آرش عشقم جون دلم نفسم دوست دارم م م م زندگیم جون دلم خانومم الان دیگه زنتم آره خانومی دیگه مال خودخودمی الان 1سال از زن شدنم و 3سال از باهم بودنمون میگذره هنوزم وقتی یاد این جمله هاش میفتم اشک از چشام میاد بهش میگفتم اگه پردمو زدیو تنهام گذاشتی چیکارکنم اونم مطمئن ترازهمیشه میگفت توزندگیمی اگه روزی رفتم بدون ازین دنیارفتم منو آرش3سال قبل توی دیدارتصادفی باهم آشناشدیم و3ماه بعدباهم دوست شدیم اولش نه من علاقه ای به اون داشتم ونه اون ب من هردومون یه جورایی فقط واسه سرگرمی باهم بودیم من اون موقع 17سالم بودواوج شیطنتو بچه بازیام تااولین قرارمون تویک کافی شاپ من با دوستم اونم بادوستش اون روز من آرایشم خیلی کم بود اما انگارهمون سادگیم باعث شداون بادیدنم نظرش عوض شه درموردم راستی بعدها فهمیدم بخاطر چشمای سبزو شرو غلط اندازم تنها هدف دوستیش بامن سکس بودولی یه مدت ک گذشت فهمید ک اشتباه فکر کرده و من اهلش نیستم داشتم میگفتم بعد اون قرارمیخواست ازم جداشه چون دیده بود آدمی ک فکرشو میکردنیستم و نمیخواست اذیت شم ولی جالب اینجاست ک نتونست چون بهم علاقه مندشده بود منم تو اوج بچگیم عاشق شدم 1ماه بعد بهم گفت ک توروواسه زندگی و آیندم انتخاب کردم میخوام مال من شی تازمانی ک موقعیتم جورشه و بیام خواستگاریت منم قبول کردمو بهترین روزای زندگیم از همون موقع شروع شد بهم گفت بگم بمیربایدبمیری منم چون عاشقش شده بودم قبول کردم خطمو عوض کردو تا مدت ها کسی جزپدرومادرم شمارمونداشت تا مدتها ازدر خونه بیرون نرفتم البته این سخت گیری یکطرفه نبودو اونم با جونودل ب حرفام گوش میکرد همینطور روزامون میگذشتو منو اون روز ب روز عشقمون نسبت بهم بیشترمیشد تا 7ماه از فاب شدنمون میگذشت تو این مدت با اینکه خونشونم چندبار رفتم اما ب خودش اجازه ندادبهم دست بزنه جزینکه گاهی اوقات گونمومیبوسید این رابطه رسید به شبی که برای اولین بارشهوتو احساس کردم اونشب من پیش دوستم بودم چون مادرش مسافرت بودو کسی پیشش نبود منو دوستم خیلی باهم صمیمی بودیم اونشب ب آرش گفتم دوست داری یک شبو بامن تاصبح باشی بعدازینکه این رودادم پشیمون شدم گفتم الان راجع بم فکر بد میکنه امااون خیلی عادی جواب دادآره عشقم از خدامه ک ی شبو با همه چیم بگذرونم خلاصه من و دوستم همه چیو آماده کردیم واسه اومدن آرش ساعت 1 آرش اومد قبل اومدنش استرس همه وجودموگرفته بود ک کسی نبینتش خوشبختانه اون موقع کسی توخیابون نبودوقتی اومدتواثری ازاسترس چندلحظه قبلش نبودو جاشو آرامشو عشق وصف ناپذیری گرفته بود اونشب تا 3 صبح 3تای نشستیم قلیون کشیدیمو کلی خرتو پرت خوردیمو گفتیمو خندیدیم بعد دوستم رفت بخوابه منو آرشم رفتیم تو1اتاق دیگه منتظرادامه داستان زندگیم باشید دوستان اگه بد نوشتم ببخشید اولین بارم بود ادامه دارد نوشته
0 views
Date: August 10, 2018