سلام میکنم خدمت خوانندگان گرامی من سینا هستم اولش اینو بگم که این داستان سکس توش نیست کاملا واقعیه و داستان عشق من به همجنس خودم هست این داستانو به شدت به افراد هموفوب پیشنهاد میکنم من تو یه خانواده نه چندان مذهبی به دنیا اومدم در دوران مدرسه به شدت هموفوب بودم همه پسرا میدونن که مدارس ایران چجوریه و پسرایی هستن که گی هستن و تو مدرسه همه یه دستی بهشون میمالن من اون زمان که هیچوقت خودمو نمیبخشم بخاطرش خیلی اینارو اذیت میکردم بهشون تیکه میپروندم ولی تو نخ سکس باهاشون نبودم اصلا فکرشم نمیتونستم بکنم که به یه پسر دست بزنم چه برسه که عاشقش بشم خلاصه بنده دوران راهنمایی رو گذروندم و به دبیرستان رسیدم این تیکه رو گفتم تا بفهمید حتی یک ادم هموفوب هم میتونه گی بشه و اصولا افراد هموفوب چون میترسن از احساس گی بودنشون انکارش میکنن تا باهاش رو به رو نشن اصل داستان از اینجا شروع میشه اول مهر 94 سال سوم دبیرستان تهران سینا پاشو پاشو باید بری مدرسه صدای آرامش بخش و استرس آور مادرم بود که برای مدرسه رفتن صدام میکرد طبق معمول بلند شدم و دلم برای تابستون و تا لنگ ظهر خوابیدناش تنگ شد ولی نمیدونستم امروز که برسم مدرسه و برم سر کلاس چه اتفاقایی برام میفته و زندگی خشک و بی روح من به چه زندگی متفاوتی تبدیل میشه که با کلمات نمیتونم وصفش کنم کیفمو برداشتم از در خونه زدم بیرون و خندون وارد مدرسه شدم و چون چند سال بود تو این مدرسه بودم همه رو میشناختم زنگ خورد و رفتیم سر کلاس در حال خنده با دوستام بودم که یهو چشمم به یه پسر خیلی خوشکل تازه وارد که گوشه اخر کلاس افتاده بود خورد و گویی دنیا دور سرم چرخید تا آخر کلاس بدون اختیار برمیگشتمو نگاهش میکردم تا اینکه بخاطر کم بودنمون منتقل شدیم به یه کلاس کوچکتر بعد از اولین روز کم کم باهم حرف زدیم آشنا شدیم سر امتحان ریاضی چون من ریاضیم خوب بود اومد و ازم سوال پرسید و همون باعث صمیمیت بیشترمون شد من تو چند روزی که دیدمش انقدر بهش احساس پیدا کردم که وقتی باهاش دست میدادم سعی میکردم دستشو کامل لمس کنم دست دادنم متفاوت شده بود دستم به دستش کشیده میشد تا یه روز که در حال درس خوندن از در مدرسه رد شدم دیدم وایساده داره بهم لبخند میزنه وقتی دست دادیم اونم دستشو نگه داشت و مثل من کشید به پوست دستم نمیدونم چه حسی بهم دست داد ولی اون لحظه روحم از تنم جدا شد و برگشت همینجوری رابطه ما ادامه پیدا کرد و به حدی عاشقش شده بودم که از دو ساعت کلاس یک ساعت و نیم دزدکی نگاهش میکردم همه دوستام فهمیده بودن که عاشقش شدم تا به پاییز سال 95 رسیدیم لعنتی ترین پاییز زندگیم سال پیش دانشگاهی از هم کلاسامون جدا شد و دیگه خیلی ندیدمش و روابطمون سرد شد و هرچی تلاش کردم دیگه نتونستم مثل اول باهاش باشم و حسرت بوسیدنش همیشه تو دلم موند چون یبار فرصت بوسیدنش پیش اومد ولی من نوک بینیشو بوسیدم الانم که این داستانو مینویسم اشک از چشام جاری شده دوستان باور کنید عشق بین افراد همجنسگرا واقعیه من خودم هموفوب و همجنسگرا ستیز بودم ولی یه نفر اینجوری دیدمو به زندگی عوض کرد هر کدوم از شمایی که فحش میدید شاید یه روز عاشق یه پسر بشید درست مثل من اگر دوست داشتید تو کامنتا بگید تا اتفاقات بیشاریو براتون بگم نوشته
0 views
Date: August 26, 2018