کوه و چادر

0 views
0%

سلام دوستان عزیز خاطره ای که میخوام بنویسم واقعیه حالا قضاوت با خودتون مصطفی هستم 31 ساله از تهران داستان از جایی شروع شد که تازه از سربازی اومده بودم سال 87 بود و با دوستم مهدی خیلی ول میگشتیم و کلا دنبال تفریح بودیم استخر میرفتیم پارک میرفتیم قلیون میکشیدیم دختر بازی میکردیم از این کارها یه روز که با مهدی رفته بودیم پارک و بساط قلیون ردیف بود یه دفعه چشمم به دوتا دختر افتاد یه دختر 16 ساله و یه دختر 20 ساله چشمم به 16 ساله خورد دلم یهو رفت به مهدی گفتم که پاشو مخشونو بزن آخه مهدی زبون چرب و نرمی داشت به مهدی گفتم که کوچیکه مال من مهدی هم قبول کرد مهدی رفت و صحبت شروع کرد و به منم اشاره کرد که بیا نشستیم گرم صحبت شدیم اسم دختر 16 ساله الهام بود و 20 ساله الناز خلاصه اینکه آشنایی ما از اینجا شروع شد و اس دادن و زنگ زدن ها بعد چند روز مهدی به من گفت بیا 4 نفری بریم کوه شمال تهران درکه من هم از خدا خواسته گفتم باشه هم من ماشین داشتم هم مهدی به الهام و الناز هم گفتیم اولش ناز کردن ولی با اصرار قبول کردند که بیان کوه قرار گذاشتیم که فردا صبح ساعت 6 بریم کوه صبح من ماشینو برداشتم و رفتم بقیه رو برداشتم و راه افتادیم الهام جلو نشست و مهدی و الناز هم رفتن پشت از آینه که نگاه کردم دیدم مهدی و الناز درحال لب گرفتن هستند و مهدی سینه های الناز رو گرفته الناز چهره معمولی و بدن نسبتا لاغری داشت من که این صحنه رو دیدم دستمو انداختم رو پاهای الهام و گرمای خاصی احساس کردم الهام هم لبخند نازی بهم زد الهام سفید کمی تپل با چشمهای قهوه ای و جذاب بود جوری که مهدی همیشه به من میگفت که سرمن کلاه گذاشتی و خوشگله مال تو شده رفتیم تا رسیدیم به درکه کوه وسایل رو برداشتیم و پیاده راه افتادیم حدودا 20 دقیقه طول کشید تا به پاتوق خودمون که پایین یه قهو خونه که کنار رودخونه بود برسیم زیرانداز رو انداختیم و با یه مقدار فاصله چادر مسافرتی رو هم به پا کردیم بساط عشق و حالمون به پا بود جوجه و قلیون و شراب خلاصه بعد از صرف غذا نوبت شراب شد مهدی بهم چشمک زد که ردیف کن بخوریم ولی به الهام و الناز نگفته بودیم که شراب هم هست من شراب از ساک درآوردم و الهام و الناز وقتی فهمیدن که شراب آوردم ترسیدن و خلاصه با خواهش و تمنا قبول کردن که با ما همراهی بکنن گرم مشروب خوردن بودیم که کم کم بیشتر به هم نزدیک میشدیم و الهام کاملا به من تکیه زده بود و کیر من از رو شلوار میخواست بترکه مهدی و الناز هم لب تو لب بودن مهدی به من گفت که میخوان برن تو چادر خلاصه اینکه اونها رفتن داخل چادر و بعد از 15 دقیقه اومدن بیرون و نوبت من و الهام شد الهام چون سنش کم بود ترسید گفت نمیام من با اصرار و اینکه کاریش ندارم راضی شد بیاد وای عجب حسی بود با دختر 16 ساله تنها باشی وقتی رفتیم تو چادر شروع کردم بوسیدن الهام و دستشو گذاشتم رو کیرم الهام همش خواهش میکرد که بیخیال بشم ولی نمیشد به الهام گفتم که به کسش و کونش دست نمیزنم و فقط میخوام عشق بازی کنیم تا راضی شد وااای بدن سفید و بلوری الهام دیوونه میکرد منو وقتی که الهام رو لخت کردم و سوتینشو درآوردم سینه های گوشتیش مستم کرد واقعا واسه دختر 16 ساله سینه های خوبی بود فکر کنم 75 میشد شروع کردم به خوردن الهام از شست پای الهام شروع کردم به لیس زدن و همینجور بالا میومدم وقتی به سینه هاش رسیدم اینقدر خوردم که الهام به زور منو از سینه هاش جدا کرد به الهام گفتم که بیا ساک بزن ولی گفت نمیزنه و من شروع کردم به لاپستونی زدن و خیلی حال میداد بعدش لاپایی زدم واقعا حال میکردم وقتی که آبم میخواست بیاد ریختم رو سینه هاش و الهام از داغی آبم تعجب کرده بود خودش میگفت که اولین باره که این کار میکنه بعدش لباسمونو پوشیدیم و رفتیم پیش مهدی و الناز اونا کلی به ما خندیدند و میگفتن که چادر خیلی تکون میخورد اونروز سه بار این کار رو تکرار کردیم و روز خیلی خوبی بود برای هر4تامون امیدوارم که خوشتون اومده باشه چون عین حقیقت رو گفتم و قضاوت باخودتون یه چیز هم بگم تا خیالتون راحت بشه کوس خواهر دروغگو نوشته

Date: June 25, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *