهوتم زده بود بالا و رسیده بود تو چشام باید حتمن همون بعدازظهر میکردمش فرمان و عقلم افتاده بود دست کیرم اکثر وقتها از حامد امتحان میگرفتم و بهترین کلک بود که سرشو گرم کنم به جای یکی دوتا برگه امتحانی آماده دادم حامد و گفتم یکساعت وقت داری همه رو حل کنی میدونستم دوساعته هم نمیتونست تموم کنه و در اتاق رو بستم و گفتم میرم که با مامانت برای پولهای حق التدریس صحبت کنم خونه شون دوبلکس بود و اتاق حامد توی نیم طبقه بالا در رو که بستم اومدم پایین و صدا زدم خانوم فلانی که دیدم تو آشپزخونه هست و داره چایی آماده میکنه هنوز چادرش سرش بود اولین بار بود میرفتم تو آشپزخونشون خودشم تعجب کرده بود گفت چی شده تجربه به من میگه اینجور مواقع باید مستقیم بری سر اصل مطلب البته بستگی به شرایط هم داره میدونستم خودشم دلش میخواد بهش گفتم برگه امتحانی داده ام به حامد تا یه یکساعتی گیره در اتاقشم بسته ام اومدم ازت عذرخواهی کنم که دست زده ام بهتون و بدون اینکه منتظر جوابش بشم دستمو از تو چادر کردم داخل و دوتا بازوی لختش رو گرفتم و صورتمو آوردم نزدیک صورتشو تو گوشش گفتم تو رو خدا منو ببخش و همزمان لبم رو گذاشتم روی لاله های گوشش و چسبیدم بهش زده بودم به سیم آخر همونجور که تو بغلم تقلا میکرد هی میگفت تو رو خدا ولم کن لبام رو گردنش بود و حالا دیگه کامل بغلش کرده بودم و با دستهام از پشت داشتم کونش رو میمالیدم چادرش افتاده بود رو زمین و فقط با صدای خفه و آهسته هی فقط میگفت ترو خدا نکن یهو حامد میاد یه تی شرت یقه باز و یه دامن از این چین پلیسه ها پاش بود دستمو از همون پشت کرده بودم زیر تی شرتش و کمرشو میمالیدم و صورتم هم وسط چاک سینه هاش که از بالای تیشرت بیرون بود و داشتم اون وسط رو لیس میزدم با یه حرکت و فشار دوتایی پهن شدیم کف آشپزخونه و رفتم وسط پاش تیشرتش رو زدم بالا و همزمان سوتینش رو هم دادم بالا و سینه های سفید و خوشگلش رو که افتادن بیرون شروع کردم خوردن با دست راستم هم دامنش که کاملا اومده بود بالا و شورت سیاهش و کسش رو چنگ میزدم با همون دستم کمربند و شلوار و شورت خودمو با هر بدبختی بود درآوردم و رفتم سراغ شورتش شورتش رو سفت گرفته بود ک در نیارم پاهشو باز کردم و گذاشتم رو شونه هام خیمه زده بودم روش لبه شورتش رو زدم کنار و کیرم رو کردم تو کسش همه اینها شاید چهار پنج دقیقه بیشتر طول نکشید دیگه مقاومت نمیکرد و دستشو از رو شورتشم برداشته بود نمیدونم از هیجان بود یا چی که آبم هم نمیومد کسش خیسه خیس بود و آب سفیدی روی کیرم میدیدم فکر کنم دو سه باری خودش ارضا شده بود منم تو همون حالت اینقدر سینه هاش رو مالیدم و گردنش رو ماچ کردم و تلمبه زدم تو کسش که بالاخره آبم اومد و دیگه فرصت هم نشد بکشم بیرون و همونجا با فشار شدید آبم رو ته کسش خالی کردم و مثل جنازه افتادم روش خودشم حال کرده بود چون وقتی بلند شدیم که لباسامونو مرتب کنیم بعدش که میخواستم ماچش کنم خودش هم همراهی کرد و یه ماچ اساسی کردیم بعدش که رفتم بالا ببینم حامد درچه حاله در رو که یهو باز کردم دیدم که چشم منو که دور دیده بوده بیخیال امتحان شده بوده و شروع کرده بود به بازی با کامپیوتر منم چیزی بهش نگفتم و جلسه اونروز رو تعطیل کردم و توی راهرو یه سیگار روشن کردم و از خونشون زدم بیرون نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *