کون خوشگل شهروز

0 views
0%

سلام دوستان پدرام هستم 20 سالمه و قدم 180 همه چیزمم معمولیه ( قیافه و تیپ و کیر و … ) بچه جنوبم وکمی هم هات…دوستان از اینکه یکم داستانم خیلی طولانی شد به بزرگی خودتون ببخشید ، دوستانی که میخوان خلاصه تر بخونن میتونن از اون ستاره ها به بعد رو بخونن ولی اگه بخواین کاملتر و جذابتر بشه یکم وقت بذارین و همش رو بخونین … ضرر نمیکنید..یادم میاد از همون بچگی به کس و کون و اینجور چیزا علاقه خاصی داشتم و از راهنمایی دیگه کم کم فهمیدم که سکس یعنی چی…بچه چجوری درست میشه و… ، ولی زیاد درگیر اینجور مسائل نبودم ، تا اینکه به دوم سوم دبیرستان رسیدم و کم کم دلم میخواست که مزه سکس رو بچشم و در به در دنبال یه دوست دختر میگشتم که بتونم باهاش سکس کنم و به اوج اون لذتی که همه ازش حرف میزدند برسم…ولی تا اون موقع اصلا به گی یا سکس با ی پسر فکر نمیکردم ، حقیقتش هیچ علاقه ای هم به اینکار نداشتمبا خودم میگفتم اصلا چه معنی داره یه پسر بخواد با پسر سکس داشته باشه !!! پس دخترا این وسط چیکارن و از این جور فکررا… (کلا به گی اعتقاد نداشتم ، یعنی مزش رو نچشیده بودم !!! ) ، خلاصه…این قضایا ادامه داشت تا اینجا که دانشگاه قبول شدم و رفتم دانشگاه ، از قضا دانشگاهم 1300-400 کیلومتر با شهرم فاصله داشت واسه همین مجبور میشدم دیر به دیر برم خونه ( مثلا ترمی یک یا دو بار ) ، ترم اول بودم و بهمون خوابگاه دادنی اتاق 5 نفره که من (پدرام ) ، علی ، محمد جنده ، محمد علی و مجید با هم بودیم ، حقیقتش من آدم گرمی هستم و زودم با بچه ها صمیمی میشم ولی نمیدونم چرا تو دانشگاه زیاد با بچه های هم رشته ام نمیپریدم اتفاقا هم اتاقیام هم هی بهم میگفتن دیونه تو چرا با بچه ها نیستی…هیچ کس رو نمیشناسی و …اینجوری شد که من تصمیم گرفتم بیشتر با بچه هامون آشنا بشم و روایط رو صمیمی کنم اونموقع ما تو اتاق 111 بودیم تقریبا اول لاین بودیم و بقیه بچه های هم رشته ایمون طبقه بالا بودن ، ی روز محمد علی بهم گفت :– پاشو کون گشاد ، پاشو بریم اتاق بچه ها/ کدوم بچه ها؟ اتاق چند؟– بچه های خودمون دیگه ، اتاق 112/ اتاق 112 ؟؟؟؟؟؟؟؟؟– خفشو بابا پاشو بریم…منم پاشدم و دنبالش رفتم….پله هارو یکی یکی رفتیم بالا و رسیدم به اتاق 112 ، در زدیم و یکی از بچه ها که اسمش احمد بود و خیلی خیلی هم کس شعر زیاد میگفت در رو باز کرد…سلام کردیم و رفتیم تو ، محمدعلی بچه هارو معرفی کرد :– پدرام اونی که روی تختِ (طبقه بالا روبرو در) اسمش سعید ، اونی که داره طبق معمول با لپ تا ور میره امین ، اوست ممدم که داره درس میخونه (هیچ وقت نفهمیدم چرا بهش میگفتن اوست ممد) ، اشکانم که گوشه اتاق کنار شوفاژ خواب بود (اشکال مال این اتاق نبود ولی معمولا اونجا بود) احمد هم که درو واکرد…اون موقع بود که من همش تو این فکر بودم که نفر پنجم این اتاق کیه ! چرا پیداش نیست ! تا اینکه دیدم یهو یکی درو وا کرد و اومد تو… ، که محمد علی یهو گفت :– اینم آقا شهروز گل که …دیگه هیچی نشنیدم و فقط دیدم ی آقا پسر خوشگل مشگل که قدش 165 تا 170 ، اندام متوسط ، چشمهای رنگی (که از بس این چشا خوشگلن هنوزم نمیدونم چه رنگین) ، موهای نسبتا فشن و خوشتیپ وارد اتاق شد نمیدونم اون لحظه چم شد که ی حالتی بهم دست داد فکر میکردم شهروز رو ی جایی دیدم ، فک میکردم آشناست ، نمیدونم چه حسی بود ولی خیلی عجیب غریب بود… ، تو همین حس و حال بودم که به خودم اومدم و دیدم شهروز جلوم واستاده و دستشو دراز کرده و داره باهام سلام میکنه و اون لحظه بود که عجیبترین حرکت ممکن رو انجام دادم…نا خود آگاه از جام پا شدم و شروع کردم به روبوسی کردن با شهروز ( خداییش خودمم خیلی کف کردم که چرا اینکارو کردم… ) ، بعدشم کنار هم نشستیم و شرو کردیم به حرف زدن ، در حین این کارا منم فقط داشتم شهروز رو نگاه میکردم آخه هم قیافه خوبی داشت ( ی تیکه هلو بود… ) هم وقتی که نگاش میکردم حس خوبی بهم دست میداد ، فک کنم شهروز هم فهمیده بود که دارم غیر معمول بهش نگاه میکردم ولی اون موقع اصلا هیچ علاقه و نظری بهش نداشتم فقط ی حس عجیب بود که خودم اینجوری به خودم میگفتم که حتما چون قیلفه جدیدیه انجوریم…خلاصه اون روز ما اینجوری گذشت…همینجوری رفت و آمدم با شهروز و بقیه بچه ها (که فک میکنم نیازی نیست معرفیشون کنم) زیاد شد که دیگه کاملا با هم راحت شده بودیم ، هم دیگه رو انگشت میکردیم ( این شامل همه بچه ها میشد ) ، فیلم سوپر میدیم ، سکس هایی که تا حالا داشتیم رو برای هم تعریف میکردیم و ازاین جور کارا… (یعنی همه کار میکردیم جز درس خوندن) همینجور که بیشتر با هم راحت میشدیم حس عجیب من قویتر و علاقه من به شهروز بیشتر میشد و…روزا گذشت و گذشت تا امتحانامون رو دادیم و رفتیم خونه… ، خونه که بودم همش داشتم به شهروز فکر میکردم و به زمانی که دوباره برگردم دانشگاه و بازم با بچه ها و مخصوصا شهروز باشم…ی روز یکی از بچه ها بهم زنگ زد و گفت :– پدارم چند گیگ فیلم جدید (سوپر) گیر آوردم ، تو هم میخوای ؟!!!!/ آره واسم بیار ، کی میاریشون؟– ساعتای 8 خونه ای؟/ آره ، بیا منتظرم…– باشه ، حتما…منم با خودم گفتم آخ جوووووون فیلم جدید ….ساعت طرفای 8:30 بود که بهم زنگ زد و گفتش :– پاشو بیا من درب خونتون واستادم…رفتم درو وا کردم و فلش ( 16 گیگ بود ) رو ازش گرفتم ، ی تعارف زدم که بیاد تو ولی نیومد ، دوستم که رفت با کله رفتم سمت کامپیوتر که بیبن فیلمای جدید چطورن…شروع کردم به دیدن فیلما ، همشون همون روال قبلی رو داشتن که ی خانومه میومد و ی آقا شروع میکرد به کردن خانومه و …همه اینا رو روزنامه وار و خیلی سریع نگاه کردم تا اینکه با ی پوشه رسیدم به اسم Gay ، گفتم ای بابا اینم که باز فیلم گی ریخته واسمون ، خواستم پاکش کنم ، Shift + Delet رو هم زدم ولی یه دفعه به خودم گفتن حالا بذار ببینیم چی توشه…فایلا رو حذف نکردم و شروع کردم به دیدن یکی یکهه فیلمها ، ولی خیلی با دقت داشتم فیلمها رو میدیدم ، راستش علیرغم فکرهایی که میکردم داشت از این سبک سکس یعنی گی خوشم میومد و با دقت بیشتری فیلم ها رو نگاه کردم… ، دیگه کم کم داشتم خیلی با گی حال میکردم و خوشم میومد یک مقداری هم تو سایتهای گی دنبال چیز میزای جدید میگشتم و با خودم فکر میکردم که گی هم بدک نیستا… ( ولی دیگه داشتم با گی خیلیی حال میکردم )روززهای میان ترم رو با همین فکرها رو کارا گذروندم تا با وقت رفتن شد ، روز قبل رفتن داشتم واسائلم رو جفت و جور میکردم که گفتم بذار فیلم هارم ببرم… ، اتفاقا هارد محمدعلی هم دست من بود که بهم کفته بو چیز میزای باحالت ( منظورش سوپرهام بود) رو که رو هارد ، خونه داری واسم بیار ، منم همه چیزای و فیلمهای خوبم رو کپی کردم (اول از همه گی ها رو ریختم )بالاخره روز برگشتن به دانشگاه رسید ، وسائلم رو برداشتم و رفتم راه آهن… ، بعد از یک روز و نصف تو راه بودن (نصفش با اتوبوس باید بیام ) رسیدم خوابگاه و وسائلم رو گذاشتم و ی دوش گرفتم و استراحت کردم .بگذریم ………………….حقیقتش استارت گی من و شهروز از اواخر ترم دوم خورده شد ، مقدمات این کا اینجوری شروع شد که …روی تختم دراز کشیده بودم لپ تاپم روی پام بود و داشتم فیلمهایی رو که آورده بودم از بیکاری دوباره نگاه میکردم که در اتاق رو زدن ، فیلم رو استاپ کردم و گفتم بفرمایید ، شهروز بود که در میزد ، در رو وا کرد و اومد تو و بهم گفت :– باز داری چیکار میکنی؟ مردی از بس تو اتاق خوابیدی…/ هیچی بابا دارم فیلم خانوادگی میبینم !!!– فیلم خانوادگی؟ ای جووووووووون پس برو اونورتر تا منم بیام ببینماومد کنارم نشست و شروع کردم به ادامه فیلم رو دیدن ، ثانیه های آخر فیلم بود که شهروز گفتش بابا یه فیلم توپ بذار حالشو ببریم ، بذار خودم ی فیلم بذارم… فیلم رو بست و داشت اسمهای فایلا و پوشه ها رو میخوند که چشمش به پوشه گی افتاد ، گفت ایول گی هم که داری… ، بذار ببینیم چجوریه و یکی از فیلمارو پخش کرد و داشتیم نگاه میکردیم که یهو با خودم گفتم…یعنی شهروز هم از گی خوشش میاد؟؟؟؟؟؟؟ برای چی اینجوری رفت طرف فیلمای گی ؟؟؟؟ و …که احساس کردم یک مقدار فشار بدن شهروز رو بدنم بیشتر شد… ، بدنش گرمتر شده بود ، انگشت اشارش که روی صفحه کلید بود ی لرزش خیلی خفیفی داشت ، با خودم گفتم آقا شهروز مارو نگاه کن که داره چه حالی میکنه با این فیلمای گی… که متوجه ی چیز عجیبی شدم ی چیز سردی هی به پشت پام میخورد خوب که دقت کردم شهروز داشت آروم آروم با انگشتت شصت پاش پشت پام رو نوازش میکرد ، و از همه عجیبتر این بود که ی چشش به مانیتور بود و ی چشش دیگش به کیر من که شق شده بود و نصفش زیر لپ تاپ بود ( کیرم اندازش متوسطه تقریبا 17 – 111 سانت ) با خودم فک میکردم که چرا شهروز داره اینکارارو میکنه ، به هیچ جوابی نرسیدم جز اینکه شهروز ما از گی خوشش میاد ولی چون اصلا بهش نمیومد به خودم گفتم کیر تو مغزت با این طرز فکرت ، ول کن بابا…در همین حین شهروز دستش حرکت دادبه طرف زیر قسمت پایینی لپ تاپ ( دقیقا روی کیر من ) و بهم گفت پدارم دیونه زیاد لپ تاپ رو روی تخمات نذار عقیم میشیــــــــــا !!!دستش رو برد زیر لپ تاپ که برش داره و دقیق رسشت رو گذاشت روی کیرم من ، ی خورده از جام پریدم خوب جا خوردم دیگه!!! ، گفت چته ؟ گفتم هیچی… ، لپ تاپ رو آروم یکم برد جلو و با دستش که روی کیرم بود آروم کیرمو نوازش کرد ( مثلا داشت لپ تاپ رو جا به جا میکرد ) بعد دستش همینجور که داشت دستش رو از زیر لپ تاپ در میاورد از پایین کیرم رو لمس کرد تا روی شیکمم… دیگه داشتم حشری میشدم ، وقتی بهش نگاه کردم دیم داشت زیر چشی منو نگاه میکرد و ی لبخند خیلی کوچیک هم رو لباش بود ، تو همین حس و حال بودیم که یکی همینطور که با اون صدای کیریش داشت آواز میخوند عین گاو در اتاق رو باز کرد و اومد تو و میلاد هم دنبالش بود ، مثل اینکه با هم رفته بودن بیرون…اون کونی هم کسی نبود جز محمدعلی ، عین گاو اوومد کنار ما واستاد و گفت به به سوپر !! ، چه خبر بچه ؟ منم طبق معمول گفتم دسته تبر…. و شروع کرد به کس وشعرهای همیشگیش رو تعریف کردن که این ی دختره رو دیدم ایجوری بود اونجوری بود و… ، وسط کس شعراش شهروز با ی حس و حال ناراحت ( انگار که کیر خورده باشه ) پاشد رفت…شب موقع خواب همش داشتم با خودم فکر میکردم که چرا ایجوری شد یعنی شهروز گیِ… ، یعنی از من خوشش میاد؟دیگه کار هرشبم شده بود به اینجور مسائل فکر کردن ، کم کم از شهروز خیلی خوشم میومد ، باهاش حال میکردم و بهش علاقه خواصی داشتم ، روزا یکی یکی داشت میرفت ، به آخرین امتحان خیلی نزدیک بودیم و من همش تو همین فکر بودم که میشه من و شهروز… !!!!!!!!!!؟؟؟!؟!؟!؟!تا اینکه روزقبل آخرین امتحان از کتابخونه برگشتم و داشتم میرفتم تو اتاق که دیدم در ورودی به حموما بازه ( تو لاین 3تا حموم داریم که یه در ورودی داره اولش انباره و یکم جلو تر به صورت L شکل سه تا حموما قرار دارن ) و یکی داره با صدای بلند آواز میخونه ، صداش شبیه صدای شهروز بود ، معمولا چون لاین بالا حموماش خراب بودن بچه ها میومدن پایین حموم ، رفتم و دیدم بعـــــــله شهروز رفته تو حموم آخری و زده زید آواز و داره حموم میکنه بهش گفتم بچه جون انقد سرو صدا نکن میم تو حموم میکنمتا…. ، شهروزم گفت مرده و حرفش ن، نامرده هرکی نکنه…گفتم باشه ، رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم و شهروز همچنان داشت میخوند ، رفتم سر یخچال بطری آب یخ رو برداشتم و رفتم تو حموم پشت سرم در رو محکم بستم و شروع کردم به ریختن آب سرد ( از بالای در ) روی شهروز ، که شهروز داد میزد :– پدرام تورو خدا نریز…– غلط کردم نریز…منم فقط بلند بلند میخندیدم و کارمو ادامه میدادم– پدرام جان من نریز….همینجوری داشت التماس میکرد که یهو لخت لخت و صابون یه دست در حموم رو وا کرد و گفت :– بابا گاییدی منو بسه دیگه پدرام !!!من ی لحظه جا خوردم آخه داشتم شهروز رو لخت میدیدم البته یکم کف رو بدنش بود… ، اونم چه بدنی…. ، باورم نمیشد شهروز همچین بدن بی مویی داشته باشه ، در نهایت سفیدی یک تار هم نداشت ، اصلا بهش نمیخورد اینقدر بی مو باشه آخه ی ته ریش کوچولو داشت… ، سینه های توپر و کمی مایل به صورتی و شق بودم که اصلا حتی یک دونه موی کوچیک هم نداشت رون و پاهاش خیلی کم مو بود ، پشمای کیر (اندازش خوب بود ولی چون خوابیده بود اندازه دقیقش زیاد معلموم نبود ) سفید و خوشگلشم انگار که همین الان زده بود و حسابی صفا داده بود ، فقط زل زده بودم به بدنش و داشتم نگاش میکردم…که یهو شهروز با ی لب خنده موزیانه (انگار متوجه شده بود کلی بدنش رو دید زدم و خوشش اومده بود ) گفت :– بخدا دهنمو سرویس کردی ، خیلی سرد بود/ حالا بازم شعر میخونی ؟ خوش گذشت ؟– آره بازم میخونی…اینو که گفت بازم آب سرد ریختم روش و اونم جای اینکه در رو ببنده خواست که سریع روش رو ازم برگردونده که صابونشم از دستش افتاد و بهم پشت کرد . اون لحظه بود که دیگه انگار دنیا رو بهم داده بودن عجب کونی بود از سفیدیش هیچ حرفی نمیتونم بزنم آخه زبونم بند میاد… ، کونش زیاد بزرگ نبود ولی گرد و خوش فرم بود و ی قوس خیلی وشگل و سکسی داشت که داشت دیونم میکرد ، نمیدونم چرا این بشر یک تار مو هم نداره خیلی کونش صاف و یک دست بود خیلــــــــــــــــــی ! ، دلم میخواست همونجا کونش رو تو دستم بگیرم و فشار بدمتمام این فکرا و دید زدنم چند ثانیه طول نکشید که شهروز بهم گفت : بیا…. دیدی صابونم افتاد ! و همینجوری که پشتش به من بود خم شد که صابونش رو برداره…اون لحظه بود که من واقعا کف کردم و داشتم دیونه میشدم دنیا داشت دور سرم میچرخید و کل بدنم داغه داغ شده بود ف نمیدونم غش کردم ، توی رویا بودم یا واقعیت ولی وقتی خم شد چاک کونش عین هلو بود… ی هلوی بی هسته ، سوراخ کونش صورتی و خیلی خوشرنگ به اندازه سوراخ کون مورچه بود ، کوچیک و جم و جور فکر کنم پشمای دور سوراخ کونش رو همین الان زده بود ( آخه هرچقدرم بی مو باشی دور سوراخ کونت باید کمی مو داشته باشه مگر اینکه دیگه واقعا… ) اون لحظه دیگه واقعا دلم میخواست کونش رو بلیسم… ، دیگه واقعا مطمئن شدم که شهروز از اینکه باهم گی داشته باشیم کاملا راضیه…توی همین حال و رویا بودم که شهروز صابونش رو برداشت و با ی لبخند خیلی موزیانه بهم گفت پدرام دیگه روم آب نریز بذار حموم بکنم در حموم رو بست…نمیدونم چقدر تو هنگ بودم و پشت در ایستادم ولی بالاخر از حموم اومدم بیرون رو رفتم اتاق و فقط و فقط و فقط فکر و ذکرم شده بود کون شهروز و کون شهروز… ، حالا فردا هم امتحان داشتم و فکر کون شهروز نمیذاشت اصلا درس بخونم… خوشبختانه امتحان اندیشه بود و آخرین امتحان ، نمیدونم چجوری اون شب و خوابیدم و چجوری رفتم امتحانم رو دادم و چی شد و چی گذشت آخه همش تو فکر کون شهروز بودم ،دیگه کونش شده بود عشق من و من موندم و عشقِ کونِ شهروز…

Date: June 29, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *