سلام خوبین یه راس میرم سر اصل مطلب قبلا معامله ماشین کرده بودم رفتم که یه چیزی ازش بگیرم اومد دم در یه چن دقیقه با هم حرف زدیم بعد میخواستم برم دیدم یه صدای خوشکل اومد که خیلی جلب توجه میکرد بابا دیرم شد صبر کن اقا محمد میخواد بره همین راه میرسوندت منم که با این صدا توجهم خیلی جلب شده بود سرم رو چرخوندم تا دیدمش مات مونده بودم عجب چیزی بود پوست سبزه با صورت کاملا همه چی تمام بیست و یکی دو سال سن یه قد متوسط یه چادر که نصف موهاش بیرون بود و خلاصه هرچی بگم کم گفتم یه لحظه به خودم اومدم دیدم یکی میگه تمومه مشکلی نداری گفتم نه دیگه دستت درد نکنه گفت میتونی دخترم رو تا دانشگاه ببری منم که از خدا خواسته گفتم اره چرا نمیشه توی مسیر هست خلاصه خداحافظی کردیم و اون فرشته خانوم اومد سوار شد و روی صندلی عقب نشست نمیدونم باباش چطور تونست یه دختر با این سن و سال و این خوشکلی بده دست یه پسر بیست و سه چهار ساله خلاصه ما حرکت کردیم وسلام کردیم اونم جواب داد و یه کم که جلو رفتیم خواستم سر صحبت رو باز کنم گفتم ساعت چن کلاس داری با صدای خیلی خوشکلش گفت ساعت۱۰ گفتم الان که از ۱۰ گذشته فکر نکنم برسی گفت اره فکر نمیکنم بهش گفتم میتونم اسمت رو بپرسم گفت فاطمه گفتم خیلی اسمت به چهره خوشکلت میخوره اونم یه لبخند زد و هیچی نگفت گفتم فاطمه خانوم حالا که به دانشگاه نمیرسی میشه بریم با هم یه بستنی بخوریم بازم حرفی نزد دیدم ته دلش راضی هست منم مسیر رو پیچوندم رفتیم یه بستنی با هم خوردیم یه لحظه بستنی ریخت روی پاش من رفتم دستمال اوردم گفتم بذار پاکش کنم اونم با این که یه کم رو میگرفت گفت باشه منم به بهانه پاک کردن پاشو اروم لمس میکردم عجب پای نرمی داشت خلاصه بعد از یه ساعت که با هم بودیم گفت میخوام برم خونه منم رسوندمش بهش گفتم میشه شمارتو داشته باشم اونم یه سر تکون داد و شمارش رو نوشت روی کاغذ بهم داد خداحافظی کردیم و رفتم پیش دوستام و تا شب با اونا بودم بعد رفتم خونه رو تخت دراز کشیدم ولی اون چهره و بدن خوشکل که انگار فقط برای سکس ساخته شده بود از جلو چشمم بیرون نمیرفت تصور بدن لختش که میکردم خواب از چشمم میپرید به خودم گفتم حتما باید بکنمش بعد گفتم بذار یه پیام بهش بدم گوشیم رو برداشتم براش نوشتم از وقتی دیدمت جلو چشمام هستی نمیتونم از یاد ببرمت انگار یکی عکست رو چسبونده به چشمام بعد منتظر جواب نشستم هیچ جوابی نداد البته از یه دختر چادری اصلا بعید نبود ناامید شده بودم خوابیدم صبح زود بود که دیدم گوشیم صدای پیام داد بهش توجه نکردم گفتم بعدا نگاش میکنم بعد از یه دقیقه دوباره صدا داد یه لحظه به خودم اومدم گفتم نکنه گوشیم رو برداشتم نگاه کردم در عین ناباوری دیدم فاطمه هست نوشته امروز میبریم دانشگاه بعد نوشته بود ببخشید دیشب خواب بودم جواب ندادم منم براش نوشتم اره حتما حتما تا نیم ساعت دیگه اونجام اخه شهر ما ترافیک نداره تا اماده شدم رفتم ساعت هفت و نیم بود یه تک بهش زدم اومد بیرون سوار ماشین شد صندلی جلو نشست سلام کردم و دستم رو دراز کردم با شک و تردید دستش رو اورد فکر کنم تا حالا به غریبه دست نداده بود حرکت کردیم رسونمدمش دانشگاه بهش گفتم میشه بعد از کلاس خودم بیام دنبالت اونم گفت اره خوشحال میشم قرار شد ساعت ۱۰ بیام دنبالش دل توی دلم نبود ساعت ۱۰ شد رفتم در دانشگاه دیدم اونجا وایساده بهش گفتم خیلی وقته منتظری گفت یه رب میشه گفتم ببخشید عزیزم با خنده گفت خواهش میکنم گفتم حالا کجا بریم گفت نمیدونم من کلاس داشتم ولی حوصله نداشتم گفتم واقعا گفت اره یه چند روز همین مدلی میگذشت تا این که یه روز گفتم میای بریم خونه ما هیچ کی نیس یه کمی صبر کرد گفت بریم منم که میدونستم خونه خالی هست و مامان بابا سر کار هستن حسین برادرم هم مدرسه هست فوری رفتم طرف خونه بهش گفتم رسیدیم هر دو پیاده شدیم ما یه اپارتمان داریم طبقه سه با اسانسور رفتیم بالا در خونه رو باز کردم رفتیم توی خونه بهش گفتم بشین روی مبل من یه چیز خنک بیارم اونم رفت روی مبل یه شربت اوردم خوردیم بعد گفتم فاطمه تو رو خیلی دوست دارم نشستم کنارش یواش اومدم یه لب ازش بگیرم که یهو یه کشیده بهم زد اصلا توقع نداشتم با تعجب گفتم فاطمه با عصبانیت گفت چیه من اصلا نمیخوام زیاد به هم نزدیک بشیم بهش گفتم خوب من تو رو دوس دارم میخوام بیشتر بهم نزدیک بشیم انگاری ترسیده بود میترسید اونو بکنم پشیمونی تو چهرش معلوم بود بلند شد بره منم که دیدم اگه رفت معلوم نیس دیگه برگرده یا نه جلوش گرفتم مقاومت کرد میگفتم ولم کن ولی من یه لب ازش گرفتم شروع کرد به گریه کردن اما من نمیتونستم همچین چیزی رو از دست بدم حداقل باید از کون میکردمش چادرش رو در اوردم کشیدمش بردمش روی تخت خوابوندمش یه چن تا بوس کردمش روسریش رو در اوردم موهاش از نرمی حرف نداشت اما من فرصت نوازش نداشتم البته سکس زوری با نوازش نمیخونه لحظه به لحظه گریه هاش بیشتر میشد گفتم نترس باهات کاری ندارم میگفت اشغال ولم کن منم که نمیتونستم از سرش بگذرم مانتوی خوشکلش رو در اوردم چشمم به سینه هاش خورد واااای همچین چیزی تا حالا ندیده بودم خیلی خوشکل بود شروع کردم بخوردن خیلی سرو صدا میداد زیاد وقت نداشتم فوری رفتم سراغ شلوارش دکمه هاش رو باز کردم از پاش کشیدم بیرون اووووه چی میدیدم یه کن تپل و بی مو دم دهنشو گرفتم شروع کردم به خوردن لای پاهاش یه کم خوردم دیگه طاقت نداشتم کرم رو برداشتم یه کم زدم به کیرم لای پاش رو باز کردم چی میدیم یه سوراخ تنگ و دست نخورده یه کم کرم هم گذاشتم دم سوراخ کون فاطمه خانوم بعد افتادم روش خیلی بدن نرمی داشت طوری که حس ارضا بهم دست داد جلو خودم رو گرفتم کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش یه کم فشار دادم سرش رفت تو هی میگفت محمد نکن گفتم صبر کن عزیزم کاری باهات ندارم سر کیرم توی کونش بود یه کمی بازی کردم و بعد تا نصف کیرم کردم توی کونش یه جیغ کشید دوباره دم دهنش رو گرفتم یه چن دقیقه بالا پایین گردم و کامل کیرم رو کردم توی کونش تقریبا از حال رفته بود دیگه زیاد دست و پا نمیزد منم موبایلم رو در اوردم یه فیلم ازش گرفت اون قدر بی حال بود که اصلا حالیش نشد شروع کردم تلمبه زدن فیلم هم میگرفتم نزدیک به پنج دقیقه تلمبه زدم و کونش رو گاییدم دیدم دارم ارضا میشم محکم تر تلمبه زدم و تمام ابم رو خالی کردم توی سوراخ کونش یه دو سه دقیقه روش افتاده بودم بعد ولش کردم اونم فوری لباساش رو پوشید و وقتی میخواست بره فیلم رو بهش نشون دادم و یه لب ازش گرفتم نوشته
0 views
Date: June 27, 2019