سلام بچه ها هادی هستم همونطور که چند وقت پیش هم دو تا داستان براتون نوشتم و بچه های شهوانی گذاشتن توی سایت الان هم تصمیم گرفتم که براتون یه داستان از کشتی گرفتنمو با پسر همسایمون تعریف کنم ازتون یه خواهش دارم و اونم اینه که نخونید و بعدش فحش بدید میتونید نخونید و من هم بهتون از همین اول میگم که سکس کامل تو داستان من نیست و فقط یه نوع لذت هست که ممکنه تعداد کمی از شماها باهاش آشنا باشید و بس من 18 سال داشتم و پیش دانشگاهی و پشت کنکور و از قضا تو اون موقع زن عموم هم بیماری داشت که در ماه چند روز پدر مادرم به همراه عموم و خانمش میرفتند برای درمان تهران و من هم تنها فرزند تو خونه بودم و خواهرم هم ازدواج کرده بود تو اون مدت چند روزی رو در ماه تنها بودم یه پسر همسایه داشتیم که حدود 14 سالش بود اما هیکلی ناز با پوست سفید و یه جورایی پپه اما پر رو من خیلی بهش توجهی نداشتم تا اینکه یه روز که داشتم میومدم خونه خونه ما ته کوچه بن بست بود دیدم که زنجیر چرخش افتاده و اونم خم شده و داره با فشار زنجیر رو میندازه همینطور که از سر کوچه میومدم سمتش دیدم وای خدای من لباسش تا وسطای کمرش رفته بالا و از بست خم و راست شده چاک کونش هم از شلوار گرمکنش زده بیرون و عجب بدن و پوستی داره خداییش سرعتم رو کم کردم و همینطور که میومدم داشتم کون و کمرشو نگاه میکردم و تا بهش رسیدم کیرم راست شده بود و هی داشتم تنظیمش میکردم که یهو آبروریزی نشه تا اینکه رسیدم بهش و بهش کمک کردم تا زنجیرشو انداخت اینقدر این کون و کمر باحال بود که حاضر نبودم آرش و با 10 تا دختر عوض کنم بد جوری رفته بودم تو فکرش و خیلی میخواستم یه جورایی باهاش حال کنم اما اون با من رودربایستی داشت و در کل حسابی با هم نداشتیم و منم تا اون روز خیلی تحویلش نمیگرفتم راستش همون روز تا شب دو بار به یادش جغ زدم اصلا داشت دیووونم میکرد متاسفانه پدر مادرم هم برای درمان زن عموم آخر هفته قرار بود برند تهران تا آخر هفته امونم بریده شده بود و دل تو دلم نبود که بابا اینا برن و یه فکری بردارم خدا را شکر اینا رفتند و من تنها شدم در طول این چند روز تنها فکری که به ذهنم رسیده بود این بود که به بهونه ورزش بیارمش تو خونه و بعد یه حرکتی بزنم در طول این چند روز که پدر مادرم بودند باهاش بیشتر گرم میگرفتم و خوش و بش میکردم و لابلای صحبتام گفتم که باشگاه کشتی هم میرم و اینقدر در مورد این موضوع صحبت کردم که تا یه بار گفت منم میتونم بیام کشتی منم از خدا خواسته گفتم آره چرا که نه اما قبلش برای این که تو باشگاه ضایع نباشه باید چند تا فن رو بهت یاد بدم که اونم پرید گرفت و گفت من آماده ام و هر وقت گفتی کار رو شروع میکنیم بالاخره سرتون درد نیارم روزی که بابا اینا رفتند و تنها شدم بعد از مدرسه بهش گفتم هر موقع دوست داشتی میتونیم تمرین رو شروع کنیم گفت کجا خوبه گفتم خونه ما و اونم قبول کرد و بعد از ظهر اومد خونه ما شروع کردیم به تمرین کردن و بهش زیر گیری رو یاد دادم و اونم مرتب میومد برای زیر گیری که من خیمه میزدم روش و اون صحنه رویایی میاومد جلوی چشمم پیراهنش میومد بالا و این بدن مثل مرمر با پوست نرم میومد زیر دستم و همینطور که سینم رو گذاشته بودم رو کمرش صورتم رو میگذاشتم رو کمرش لختش و تو آسمونا بودم و اونم هی تلاش میکرد که پامو محکم تر بگیره و ول نکنه و منم که از خدام بود و این تلاشش باعث میشد که عقب جلو بریم که شلوارش هم کمی بیاد پایین تر اون چاک کونش هم بزنه بیرون حالا خونه آروم آروم و فقط صدای نفسای من و اون میاد بالاخره در حین اینکه ایستاده کشتی میگرفتیم سرش رو بردم بین دوتا پام و سرش رو قفل کردم بین دو تا پام دقیقا کیرمو گذاشته بودم پشت گردنش و پیرهنش رو هم از پایین کشیده بودم بالا تا پشت گردنش و لباسش تو مشتم بود و یعنی داشتم تلاش میکردم که نتونه سرش رو از لای پام بیاره بیرون ای وای که هر چی تکون میخورد و پشت سرش مالیده میشد به کیرم انگار تو آسمونا بودم هی چشمام تار میشو لبامو صورتم و میگذاشتم روی پشت و کمرش و چاک کونشو نگاه میکردم با فشاری که آووردم در همون حالت نشوندمش رو زمین و نشستم روی سرشو پامو بسته بودم دستام رو هم پشت روناش قفل کرده بودم که نتونه از این حالت خارج بشه آخه من ارضا شدن تو این حالت رو با هیچ حالتی تو دنیا عوض نمیکنم واقعا بی نظیره محشره دوتاییمون افتاده بودیم به نفس نفس و اونم تسلیم نمیشد و منم از خدام بود پشت کمرش از تحرک زیاد نم و خنک شده بود و منو داشت دیوونه میکرد و منم همینطور کیرمو رو سرش عقب جلو میکردم پهلوهاشو میگرفتم و دستامو دور بدنش حلقه میکردم سفت میچسبیدم بهش آروم کمرش رو بوس میکردم بدنش رو بو میکردم و صورتم رو تو فاصله چند سانتی چاک کونش میبردم چونه ام رو فشار میدادم وسط کمرش و یه اه کوچیکی ازش میومد و منو دیوونه میکرد کف دستامو میگذاشتم پشت کمرش و هی جلو عقب میکردم و گاهی یه دفعه هم برای این که یهو تسلیم نشه بار اندازش میکردم و دوباره سرشو بین پاهام میگرفتم بدن دمبه ای ناز با پوست سفید خوش بو یک لحظه نگامو از روی کمر و چاک کونش بر نمیداشتم داشت کم کم آبم میومد اما دلم راضی نمیشد که ولش کنم و کار تموم بشه این بدن رو رها کنم و به همین دلیل گاهی فاصله میگرفتم که آبم زود نیاد و دوباره ادامه میدادم به خدا قسم بهترین لحظه های زندگیم بود و نمیخواستم که تموم بشه و همینطور که سرش لای پام بود شروع کرد به فشار آووردن که بیاد بیرون و بدون اینکه بفهمه فشار میوورد به زیر کیرم و منم سفت گرفته بودمش و داشتم واقعا لذت میبردم حدود 4 دقیقه زیر من بود و کمر نازش تو فاصله چند سانتی به همین حالت و منم دستامو رو جاهای مختلف بدنش جابجا میکردم و یه جورایی میمالوندمش و در همین حین بود که با فشاری که وارد میکرد دیگه نتونستم آبم رو کنترل کنم و یهو ابم اومد که یه فریادی زدمو انگار که یه کیسه مایعات داغ تو شرتم ترکید که تا 5 ثانیه فشار خارج شدن آب رو از کیرم احساس میکردم وای خدای من سریع از سرش فاصله گرفتم که یهو سرش خیس نشه و برگشتم عقب تر و سرش و گرفتم زیر بغلم و پیرهنشو میکشیدم بالا و با اون دستم تنشو لمس میکردم تا قطره آخر آبم اومد و همین طور آروم گرفته بودمشو ولش نمیکردم یهو گفت چی شد داد زدی گفتم پام گرفت اما اون لحظه نمیدونستم که خوشش اومده یا از این حرکت من ناراحت شده و اطمینان داشتم که راست شدن کیرمو فهمیده اما چون سنش کم بود اومدن آبمو هم فهمیده یا نه بالاخره ولش کردم و اون همونطوری افتاده بود رو زمین و نفس نفس میزد و منم به اون طرف غلطیدم که خیسی شلوارمو نبینه آخر سر هم پا شدم و سریع رفتم تو اتاق یه شورت و شلوار برداشتم و تو توالت عوض کردم و اومدم بیرون و دیدم داره هنوز نفس نفس میزنه که بهش گفتم میخوای ماساژت بدم که بدنت حال بیاد گفت آره تو رو خدا خیلی خسته شدم خیلی پر حرفی کردم منو ببخشید اما اگه دوست داشتید از جریان ماساژ اون روز و عواقبش و داستانهای کشتی من و آرش هم توی داستانهای بعدی براتون تعریف میکنم نوشته هادی
0 views
Date: September 27, 2023
سکس