سلام من امیرم نام مستعارمه 21سالمه من یک بوتیک دارم که حدود 1سالو نیم هست که مشغول کار کردن هستم یک روز بعدظهر حدود ساعت 4 ربع کم بود 4تا مشتری داشتم تو مغازه خانواده ای بودن بعد طولی نکشید که دختری اومد تو که طی 1نگاه سیخ کردم اومد تو گفت سلام منم گفتم سلام خوش اومدین گفت آقا 1 مانتو میخواستم منم گفتم نگاه کنین هر کدومو پسند کردین تا بدم خدمتتون بعدش اون خانواده رو راه انداختم و رفتن و حالا من بودمو اون دختره و من 1شاگرد دارم که ناکس خیلی چشم حرومه خوشبختانه او اون روز نیامده بود دختره با انگشت اشاره کرد که اون مانتو رو میخوام منم آوردم پایین براش یه سایز کوچیک تر بهش دادم و رفت تو اتاق پرو که بپوشه بعد 2 دقیقه اومد بیرون درو باز کرد و دکمه هاشو بست چشمم افتاد به سینش که پیرهن آبی کم رنگ پوشیده بود سینه ی بزرگی داشت بعد ازم پرسید بهم میاد گفتم عالیه خوشکل شدین با این حرفم یه نگاه از زیر بهم انداخت و لبخند زد گفتم بزارم تو پلاستیک یا هی میزارین تنتون گفت میزارمش بعد رفت تو اتاق پرو و مانتو خودشو اورد و بهم داد و براش انداختم تو پلاستیک و بهش دادمش و فکری به ذهنم رسیدو شماره خودمم انداختم توش وگفت چقد میشه آقا گفتم قابلی نداره تروخدا بزارین باشه مهمان من بعد گفت مرسی گفتم برا دیگران 74و برا شما60البته هرچه قدر خودتون دادین بعد دست کرد توکیفش پول دراورد و پولو بهم داد بعدش خداحافظی کردو رفت گذشت تا ساعت شیشو نیم عصر که زنگ زد گفت سلام نمیدانستم اونه بعدش گفت من همون دختره که مانتو پیشت بردم من اونم آیدا خوشبختم من دستو پامو گم کردم گفتم ببخشین شرمند نشناختم اول گفت خواهش میکنم بعدش گفت چرا شماره انداختی تو پلاستیک من نمیدانستم چه بگم که یهو گفتم یه خورده بهت علاقه مند شدم او گفت فقط یه خورده گفتم زیاد بعد گفت راستش منم خیلی بهت فک کردم توذهنم بودی یعنی یه جورایی عاشقت شدم بعدش خلاصه سرتونو درد نیارم گذشت بعد 20روز که باهم بودیم هروز هم دیگرو میدیدیم از آیدا براتون بگم او 20سالش بود دانشجو بود چشماش حالت چشمای گرگی داشت به نوعی چش بادومی میشه گفت پوستش سفید بود باسن بزرگی داشت که هرکی میدیدش سیخ میشد سینه هاشم که بزرک بود وقتی از جلو آدم اونو میبینه روناش واقعأ آدمو حوسی میکنه خلاصه 1روز تو مغازه بودم و تو فکر کردن کون نازش بودم شاگردم 18سالشه و از رابطه منو آیدا خبر داشت و بهش گفتم امروز دختره میخواد بیاد من میرم تو اتاق پرو اگه مشتری و یا کسه دیگه اومد تو بگو نیستش اونم باخنده گفت چشم آقا امیر بعدش به آیدا زنگ زدم و گوشیو برداشت و بهش گفتم تو مغازه حوصلم سر رفته بیا پیشم و ساعت 4 30بود که اومد آرایش خفنی کرده بود لبخند زدمو نشست شاگردم هم کنارم بود سلام هم کردن بعد به عرفان که شاگردم بود گفتم برو تا مغازه 2 تا آبمیوه بگیر و تو راه بهش اس دادم که بعد 10دقیقه برگرده بعد سرصحبتو با آیدا باز کردم و دستشو گرفتم و 1چشمم به آیدا بود و 1چشمم به در مغازه دستشو محکم فشار دادم و گفتم چقد دوسم داری گفت اندازه دنیا و بهش گفتم منم اندازه ستاره های آسمون دوست دارم بعدش گفت امیر میخوای چیزی بگی بعدش قلف کردم گفت بگو نترس دیگه کامل فهمیده بود که قضیه چیه بعدش گفتم آیدا راستش که من در واقع بعد خودش پرید وسط حرفم گفت دوس داری باهم سکس داشته باشیم با این حرف کیرم دو برابر بزرگ شد گفتم آیدا خواستم اینوبهت بگم که خودت گفتیش بعد بلند شدم بهش گفتم برو تو اتاق پرو منم میام الان رفت تو اتاق بلافاصله شاگردم برگشت بهش یه چشمک زدم خودش دیگه گرفت قضیه چیه منم رفتم تو اتفاق پرو و آیدا ترس گرفتش و گفت کسی نیاد بخدا میترسم آبروم برو بهش گفتم نترس شاگردم مراقبه یه کمی آروم شد بوسیدمش هر دو خیس عرق شده بودیم چون تو اتفاق پرو کوچیک بود بعدش بغلش کردم بهترین حس زندگیم بود رو لباساش بغل کردن واقعأ حالش بیشتره گفت گرممه گفتم مانتودو درار در آوردش و یه پیرهن نارنجی آستین کوتاه تنش بود کاملأ بازوهای سفیدش افتاد بیرون شهوتم رفت بالا و لباشو خوردم کیرم دیگه داشت میترکید تو شلوارم بعدش پیرهنشو زدم بالا سوتینش سیاه بود دست کردم تو سینه های سفید نازش بعد شروع کردم به خوردنش داشت پرواز میکرد اوج لذت بود که گفت شلوارتو درار دوس دارم به کیرت دست بزنم گفتم باشه در آوردمش خودش شورتمو کشید پایین و بهش دست زد و همزمان لب میگرفتیم و سینشم میخوردم 1قطره آبم ریخت تو دستش بهش گفتم ساک برام میزنی گفت بدم میاد اما قبول کرد کیرمو خورد حالت تهوع بهش دست داد اما کم کم بهش عادت کرد بعد بهش گفتم شلوارتو در بیار روناش عین برف سفید بود گاز محکمی از رونش گرفتم جاش ماند دردش گرفت بعد با هزار بدبختی نشستم شورتشو کشیدم پاین شورتش سبز بود بعد خواستم به کسش دست بزنم ترسید گفتم نترس کاریش ندارم بعد زبون انداختم توش داشت موهای سرمو میکند نزاشتم آبش بیاد گفتم میزاری از پشت بکنم گفت درد داره گفتم نترس پشتشو بهم کرد و لمه کونشو کنار زدم معلوم بود از سوراخ کونش که قبلأ هم کردنش چیزی نگفتم تف زدم به سر کیرم و فرو کردم تو کونش جلو عقب کردم همینطور داشتم میکردمش که اونم دست به کسش میزد آبش اومد نفسش بند نیومد منم احساس کردم داره آبم میاد سریع کشیدمش بیرون و ریختم کف اتاق 1 دقیقه سرپا رو هم افتادیم بعد بوسیدمش و از هم تشکر کردیم بعد لباسامانو پوشیدیم اومدیم بیرون اول من رفتم دیدم کسی تو مغازه نیست بهش گفتم بیا بیرون بعد رفت دستشو شوست و آبی به صورتش زد و نشست رو صندلی و روش نشد تو چشای شاگردم نگاه کنه چشمکی به شاگردم انداختم گفتم برو اون رفت بعد یه کمی باهم حرف زدیم گفت برم گفتم باشه میرسونمت گفت ن خودم میرم تا بهمان شک نکنن گفتم باشه بهم دست دادیم دستشو محکم فشار دادم چشمکی بهم انداخت و لبخند زدم گفت خداحافظ گفتم خداحافظ بعدأ میبینمت رفت این داستان من با آیداتو بوتیک ببخشین اگه طولانی شد حالا نمیخوام چجوری باورتون میشه که داستان حقیقت داره ولی باور کنید که عین واقعیت بود و الانم هنوز باهاش رابطه دارم این جریان 6مای پیش برام اتفاق افتاد خواهش میکنم فوش ندید چون دروغی نگفتم که فوش بدید مرسی که داستانو خوندید نوشته
0 views
Date: August 30, 2018