سلام من کامیار هستم بخدا این داستان کاملا واقعی الان 14 سالمه ولی این خاطره مال تابستون دوسال پیش ماجرا از وقتی شروع شد که من قصد داشتم یک تیم فوتبال محلی تشکیل بدم که تشکیل هم دادم ولی ما زمین خاصی برای تمرین نداشتیم ولی تو محلمون یک مدسره بود که فراش اون یه برادر زاده داشت که همسن من بود و با هم دوست شدیم وبهش گفتم که زمین نداریم اون هم به عموش که فراش مدرسه بود گفت و ما در مدرسه شروع به بازی کردن کردیم یک ماهی همینطور گذشت که یکی از بازیکنای تیم که اسمش امیر حسین بود و1سال از من کوچیک تر بود همیشه دیر سر تمرین میومد من هم که مربی تیم بودم همیشه بهش حرف می زدم که چرا دیر میای مامعمولا بعد فوتبال یه بازی دیگه هم می کردیم یه روز که داشتیم گرگ بازی میکردیم امیر حسین فرار بود و یکی از دوست های من که اسمش هم رضا بود و دوسال از من بزرگ تر بود دنبال امیر حسین رفت گرفتش و دست انداخت دور گردنش و تا فرار نکنه و کیرش رو هم جوری که هیچ کس نبینه بهش میمالید بعد من فهمیدم و به امیر حسین گفت که من و رضا بهت پول میدیم تو هم به ما کون بده اون هم قبول کرد و من حشری شده بودم و دوست داشتم همون لحظه بکنمش برای همین به بچه گفتم که قایمموشک یا قایم باشک بازی کنیم و من امیر حسین و رضا هم رفتیم که مثلا قایم بشیم خلاصه یه جای دنج گیر آوردیم و من به رضا گفتم که اول تو بکنش رضا هم گف باشه وقتی رضا کردش گفت که حال نمی ده بیا برام ساک بزن اون هم اول نمیدونست چیه بعد رضا بهش گفت که باید چیکار کنه خلاصه اول رضا کرد و من نگهبانی دادم و دفه بعد رضا نگهبانی داد و من امیر حسین رو کردم ولی راضی نشده بودم بعد چند روز بعد از ظهر داشتم دوچرخه سواری میکردم که امیر حسین رو دیدم و بهش گفتم که اگه بهم حال ندی با مامانت میگم که کون میدی اون هم قبول کرد نه بخاطر تهدید بلکه اون از کیر من خوشش اومده بود و رفتیم توی یه خرابه اول یه لب ازش گرفتم بعد شلوارش رو کندم و انگشتش کردم بعد کیرم رو کردم توش که دردش کرد و گفتم اول برام ساک بزن تا کیرم لیز شه و راحت بره تو اون هم شروع کرد به ساک زدن و من م کم کم داشتم انگشتش میکردم تاگشاد شه که یه دفعه ننه اش صداش زد اون هم چه صدای انگاربلندگو قورت داده بود اره مامانش وننه اش فهمیده بودن ولی من حال خودم رو کرده بودم ولی همشش خدا خدا میکردم که مامانش نیاد در خونمون و به مامانم بگه کــــاملا واقعــــی نظر یاادتون نره تا بازهم بزارم نوشته
0 views
Date: June 22, 2022