تو شهر كوچك ما بهترين تفريح تو روزاي گرم و طولاني تابستون سينما رفتن بود . يه سينما هم بيشتر نداشتيم . اين بود كه هر فيلمو سه چهار بار مي رفتيم . بقيه وقتمونو هم با ول گشتن تو كوچه پس كوچه ها و ديد زدن مغازه هاي خيابون اصلي شهر مي گذرونديم . تو سن و سالي بوديم كه ديگه از بازيهاي كودكانه خوشمون نمي اومد . دنبال ماجراهاي تازه بوديم . مسير كنجكاويهامون عوض شده بود . نياز هاي جديد و ناشناخته اي احساس مي كرديم . مثلاً ديدمون نسبت به دخترها عوض شده بود . جور ديگه اي راجع به اونها صحبت مي كرديم . بيشتر جوكهايي كه بچه ها تعريف مي كردن جوكهاي سكسي بود . هر چند هم سن و سالهاي ما اطلاعات درستي در مورد دختر ها نداشتن . هيچ ارتباطي هم بين پسرا و دخترا نبود . فضا به شدت سنتي بود . خب تو همچين فضايي خود به خود كم كم تمايل به ارتباط جنسي با پسراي ديگه به وجود مي اومد . همه سعي مي كردند با پسراي خوشگلتر دوست بشن . ديدن يه پسر خوش قيافه همه رو مي برد به عالم هپروت . حتي فيلمهايي كه پسر خوشگلي توش بازي مي كرد بيشتر طرفدار داشتن . اون روز تنها رفته بودم سينما . يه فيلم فرانسوي بود به اسم « جاده شب » يه پسر خوشگل توش بازي مي كرد كه عضو تيم واترپولوي مدرسه شون بود . عجب صحنه هايي داشت . دفعه چهارم بود كه مي ديدمش . تو سالن كه رفتم چراغها رو خاموش كرده بودن . فيلم داشت شروع مي شد . چشمام هنوز به تاريكي عادت نكرده بود . به زحمت صندليمو پيدا كردم و نشستم . سالن خلوت بود . چند دقيقه از شروع فيلم گذشته بود كه يه نفر كنارم نشست . زير چشمي نگاهي بهش انداختم . يه پسر جوون بود . هفت هشت سالي بزرگتر از من به نظر مي اومد . هيكل دار و قد بلند بود . نگاهمو به پرده دوختم . صحنه هايي كه پسراي لخت رو نشون مي داد حسابي منو تو عالم ديگه اي مي برد . تو حال خودم بودم كه سنگيني دستي رو روي پام حس كردم . جا خوردم . بغل دستيم بود . دستشو روي پام مي كشيد . ترسيده بودم . نمي دونستم چكار بايد بكنم . ضربان قلبم تند شده بود . خواستم پاشم و جامو عوض كنم اما از ترس سر جام ميخكوب شده بودم . به ماليدن پام ادامه داد . كم كم دستشو برد طرف كيرم . هنوز حيرون بودم كه چكار بايد بكنم . آهسته كنار گوشم گفت « نترس . اگه بدت مياد دستمو بردارم ! » . هيچي نگفتم . اين حرفش ترسمو كم كرده بود . در كمال تعجب متوجه شدم كه كم كم داره از كارش خوشم مي ياد . دستشو گذاشت رو كيرم . يه خورده از روي شلوار ماليدش . دور و بر رو نگاه كردم . تو رديفي كه ما نشسته بوديم فقط دو سه نفر ديگه بودند كه اونهام خيلي از ما دور بودند . زيپ شلوارمو باز كرد و از روي شورت ماليدن كيرمو ادامه داد . حسابي راست شده بود . يه دفعه شورتمو پايين كشيد و كيرمو تو دستش گرفت . خواستم دستشو كنار بزنم ولي نذاشت . دستمو گرفت و روي كير خودش گذاشت . بي اختيار كيرشو گرفتم . خيلي بزرگ و كلفت بود . اصلاً با مال من قابل مقايسه نبود . تعجب كرده بودم . با كيرم بازي مي كرد . حس كردم كه مي خواد منهم همون كار رو بكنم . زيپشو باز كردم و كيرشو از تو شورتش كشيدم بيرون . تو تاريك روشن سالن نگاهي به كيرش انداختم . واقعاً بزرگ بود . از ديدنش احساس خوشي بهم دست داده بود . حركاتم دست خودم نبود . كيرشو تو دستم گرفتم . دستم دورش حلقه نمي شد . آهسته شروع كردم به ماليدنش . اونهم كير منو مي ماليد . خيلي كيف داشت . ربع ساعتي گذشت . با سرعت بيشتري داشت كيرمو مي ماليد . بدنم داغ شده بود . با صداي خفه اي گفتم « يواشتر … الان مياد … » اما باز هم ادامه داد . آبم با فشار بيرون پاشيد . بدنم سست شده بود . كيرش همونجور تو دستم مونده بود . قطرات آب روي پشتي صندلي جلويي برق مي زد . آهسته گفت « اگه دوست داري يه حال حسابي با هم بكنيم دنبالم بيا … از راه پله بيا بالا … منتظرتم … » . كيرشو از تو دستم در آورد . دستمو گرفت و آهسته بوسيدش . كمكم كرد تا خودمو مرتب كنم . زيپ شلوار خودشو هم بست . بعد پاشد و از سالن بيرون رفت . مردد مونده بودم . مي خواستم پا بزارم به فرار و پشت سرمم نگاه نكنم . ولي نمي شد . حس كنجكاوي … لذت … شهوت … هر چي بود منو نگه داشته بود . ازش خوشم اومده بود . اگر چه هميشه تو خيالاتم اين من بودم كه پسرهاي خوشگل را مي كردم اما الان به طرز عجيبي دلم مي خواست اون منو بكنه . با اون اندام بالا بلند و هيكل ورزشكاري و اون كير دراز و كلفت . ياد كيرش كه افتادم ديگه حال خودمو نفهميدم . وقتي به خودم اومدم كه از پله هاي ته راهرويي كه كنار در سالن بود بالا رفته بودم . ته راهرو طبقه دوم ايستاده بود . ديگه راه برگشتي نبود . به طرفش رفتم . لبخندي بهم زد و دستمو گرفت . دست ديگشو دور كمرم انداخت و لبامو بوسيد . سرمو پايين انداختم . صداي فيلم تو راهرو مي پيچيد . كليدي از جيبش در آورد و دري كه ته راهرو بود رو باز كرد . تعجب منو كه ديد گفت « نترس . اينجا اتاق بابامه . بابام آپارتچي سينماست ! » . رفتيم تو اتاق . ديوارهاش پوشيده از پوستر فيلم بود . قوطي هاي فيلم دور تا دور اتاق چيده شده بود . كف اتاق موكت شده بود . با چند تا پتو كه يك طرف اتاق پهن شده بود . در اتاق رو قفل كرد و گفت « خيالت راحت باشه . بابام تا آخر فيلم نمياد . مي گه آپارات سينما غراضه ست . نميشه ولش كرد . هنوز يه ساعتم بيشتر مونده . » . دوباره دستمو گرفت . گفت « راستي اسم من حميده » . گفتم « منم اميرم » . هنوزم خجالت مي كشيدم . منو تو بغلش گرفت و دوباره شروع كرد به لب گرفتن . تو همون حالت يكي يكي دكمه هاي پيرهنمو باز كرد و اونو از تنم در آورد . بعد هم شلوار و شورتمو . به كمك پاهام شورت و شلوارو از دور پاهام در آوردم . باورم نمي شد . لخت مادر زاد تو بغل اون بودم . همه تنمو مي بوسيد . شهوت همه وجودمو گرفته بود . دوست داشتم اندام خوشگلشو ببينم . منم شروع كردم به لخت كردن اون . خودشم كمكم مي كرد . پيرهن و شلوارشو در آوردم . كيرش چنان راست شده بود كه باور كردني نبود . شورتشو كه كشيدم پايين كيرش آزاد شد . اونوقت تازه متوجه شدم كه از اونچه توتاريكي سالن ديده بودم خيلي بزرگتره . كير همديگه رو گرفتيم و شروع كرديم به ماليدن . با يه دست كيرمو مي ماليد و با اون دست باسنمو نوازش مي كرد . اونقدر ماليد تا احساس كردم كه دوباره آبم دارهمياد . بهش گفتم . دست چپشو زير كيرم گرفت و اونقدر ماليد تا آبم اومد . همو رو تو دستش ريختم . اونقدر بي حال شده بودم كه ديگه روي پام بند نمي شدم . دلم مي خواست زودتر كار اصلي رو شروع كنه … با تموم وجود منو بكنه … با اون كير خوشگلش … سست و بي حال روي پتو نشستم . كيرم اونقدر وارفته بود كه كه لاي پاهام گم شده بود . نمي دونستم چكار بايد بكنم . كنارم نشست و راهنماييم كرد تا فرم دلخواهشو بگيرم . كف دستها و زانو هام رو زمين بود و باسنمو عقب داده بودم . باسنمو بوسيد . بعد لاشو باز كرد و آبي كه تو دستش ريخته بودم رو ماليد در كونم . با انگشت با سوراخ كونم بازي مي كرد . كم كم انگشتشو داخل كونم كرد . اول درد زيادي داشت ولي يواش يواش داخل كونم خيس تر و ليزتر شد و درد جاي خودشو به لذت داد . لذتي كه تا اون موقع نچشيده بودم . انگشتشو كه داخل مي كرد منم باسنمو عقب مي دادم تا بيشتر بره تو . حالا وقت اصل كاري بود . سر كيرشو دم سوراخ كونم گذاشته بود و يواش يواش فشار مي داد . تو يه لحظه با يه فشار ناگهاني سر كيرش رفت تو . درد وحشتناكي بود . چشمام سياهي رفت . دستمو طرف كونم بردم . متوجه دردم شده بود . صبركرد تا دردم كم شد . بعد دوباره فشار داد و متوقف شد . هر بار كمي خودشو عقب مي كشيد و بعد به داخل فشار مي داد . دردش خيلي كم شده بود . كم كم همه كيرشو داخل كرد . بعد شروع كرد به عقب و جلو رفتن . اول آروم آروم و بعد با سرعت و شدت بيشتر . تو هر رفت و برگشت تخم هامون به همديگه مي خوردند . لذت عجيبي داشت . داشتم تو آسمون سير مي كردم . باورم نمي شد كير به اون كلفتي و درازي رو تو خودم دارم . اما واقعيت داشت . كون تنگم داشت كيرشو با تموم عظمتش حس مي كرد . كيرش قالب كونم شده بود . حتي رگهاي برجسته كيرشو حس مي كردم . تو هر چند تا رفت و برگشت يه بار كيرشو كامل از تو كونم بيرون مي كشيد . بعد از چند لحظه دوباره داخل مي كرد و حركت عقب و جلو رو از سر مي گرفت . واي كه چه كيفي داشت . سر جام بند نمي شدم . باسنمو هماهنگ با حركات اون عقب و جلو مي بردم . نمي دونم چه مدت تو اون وضعيت بوديم . حركاتش به اوج شدت رسيده بود . يه دفه كشيد بيرون و درحالي كه نفس نفس مي زد گفت « داره مياد … » . بي اختيار داد زدم « بكنش تو … بكنش تو … بريز توكونم … » . باورم نمي شد كه اون حرفا از تو دهن خودم در مي اومد . اصلاً كنترل حرفام دست خودم نبود . دوباره كيرشو كرد تو . تا ته فرو كرد . ريزش شديد آبشو تو كونم احساس كردم . داغ بود و پر فشار . تموم كه شد كشيد بيرون . بيحال خودمو رو شكم انداختم رو پتو . اونم خودشو انداخت رو من . كيرشو لاي پاهام حس مي كردم . هنوز بزرگ و سر حال بود . پشت گردنم بوسيد . از روم بلند شد و نشست . منو هم برگردوند . چشمم به كيرش افتاد خيس خيس بود . هنوز هم راست بود . با دستمال كاغذي كونمو تميز كرد . نگاهي به ساعت ديواري انداخت و گفت « حيف كه ديگه وقت نداريم وگرنه … » . راستش منم هنوز سير نشده بودم . تازه مزه كير رو چشيده بودم . عجب مزه اي داشت . كنارم دراز كشيد . منو به خودش چسبوند و دوباره نوازش باسنمو شروع كرد . بهش لبخند زدم . گفت « خيلي درد داشت ؟ » . سرمو تكون دادم . لبامو بوسيد . بلند شديم و لباسامونو پوشيديم . از اتاق كه بيرون اومديم آهنگ تيتراژ آخر فيلم داشت پخش مي شد.
0 views
Date: February 11, 2018