وقتی عقلت بیفته دسته شهوتت میشی یه ادم دیونه یه بیشعور مثل من چند وقتی بود سرگرمیم شده بود اینجامخصوصا شبها که بی خواب میشدم هر چی میخوندم شبا بهش فکر میکردم که اینا راسته دروغه وسوسه شده بودم که منم دختر عمه دارم چرا تاحالا از نظر سکس بهش فکر نکرده بودم اسمم فرهاد و18سالمه خانواده متوسط جامعه ن گشنه ن پولدار ن خشک مذهبی ن آشفته یه دختر عمه دارم 14سالشه و هم قیافه بانمکی داره هم اندام قابل قبولی اسمش میتراس رفت وآمدمون با عمه خوبه و ماهی یبار و خونه هم دعوتیم بدبختی من از وقتی شروع شد که رفتم تو فکر سکس و طبق گفته بچه های شهوانی با چند حرف و اس دادن و مالیدن میشه طرفو کرد ولی غافل از اینکه من سخت در اشتباه بودم اخرین باری که خونه مون دعوت بودن جمعه واسه ناهار بودن من فقط یه خواهر کوچیک 8ساله دارم و عمه مم یه پسر بزرگ که زن داره ناهار خورده بودیم که وسوسه شدم کرم ریختنو شروع کنم رفتم تو اطاق خودم ومثلا داشتم با کامپیوتر بازی میکردم وقتی دختر عمه م امد گفتم میترا بیا حکم بازی کنیم چون خیلی دوست داشت خلاصه سرگرم بازی بودیم و یه وقتایی سوالایی میپرسیدم که بیچاره هنگ میکرد جواب بده اونروز با همون بازی و سوالای مسخره تموم شدو اونا رفتن شب که شد بهش اس دادم چرا امروز انقدر بی حوصله بودی قبلا یه متن خوب بود براش تلگرام میکردمو و استیکرای وجوکهای بامزه میدادم واسه همین راحت میرفتم تلگرامش ولی اون شب گیج بود اینو میشد از دیر جواب دادناش فهمید بهم گفت فرهاد نمیفهمم منظورت چیه از اون سولات منم گفتم هیچی فقط میخواستم بدونم دوستات چطورین رابطه شون باتو شب بخیر گفت و اون شب گذشت تا اینکه ما رو شوهر عمم بعداز 3هفته چون هوام خوب بود دعوت کرد به جنگل که بریم باهم آش بردیم و کتف مرغ که کبابی بخوریم بعداز ناهار منو میترا رفتیم یجا نشستیم جلو اونها رو صندلی یواشکی دست گذاشتم رو پاش و زود برداشتم گفتم میترا میخوام بعداز اینکه رفتم خدمت و تموم شد بیام خاستگاریت بیچاره هنگ کرد وبلند شد خیلی احمقانه رفتار کرده بودم خودم متوجه شدم از برخوردش انگار ازمن خیلی عاقلتر بود شب که امدم خونه تلگرام کرد بگو امروز شوخی کردی منم نوشتم اصلا گفت دیگه چیزی نگی راجب این جوک مسخره منم کلی زبون بازی کردم که من قلبا میخوامت ولی اون فقط تعجب میفرستاد فکر میکردم دارم حشریش میکنم واسه ادامه نقش من بخاطر درس خوندن اون و خودم فقط جمعه ها یا 5شنبه ها باهاش چت میکردم تابستون رسید و من همرا خانوادم رفتم گلپایگان خونه پدربزرگ اونا چندبار چت کردم که نمیان شما گفت چرا بابام مرخصی بگیره ماهم میایم توی این مدت سعی میکردم مودبانه چت کنم که مبادا هم خونه بگه حرفامو هم نقشه سکسم بهم بریزه دوز 4بود که عمه منم امد اخه خونه پدربزرگم هم بزرگه هم همه سهم دارن و نوبتی میایم میمونیم البته ما و عمه م چون باباهمون باهم خوب بودن اکثرجاها جمع بودیم اون روز نحس رسید و داشتن تو حیاط گوجه صاف میکردن رب بپزنن که منو میترا و خواهر کوچیکم تو خونه تنها شدیموبقیه مشغول کارشون مامانامون تو حیاط و باباهامون رفته بودن بیرون دیدم موقعیت بهترازاین نمیشه شروع کردم به حرف میترا چرا جواب نمیدی بهم که اگه خاستگاریت بیام جوابت چیه گفت من فقط بدرسم فکر میکنمو بابامم گفته تا درست تموم نشه و واسه خودت خانمی نشی شوهرت نمیدم یه لحظه دست گذاشتم رو دستش که شهوت کسخلم کرد آبجیمو فرستادم پی نخود سیاه که برو ببین رب پخته یکم بیاری همینکه رفت میترا خواست بلند شه ک دستشو گرفتم رنگش قرمز شد گفت نکن فرهاد به مامانم میگم انگار فهمیده بود چه مرگمه دستشو ول که نکردم هیچ بلکه کشیدم سمت خودم که نشست رو زمین و بلند گفت ول کن دستمو تا داد نزدم نمیدونم چرا فکر کردم دست بذارم رو سینه ش حشری میشه همینکه سینشو گرفتم تو مشتمو یه لحظه خم شدم سمتش داد زد وحشی دردم گرفت گفتم توروخدا داد نزن چشماش خیسه اشک شد فکر کردم رام شده نگو داشت نیرو جمع میکرد واسه دعوای بامن شروع کرد با گریه فش دادن و صداشم میرفت بالاتر که برسه تو حیاط منم وحشی و حشری ازاینکه دستم رو سینه شه مالیدم و خیز برداشتم که لب بگیرم که اونم وحشی شد ودادوبیداد دست گرفتم جلو دهنش که مباداصدا بره تو حیاط الان یادم میفته حس میکنم اگه عمه م نمیمد میکشتمشو بجرم قتل اعدامم میکردن مثل سنگ دلها دست انداختم رو کسش ازرو شلوارش و میمالیدم و اون دستمم رو دهنش فقط اشک میریختو زور میزد فرارکنه من باهمون مالیدکمش آبم امدواروم شدم همینکه دستمو شل کردم از دهنش چنان دادی زد که عمه م سراسیمه امد و منم خیز برداشتم که ازش فاصله بگیرم ولی چه فایده عمه که امد میترا با گریه میگفت که من چیکار کردم عمه م موهام کشید میزد منم فرار کردم رفتم ازخونه بیرون بیچاره کرده بودم خودمو و منتظر جنگ جهانی بودم اون شب که خونه نرفتم هیچ فرداشم نرفتم انقدر بابام زنگ زده بود که خاموش کردم گوشی رو توی این دوروز توی طویله بابای دوستم قایم شدم که بابامو بالاسرم دیدم همینکه منو دید آش ولاشم کرد دوستم منو لو داده بود بابام منو کشید وبرد خونه رسیدیم انقدر زد منو که بالب خونی صورت باکرده بی هوش شدم بعد بابام نوبت مادرم بود چشم که باز کردم دیدم عمه م رفته و ماموندیم گریه کردم مامانمو دیدم وگفت میخوامش بابامم شنید و امد چندتا چک ولگد بهم زد دوباره خلاصه رابطه ما عمه م واسه همیشه بهم خورد اونا معرفت بخرج دادن توی شیپور نکردن ولی اگهی خطام رو دیوار خانوادمون موند مامانم زنگ زد بعداز 3سال کدورت که فرهاد دوستش داره و چون خدمتش تموم شده اجازه بدین بیایم خاستگاریش ولی نمیدونم چ جوابی عمه م داد که مادرم فقط گریست و بمن گفت گمشو برو رسما آبروی خانوادم بخاطر خطای من رفته بود و این حادثه تبدیل به یه کدورت شد تاامروز خدایش دوستانی که میان اینجا داستانهارو میخونن مخصوصا کم سنهایی مثل من خام این کسشعرا نشن همشمون یه مشت جقین بدترازمن با تفاوت اینکه من راست گفتم اونا دروغ اگرم راست باشه دختر عمه هاشون جنده تشریف دارن سرتونم درد اوردم ولی سرم خودم داره میترکه از این اشتباهی که 4سال شده مثل بمب کانون گرم خانوادمونو پودر کرد بیچاره پدر و مادرم که پیر شدن سره این کسخلی منم رو سیاه فامیل شدم بااینکه تاامروز فقط خانواده هامون میدونن باورتون نمیشه حتی ازاون روز مادرم منو خواهرمم تنها نمیذاره بااینکه خیلی کوچیکه و من هزارسال گوه خوری نمیکنم خدایش داستان عبرت اموز بذارین تا جسارتها کمتربشه نسبت به شهوت نه اینکه بدترازمن غلط زیادی بیاین بنویسین نوشته فرهاد
0 views
Date: July 8, 2019