سلام من آرش هستم و ۲۹ سالمه این داستان برمیگرده به ۲۳ سالگیم یه برادر دارم که ۸ سال از خودم بزرگتره و زنش هم یک سال از خودش کوچیکتره حالا زن داداشه من چند سالش میشه شوخی کردم بریم سر داستان زمانی که ازدواج کردن هر وقت میومدن خونه ی ما من دائما چشمم به کونش بود همیشه هم شاوار تنگ میپوشید خدا وکیلی هیکلش یه چیزی تو مایه های الکسیس بود کون گنده سینه های خوب که با دیدنش همیشه من حشری میشدم وای از قیافش واستون نگم یه چیز عجیبیِ خلاصه من همیشه تو فکر کردن ایشون بودم و همیشه به یادش جق میزدم خیلی دوست داشتم یه بار بکنمش من همیشه دوس دخترامو میبردم خونه داداشم میکردم با داداشم راحت بودم خونه رو واسم خالی میکرد یه روز که دوس دخترمو بردم اونجا و وقتی که کارم باهاش تموم شد و رفت صدف زن داداشم اومد خونه و من هنوز اونجا بودم برادرم تو یه کارخونه کار میکرد و کارش شیفتی بود اون روزم ساعت ۵ بعد از ظهر رفته بود و ساعت ۶ صبح میومد خلاصه اومدم که لباسامو بپوشمو برم خونه یهو صدف گفت که کجا بمون حالا شام بخور میری گفتم نه دیگه میرم گفت بمون بابا منم تنهام گفتم باشه جلوی من راحت بود اینبار یه شلوار سفید نازک پوشیده بود که شرت صورتیش از زیر معلوم بود منم چشمم فقط به کونه لامصبش بود شروع کردیم حرف زدن گفت آرش خوب این دخترارو میاری ترتیبشونو میدی یهو من جا خوردم اصلا از این حرفا با هم نمیزدیم منم پرو پرو گفتم اره دیگه من راضی اونا راضی خدام رذضیه دیگه گفت نه حال کردم هر روز یه نفرووو اره خلاصه بحث کشید به باشگاه رفتنو گفت ارش من جدیدن باشگاه میرم هیکلم چطور شده دیگه یواش یواش کیرم داشت بلند میشد گفتم خیلی خوب شده مخصوصا باسنت گفت خدایی گفتم آره کلا آدمِ دیوسی هستم بعد از این حرفا دیگه کیرم داشت از جا کنده میشد با خودم گفتم من امشب باید اینو بکنم اینم بگم صدف خیلی ترسو تا دست ببری سمتش زود تسلیم میشه شام که خوردیم داشت تو اشپزخونه ظرفارو میشست با خودم گفتم بهترین موقعیتِ رفتم تو آشپزخونه پشت سرش وایسادم گفتم صدف کمک نمیخوای گفت نه مرسی یهو چسبیدم بهش گفتم بزار کمکت کنم عزیزم یهو یخ کرد گفت میشه بری عقب منم کیرِ گندموچسبونده بودم به کونش عقب نشینی نمیکردم در گوشش گفتم صدف جون میدونی چقدر دوست دارم بکنمت گفت زشته چی میگی ارش گفتم حرف دلمو میگم گفت بسه بروعقب گفتم تا نکنمت امشب ولت نمیکنم محکم گرفتمش بلندش کردم آوردمش تو اتاق خواب از همو آشپزخونه تسلیم شد فقط گفت داداشت چی گفتم کیر منو داداشم نداره کیر من حلاله هیچی نمیگفت درازش کردم رو تخت شلوارشو کندم یه راس رفتم سراغ کصش شرو کردم به خوردن وای چه کصی نه مو نه گوشت اضافه نه سیاه صورتیه صورتی آهو ناله هاش شروع شد بلندش کردم گفتم کیر خور هستی گفت بده بده بده بخورم کیرمو از جاش میکند با مِک زدن درازش کردم پاهاشو دادم بالا یهو کردمش تو کصش چه کص تنگی لعنتی کیرم قفل میشد توش در گوشم میگفت چه کیری داری دیوس دوبرابر کیر داداشته تو وسطا ارضا شد در گوشش گفتم نوبت کونت گفت نه نه جر میخورم گفتم میخوام جرت بدم من ارزوم کردنه کونه تو بوده رو دل خوابوندمش کونشو باز کردم وای چه کونی شرو کردم سوراخه کونشو خوردمو یه توف انداختم رو سوراخشو کیرمو گذاشتم رو سوراخش یه فشاردادم جیغ زد دروووردم دوباره کردم تو داشت بیهوش میشد از درد التماس میکرد که در بیار منم تا ته فشار میدادم یه خورده جلو عقب کردم گشاد که شد تولومبه ها تند تر میشد اونم جیغاش بیشتر میشد وای چه کونی بود اولین بار بود کوم به اون تنگی میکردم آبم که داشت میومد در گوشش گفتم خالیش کنم تو کونت گفت اره همینو که گفت آبمو تا ته خالی کردم توش دادا میزد وای چه داغه جون خلاصه اون شب دو بار کردمش بعد از اون داستانم هر وقت کونش خارش میگرفت بهم زنگ میزد میرفتم میکردمش تا اینکه بچه دار شدن از اون موقع دیگه نکردم ولی باز هم دوس میدارم که یه کامِ دیگه ازش بگیرم نوشته
0 views
Date: August 26, 2018
خیلی عالیه