کُس پدر سوخته کیر جگر سوخته ۲

0 views
0%

قسمت قبل درود به دوستان گرامی من نویسنده ای هستم که ابدا مقدمه نویسی سرم نمیشه در واقع بلد هم نیستم اما بخاطر حفظ حرمت شما مخاطبان گرامی توضیحاتی راجب این داستان برای شما دارم بخصوص عزیزانی که در قسمت اول با نظرات مثبت و یا منفی شان بنده را مورد لطف و مرحمت قرار دادند که میخواستم بطور خلاصه مفید و مختصر خدمتتان عرض کنم اول ازبابت فاصله 18 ماهه ای که بعلت مشغولیت کاری بین قسمت اول و دوم این داستان بوجود امد میخواستم جداً از مخاطبین محترم و همچنین ادمین سایت عذر خواهی کنم دوم توصیه میکنم قبل از خواندن این داستان حتما قسمت اول را که مطمئنا خیلی از دوستان تازه وارد آنرا نخوانده اند و یا دوستان قدیمی که انرا خوانده ولی فراموش کرده اند برای درک بهتر این قسمت مجددا نگاهی هرچند گذرا هم که باشه به قسمت اول داشته باشند تا خدای نکرده به سر در گمی در اثر بی خبری از اصل مطلب دچار نشده و بیشتر از این شرمنده شون نشم سوم از اینکه طولانی بودن این قسمت رو بزرگوارانه تحمل میفرمایید و داستانی واقعی خودم که از روی دفترچه خاطراتم با طنز واقعی خودش بجزچند شوخی تاریخی نوشته ام رو پی گیر میشید صمیمانه از شما تشکرمی کنم تولیپ دم ظهری بعد از کلی دوندگی بین اداره جات مختلف خسته و کوفته رسیدم شرکت تازه داشتم یه چایی کوفت میکردم که پروین زنگ زد سلام پروین جان خوبی عزیزم سلام بتوچه فضولی یا دکتری مرسی به به چه با ادب قافیه اش که چنگی بدل نزد فقط اون مرسی گفتنت منو کشت کولاک کرد باید این جملات پر نغز رو هم مثل اونهای دیگه بفرستم به فرهنگستان ادبیات لمپنی اینبار دیگه همه اعضای اونجا رو با این شاهکارت میفرستی امین آباد ببخشید چیز مهمی نبود بی خیال دیگه عادت کردم حالا چرا اینقدر بی حالی طوری شده الو الو الو چرا حرف نمیزنی پروین بعدِ اندکی سکوت نه گذاشت و نه برداشت با صدایی آروم و بغض گرفته ای بهم گفت سیروس خان دائیم فوت کرد چی خان دائیت فوت کرد ای بابا کِی همین نیم ساعت پیش با شنیدن این خبر اونقدر ناراحت شدم که نزدیک بود پس بیفتم اما وظیفه انسانی وعاطفی ام اینطور ایجاب میکرد که سریعا در این لحظات غم انگیز باهاش ابراز همدردی کنم و تسلیتی بهش بگم و قدری هم دلداریش بدم تا آروم بشه رو این حساب با صدایی محزون تر و بغض گرفته تر از خودش نه گذاشتم و نه برداشتم بهش گفتم عزیزم داشاقوماکی اُولوب به تخمم که مُرده حالا حلواش رو کی میخوریم و دوتا عاروق گنده نثار روحِ کپک زده اش کنیم پروینِ که انتظار چنین واکنشی رو از من نداشت بشدت از حرف من جا خورد و گفت ای بی ادبِ بی تربیت خیلی خری تو هم شدی بابام لااقل حرمت من رو نگه میداشتی خاک برسر بتو هم میگن آدم الهی سیروس به قربون اون بدن بلوریت بره خوشگلم عشقم ترش نکن راستش با اون چیزهای جزئی که قبلا از اختلافاتِ بابات وخان دائی برام تعریف کرده بودی چون مطمئن بودم واکنش اَبوی گرامی هم در مقابل این خبر متاثر کننده چیزی جز یه جمله خیلی کوتاهِ ناقابلِ سیکیمَکی اولوب به کیرم که مُرده نخواهد بود خواستم فقط همسو با ایشون مراتب همدردی و تسلیت خودم رو خدمتتون اعلام کرده باشم فقط همین حالا بگو ببینم لوسِ بی مزهِ تو که اون خدا بیامرز رو به عمرت هم ندیده بودی این ادا و اطوارت دیگه چه معنی میداد یهو زد زیر خنده و گفت هیچی بابا همینجوری ناخودآگاه یه حسی گرفتم دیگه بالاخره هرچی نباشه دایی پدر و مادرم بود وحق پدری گردنشون داشت از بچگی بزرگشون کرده بود اما بمحض اینکه فهمید پدرو مادرم میخوان با هم ازدواج کنن بشدت با این کار مخالفت کرد انگار مادرم رو برای پسر خودش که امریکا بود میخواست اما نمیدونم چرا کاری از پیش نبرد و دست آخرعلیرغم میل باطنیش به این کار رضایت داد و از اون روز به بعد هم کاملا باهاشون قطع رابطه کرد اما کینه ای که بابام از خان دایی به دل گرفته بود هیچکس علتش رو نمیدونه حتی مادرم اینارو که یبار بهم گفتی خُلنگ حالا چی بخشیدش نه بابااااااا با فوت خان دایی فکر کردیم آتش کینه بابام فرو کش میکنه اما فحش ها یی که بمحض شنیدن خبر فوتش نثار روحش کرد فهمیدیم کاربه عدلیه آخرت کشیده شده حتما گفته اُولدون سیکیم روحویی سیکرم قبرویی مُردی روحت رو گاییدم قبرتم میگام خاک بسرم مرده شور شوی برده تو از کجا میدونی اینها رو گفته خب دیگه این نوع حواله جات از قدیم مرسوم بوده چیز تازه ای نبود که فکر کنی بابات پرچم دارش بوده خب بعدش عجیب اینجاست که هنوزم که هنوزه هیچکس نمیدونه سر منشاء اصلی این کینه و عداوت از کجا ست بیشتر اختلافات مادرم با بابام سر همین بی اطلاع بودن از این کینه دوطرفه بوده که هیچکدوم نه بابام و نه خان دایی بزبون نمیاوردند هرچی هم از دو طرف میپرسید فایده نداشت سیروس نمیدونی تو این سالها هر وقت اسم خان دایی وسط میومد بابام چه واکنشی از خودش نشون میداد دیوونه میشد از جمله آخری پروین یه آن خندم گرفت تو دلم گفتم اره ارواح بابای دیوثت خبر نداری که فقط من میدونم راز این کینه دو طرفه چی بوده و از کجا آب میخورده و از اون گذشته خیلی هم خوب میدونم در این لحظات واکنش بابات جز کردن مامانت از کون چیزی دیگه ای نمیتونست باشه وفقط کون نازنین و قلمبه حاجی خانم میتونست حاجی رو به آرامش برسونه تو همین فکرا بودم و پروینم داشت واسه خودش وراجی میکرد اخرش هم یه آهی کشید و گفت خان دایی هم بقول معروف بسوی دیار باقی شتافت خدا بیامرزت شتافت برو بابا کس مشنگ تازه بعد95 سال سن داری میگی بسوی دیار باقی شتافت شرط میبندم عزرائیل چهار تا عمله هم با خودش آورده بوده و زوری تا خودِ پارکینگ سر پل صراط هم هُل دادن بردنش حالا ولش کن بگو ببینم کی راهی میشین کجا جشن تولد جنتی تو برج میلاد یعنی چی کجا معلومه دیگه مشنگ رفتن به شهرستان برای مراسم تدفین فقط پدر و مادرم میرن خودت که میدونی ابراهیم رو نمیشه ببرن منم که بابام میگه باید خونه باشم تا این پسرِ عزیز دردانه اش تو این چند شب غیبت بابا و مامانم کار دست خودش و همه نده و هم اینکه مرتب باید ببرمش دکتر _ای بابا اااااا حالا هم که یه بار پا داد خونه تون چند روز خالی باشه این تحفه حشری مزاحم شده عجب شانس تخمی داریم ها چه میشه کرد جلسه های روانکاوی باید مرتب حاضر بشه و منم باید یه روز درمیون ببرمش پیش خانم دکتر غیر این بود که هردوی ما رو هم با خودشون میبردند در ضمن کی گفت خونه خالی نیست که تو اینطورعصبانی شدی ابراهیم همیشه صبح تا غروب معمولا تو بازارهای کامپیوترو دوربین ول میچرخه و تا غروب هم خونه نمیاد الا روزهایی که گفتم روانکاوی میره آقا جمال و زنش هم که پابه ماهه اتاقشون رفته تو سوئیت پشت حیاط خلوت تا صداش نکنی اینورا هم نمیاد صدامون رو هم نمیشنوند آخ جون با اینکه خبر خوش بهم دادی اما پروین جان خیلی خیلی معذرت میخوام ببخشید که اینو میگم ها گوزیدم به اون روح و روان و مغز داداشت که از بس جق زده فیوزبالا خونه مغزش پریده میبرینش اونجا که جق زدن رو ترک کنه اما خبر ندارین با دید زدنِ خانم دکتر ترک نمیکنه که هیچ بلکه با تجسم بدن لختش یه وعده به تعداد جق زدنهای روزانه اش هم اضافه میکنه چکارش دارین بیچاره رو بزارین اینقدر بزنه تا سقط شه گناه داره طفلکی خدا رو خوش نمیاد تازه یکی رو هم پیدا کرده میاره تو زیر زمین خونه تون مثل خر میکنه اونم تو سن هفده سالگی دست مریزاد من تو این سن عکس کُس هم ندیده بودم فقط کی حاضر شده بیاد سرپا به این اِبی نابغه حال بده واقعا توش موندم قطعا هرکی هست 60 سالشه و از 10 سالگی هم جنده بوده مراقب باشین یه موقع بچه سفلیسی چیزی نگیره لال بشی حالا اگه گذاشت حرف بزنم ولت کنند تا ابد مزخرف میگی یه دقیقه بمن گوش کن اینقدر ور نزن دیگه بیشتر برای این زنگ زدم که بهت بگم فردا بابا م بعد اینکه کارهاشو سرو سامان داد بهمراه مامانم ساعت یازده حرکت میکنند اما چشمم آب نمیخوره سر حرفش بایسته رو این حساب میخواستم برای اولین بار یه چیزی ازت بخوام جونِ دلم بگو هرچی باشه فقط امر کن نوکرتم هستم سه دستی تقدیمت میکنم کوفت بگیری میگم فردا که پنج شنبه ست میتونی کارمندای شرکت رو زودتراز ظهرمرخص کنی برن فقط برای محض احتیاط گفتم که اگه فردا بابام از رو کینه یهو ویرش گرفت و گفت نمیرم اقلا یجا باشه که باهم چند دقیقه ای تنها باشیم آخه دلم خیلی برات تنگ شده اگه باباو مامانم رفتنی شدن که چه بهتر تو میایی پیش من اگر هم نرفتند به بهانه گرفتن جواب آزمایش ابراهیم می پیچونمشون اونوقت من میام پیش تو ولی بیش از نیم ساعت نمیتونم بمونم چون واقعا باید جواب ازمایش رو بگیرم به خانم دکتر نشون بدم با شنیدن این جمله اخری نزدیک بود شاخ دربیارم پرسیدم مغزت جایی نخورده درست شنیدم تو و اینجور ناپرهیزی ها از کی تا حالا پیچوندن رو بلد شدی بابا ایولا من که از خُدامه اگر تو بخوای من شرکت رو از صبح خالی میکنم ولی تو یه چیزی موندم من تو این چند ماه آشناییمون کون خودمو پاره کردم و صد تا مکان جور کردم حتی خونه خودم یا همین شرکت دعوتت کردم خودمو جر دادم که یه ساعت با هم خلوت کنیم اما جوابت همیشه یه بیلاخ گنده بود حالا چی عوض شده که کارت به پیچوندن خانواده ات رسیده و خودت برای اومدن پیشقدم میشی اله و اعلم اصلا حالا که میتونی پیش من بیایی چکار داریم که بابات واسه رفتن ویرش بگیره یا ریدنش بگیره به تخمِ ذوالفقار علی بوتو که فردا میرن یا نمیرن خودت بهتر میدونی نه بحرف بابات اعتباری هست و نه به کارهاش عزیزم تو که دلت نمیخواد که دوباره تو اون وضعیتِ برزخی شب عید گرفتار بشیم بعدشم تو چرا گیر دادی که فقط من باید بیام پیش تو دفعه اول که مُردم و زنده شدم دفعه دوم هم که فکر میکردی نقشه ات بی نقصه داداشِ کسخلِ حشریت شَفتِ کونم شدم و زهر مارمون کرد و بازم به تخم درد افتادم راستشو بگو چرا جا و مکان من حاضر نمیشی بیایی اقلا یبار هم که شده بیا و بذار از این نحسی خلاص شیم عجب معمایی شده گیریم که خونه مشکل داری و بخاطر بیوه شدنت بهت حساسند ونمیتونی بیرون بیایی خب از فرداکه سه چهار روز نیستند بهانه ات چیه حالا گیریم ابرام حشری رو هم گذاشتن که تو رو بپاد اونم که تو میگی صبح میره وشب میاد میخوام بدونم دلیل دیگه ای برای بهانه آوردنت می مونه یابازم سرتق بازی درمیاری _ سیروس چقدر ور میزنی کدوم معما واقعیت همینه که زر زدی اجازه ندارم تنهایی بیرون برم مگه نمیبینی که من حتی اجازه استفاده از گوشی همراه رو هم ندارم پس دیگه اینقدر سرم رو نخور و گوش کن ببین چی میگم فردا تا ساعت 11 بهت خبر میدم یا فردا رفتنی اند که تو ساعت 12 میایی خونمون یا اگه نرفتند من میام پیشت جرت میدم اینو گفت و گوشی رو قطع کرد دختره کس مغز یعنی چی یا تو میایی پیش من یا من میام پیشت جرت میدم ما که چیزی نفهمیدیم خب نفهمیدم دیگه منم یه کسخلی مثل اون بعدش تکیه دادم به صندلی خواستم یه خستگی در کنم اما نشد این مکالمه بازم منو یاد اولین سکسم با پروین و ماجرای بعدش انداخت و افکارمو پریشون کرد چهل روزی از اون واقعه مصیبت بار که خونه شون بودم و با رسیدن پدر و مادرش غافلگیر شدم و راهی برای فرار از اون جهنم نداشتم میگذشت ماجرایی که اونروز و اونشب برمن گذشت با همه لحظات شیرین و تلخی که به همراه داشت در نوع خودش جزو اون دسته از اتفاقات نادری بود که به جرات میتونم بگم کمتر کسی میتونه در طول زندگیش با چنین بخت و اقبالِ تخمی و سیکیم خیاری که یقینا هدیه مصیبت باری از طرف روزگار باشه روبرو بشه وبرای اولین بار لحظات و وضعیت های تحمیلی اش رو تجربه کنه البته باید عرض کنم روزگار بندرت به چنین حاتم بخشی بگا دهنده ای دست میزنه اونم شرایط خاص خودش رو داره که نه من و نه هیچکس دیگه ازش مطلع نیستیم و فقط شاهد اجرا شدنش چون بلای اسمونی بر سرمون هستیم یعنی عود کردن اُبنگی روزگار زمانی که اُبنه گی روزگار گرفت دیگه گرفت خارشش که زد بالا کونده بازیش گُل میکنه وقتی هم که کونده بازیش گل کرد رگ قحبهِ گیش میگیره وقتی هم که رگ قحبه گیش گرفت اونوقت بغیر از جماعتی که عزیز دردانه اش هستند عین سگ هار میفته بجون تقدیر آدمهای دیگه و هر شانسی رو که قبلا به اونها داده باشه با چَک و اُردنگِ قَزاقی پس میگیره تازه ول کن هم نیست جاکش فرداش هم میاد آدمو یخه میکنه و اونچه رو هم که نداده با درصد نزولش چند برابرش رو ازش میگیره خلاصه هر عشق و حالی رو چه در گذشته چه در حالِ حاضر نصیب هر کسی کرده باشه از دماغش درمیاره و خدا میدونه چه مدت هم حواسش بهش هست و کوچکترین لبخندی از طرف ببینه هر تعداد چُپقی که تو خراط خونه های جهنم که در عرض یه ماه واسه چاق کردن به اهالیش تولید شده ها نسیه میخره و نقدی یجا شاف کون و نابتره آدم میکنه دیوث من خودم از ترسم جای مسقف میخندم عجیبه والا تقاص خارش گرفتن کون روزگار رو ما باید پس بدیم که کوچک ترینش در حد دست گرمی باشه همین قحبه بازی بود که سر من اجرا کرد صبح اون روز احساس خوبی داشتم بهم الهام شد همه چیز بر وفق مراد است بفرمایید کُس و کون میل کنید دوساعت بعدش تو اولین سکسم با پروین رگ قحبه گیش گرفت و انگار فقط من دم دستش باشم جاکش قرعه کشی هم نکرد نامرد پس یخه ام رو گرفت و چنان کونی ازم پاره کرد که از ترس گردش خون تو رگهای مغز و جای دیگه ام سهمیه بندی شد شاید برای بعضی از دوستان پیش آمده باشه که برای آچار کشی لنگ و پاچه ها ی دوست دخترشون یا زن بیوه ای وارد منزل طرف شدند و با راحتی خیال به سرویس کردن مشغول بودند و در لحظاتی که در اسمان طوفانی شهوانی در اوج لذت بال بال میزدن و تمام آلت مبارکشون را عقب یا جلوی خانم تا جایی که راه داشته فرو کرده بودن و نگاه حسرت بارشون هم بدنبال پاشنه کش دور و اطراف میچرخیده و از طرف دیگه خانم میزبان هم که از صدقه سر همین دِیلمی که تا ته بهش فرو کرده بودن بنوبه خودشون از شدت شهوت یا از دردِ دیلم نه در اسمان بلکه چسبیده به زمین بال بال میزدن و شرط میبندم تنها نگرانیشون این بوده که نکنه اونیکه تو آسمون بال بال میزنه چشمش به پاشنه کش بیفته دعا میکردن و بعضا زمین رو گاز میگرفتن که در این گیر و دار ناگهان والدینِ محترمِ خانم سر رسیده اند حالا بعدش با چه عاقبتی روبرو شدند بماند اما خوب میدونن که در لحظات اولیه غافلگیری اون سردرگمی و دستپاچگی و سراسیمگی ناشی از ترس و وحشتی که مغز آدمو دقایقی از کار میندازه چه به روز آدم میاره حتما تجربه اش کردند و الان میفهمند من چی میگم و از چه جور ترسی دارم حرف میزنم وای خدا نصیب هیچ بنی بشری ازجمله کُس مغز سانان نکنه آمین ترس و دلهره رو با تمام وجودت حس میکنی ترسی که به عمرت هم تجربه نکرده ای چنان سیستم عصبی ات رو تحت فشار قرا ر میده که اول از همه خایه هات فریز میشن مال خانمهارو نمیدونم بعد ماهیچه های دست و پاهات قفل میشند مغزت یه آن قدرت تمرکز افکار رو از دست میده و برفک میزنه در این وضعیت ترسناک دچار کُس گیجی مطلق میشی و در چنین حالتی هم طبیعتا نتیجه ای بهتر از این عایدت نمیشه که لحظه فِلنگ بستن متصل به در و دیوار بخوری یا با مُخ رو زمین ولو شی چه راه فرارداشته باشی چه نداشته باشی اون روز هم اُبنگی روزگار عود کرد و رگ قحبه گیش پسِ یخه منو گرفت یک غافلگیری سرخرانهِ تمام عیار راه فرار وجود نداشت پنجره ها نرده داشتند حیاط خلوت کاملا با نرده های آهنی حصار کشی شده بود غیر از اتاق پدر و مادرش اتاق های دیگه از جمله اتاق مستخدم خونه و زنش هفته دوم عید به مرخصی رفته بودند همه درشون بدون اینکه کلید روشون باشه سه قفله بود کمد اتاق پروین هم بگفته خودش تا خرخر ه پر ازلباس های خودش وطاقچه پائینی اش هم ظرف و ظروف های گرون قیمت اضافی ننه اش بود و ذره ای جا برای پنهان شدن در کمد به اون بزرگی وجود نداشت همه اینها رو در عرض یک دقیقه کون برهنه با یکی دوبار با مخ زمین خوردن حین لباس پوشیدن سگ دو زدم تا آمارش رو گرفتم و دست آخر نتیجه حاصله این شد که به پروین در عین نا امیدی بگم اونقدر که از کُس و کونِ تو و مامانت و سیصد چهارصد تخته فرش تو این خونه محافظت میشه ها از موزه ایران باستان محافظت نمیشه زندان آلکاترازِ سانفرانسیسکو بود تا حالا در رفته بودم آخه این چه وضعشه خونه به این بزرگی یه سوراخِ در روئی سوراخِ راه آبی هم نداره که اقلا برای فرار الکی بهش دلخوش بشیم تو دل خودم به بابای پروین که حاج فتح الله خان باشه فحش میدادم و میگفتم آخه سیکیم آغزویی الان وقت اومدن بود دیوث رفتند باغ کرج سُک سُک کردن برگشتند ایستاده به دیوار تکیه دادم اما قوَت زانوهام گرفته شده بود دیگه تاب تحمل وزن بدنم رو نداشت برای همین عین ماستی که وا میره کمرم رو دیوار سُر خورد و محکم با کون نشستم رو زمین صدای لرزیدنهای پیاپی پله ها ی ورودی ساختمون هم پاک نیمچه عقلم رو هم زائل کرده بود و نمیگذاشت لا اقل فکرمو متمرکز کنم یکی میومد بالا دوباره سریع میرفت پایین جون بسرمون کرده بود با هر بار لرزیدن این پله ها بدنم کُس تیک میزد معلوم نبود داشتند چه گهی میخوردند دیگه مستاصل مونده بودم که باید چه غلطی بکنم حالا درد تخمام تو اون شرایط چه کونی داشت ازم پاره میکرد بماند این دست و پا چلفتی بودن پروین قوز بالا قوز شده بود و دیگه داشت مخم روبه گوزیدن وامیداشت کُس مشنگ بالا تنه رو یه بلوز پوشیده اما کون برهنه همچین پُر گاز دم به دقیقه میرفت پشت پنجره یواشکی سرک میکشید و برگشتنی دور خودش تو سالن میچرخید فقط فرقش با من این بود که سر پیچ کنترل نداشت و متصل به درو دیوار میخورد معلوم نبود داره چه غلطی میکنه از بس قاط زده بود نه بمن میگفت بیرون چه خبره نه از ترس دیده شدنم میگذاشت من سمت پنجره حیاط برم هی میگفت فعلا امنه ای کوفت و مرض امنه امنه خدا شفات بده نمردیم معنی امن و امنیت خاطر رو هم فهمید یم راستش بیشتر برای پروین ناراحت بودم و میترسیدم تا خودم در اون لحظه دچار چنان وضعیت بد روحی شدم که خدا نصیب هیچ تنا بنده ای نکنه شدتِ حس بدِ ناشی از چنین شوکی چنان گریبانم رو گرفته بود که هر ثانیه اش مصیبت بی آبرو شدن پروین چون پتکی تو مغزم کوبیده میشد حاضر بودم هر بدبختی رو بجون بخرم تا آبروش نزد خانواده اش حفظ بشه همین احساسِ ترس و نگرانی با دیدن مجدد کُس چرخ زدن پروین که بشدت ناراحتم کرده بود خوشبختانه باعث شد یه مقدار بخودم بیام و اون احساس ترسی که بر من چیره شده بود جای خودش رو به عصبانیت بده تا از این پریشون حالی قدری خارج بشم رفتم سمت پروین دستشو محکم گرفتم کشیدمش تو اتاق گفتم حالا کاریه که شده میشه آروم باشی بمن گوش کن میشه اروم باشی و بمن بگی اون بیرون چه خبره چرا نمیان داخل دارن چه غلطی میکنن بیچاره تازه بخودش اومده بود و سری تکون داد و بهم گفت سیروس بخدا شرمنده ام من باعث چنین دردسری برای تو شدم نمیدونم چرا به این سریعی برگشتند قرار نبود زود بیان پیشونی اش رو بوسیدم و گفتم اولا از این حرفها دیگه گذشته دوما من نگران خودتم سوما فوقش میخواد چی بشه اصلا بزار یه چیزی رو بهت بگم هر اتفاقی که قراره بیفته میخوام بدونی که من محاله که پشتت رو خالی کنم پس لطفا آروم باش چی میگی سیروس تکلیف من که معلومه سرمو میزاره لب باغچه گوش تا گوش میبره حالا خدا میدونه چه بلایی سر توبیاره خندیدم و گفتم فکر کردی بلا سر من بیاره تا مامانت هست غمی ندارم میدم از تخم آویزونش کنه تو دلم گفتم آره ارواح کونت اول از همه همین ننه اش کُس کوبت میکنه بگذریم که فعلا وقت این کس گویی ها نیست تا حالا هم شانس آوردیم هر خبری که اون بیرون هست فعلا برامون وقت بیشتری خرید که درست فکر کنیم مثلا پس خواهشا اول از همه یه لطفی بکن و اون کُس و کونت رو جمع کن آخه کُس مشنگ این چه وضعیه اینجا دیگه دست و پا چلفتی بازی در نیار جان مادرت زودی شلوار بپوش و برو از پشت پنجره یه سرک دیگه بکش و عین ادم بیا بمن بگو چه خبره اومدنی هم کفش های منم با خودت بردار بیار تا برگردی منم این کمد رو یه نگاه میندازم ببینم میشه یجوری خالیش کنم با ناراحتی برگشت بهم تشر زد یبار که گفتم جا نداره نمیشه به این زودیها هم خالی بشو نیست گفتم خبه حالااااااا برو بیا تا منم یه نگاه بندازم رفتم سمت کمد بازش کردم دیدم اَه ه ه ای روحت رو گاییدم مارشال هیملرِ خانم باز با اون جزوه های در پیتی ات که میگن از دست نوشته های تو بوده بنام دَه شیوه پنهان شدن در منزل معشوقه تان بهنگام خطر دو شیوه اش راجب پنهون شدن در کمد بود که شکر خدا هیچکدوم به این کمد حجیم تا خِرخِره پُرنمیخورد که اجراش کنیم قربون عمه ات بری کله کیری با این درس دادنت شیوه هات بدرد خاله ات میخورد تو کمد ما حتی یه سنجاب نمیتونه یه فندق توش جا بده بدبختی وقت هم نداشتیم خالی کنیم گیریم اینکارو هم میکردیم جنس ها یی که بیرون میموند تابلو میشدن مارشال هاینریش جان علی هیملر رییس حفاظت اطلاعاتِ تیپ زرهی قزوین بود که در این فن شهرت جهانی داشت بدین سبب همانند مارشال بُرزو رومِل مورد توجه خاص رهبر رایش واقع شد و بعنوان یار قرضی به درخواستِ توام با خایه مالی هیتلر از پادشاه وقت به ارتش آلمان پیوست ودر آنجا سر ضرب بعنوان وزیر کشور و همچنین رییس کل گشتاپو منصوب و چوب تو کون بد خواهان و جاسوسان و فراری ها میکرد دیوثِ اُورَش بیچاره دختره حق داشت که میگفت نمیشه کیپ تا کیپ لباس های خودش و ظرف و ظروف های عتیقه ننه اش بود که اون تو تپونده بودند شده بود عین کمد آقای ووپی یا دست میزدی میریخت رو سرت یا تا اندازه ای که اون تو جا بشم و شروع کنم به خالی کردن اذان شب شده بود و عاقبتمون هم معلوم پروین که برگشت و دید من ناامیدم گفت دیدی حالا اون تو چه خبره گفتم بجای این حرفها بگو بیرون چه خبره تو دهن منو گاییدی حرف بزن دیگه گفت هیچی کماکان همینجوری ایستادن فقط داداشم داره از ماشین بار خالی میکنه و میاره بالا پله ها پشت در میزاره و میره پایین نخیر دختره پاک زده بود بسرش سوال کردن دیگه فایده نداره انگار فیوزش پریده نمیدونم فقط چه جوری عقلش رسیده بود کلید رو از این ور کرده بود تو قفل در گفتم برو کنار ببینم اروم اروم رفتم سمت پنجره و دیدم بابای کچلش تو حیاط داره با دوتا مرد که دستشون بیل و کلنگ بود حرف میزنه پسره عنتر هم داره از پشت ماشین بسته های کاشی رو با بدنی کج و کوله انگار که باد فتق داشته باشه زور میزنه میاره بالاو میزاره پشت درب ورودی و برمیگرده پایین پس ننه اش کو چشم گردوندم دیدم تو ماشین نشسته و هی داره شوهرش رو نگاه میکنه و مثل مار می پیچه به خودش انگار که دو نفر در حال دستمالی کردن کُس و کونش باشن خانم متصل کون بالا و پایین میندازه گفتم غلط نکنم چهار پنج دقیقه ای وقت داریم که باز هم هیچ گهی نخوریم خدایا یه فرجی کن تو رو به عصمتِ پاکِ مَهد عُلیای جنده قسمَت میدم یه جای دِبش و دِنج برامون از غیب رو کن برگشتنی کفش هامو که این کُس مغز نیاورده بود زدم زیر بغل چپیدم اتاق پروین دیدم از لاعلاجی داره کمد رو خالی میکنه تازه یه ظرف رو گذاشته بود زمین گفتم چه زود حرف خودت یادت رفت ولش کن بابا نمیشه گیرم منو کردی تو کمد اینهارو میخوای چکار کنی شافم کنی چاره ای ندارم جز اینکه پشت درب اتاقت پنهان شم اون هم در صورتی که کسی رو داخل اتاقت راه ندی ناگاه چشمم دوباره افتاد به پائین تختخواب گفتم آخه اینم شد تخت که تو داری تف به این شانس اونقدر ارتفاعش پایینه که تخم یه بچه گربه هم از زیرش رد نمیشه تا اینو گفتم چشمای حشرمآب همیشگی پروین تغییر حالت داد و شیطانی شد چنان برقی زد که تابحال ازش ندیده بودم سریع کفشامو که انداخته بودم زمین داد زیر بغلم منو کشان کشان برد تو اتاق پدرو مادرش و گفت بهترین جا برای پنهان شدنت زیر تختشونه یه نگاه به تخت انداختم دیدم به اندازه 3 نفر که روش راحت بخوابند عرض داره از این قدیمی هاست و ارتفاعش هم اونقدر بلند و مناسب هست که یه گربهِ نر بتونه راحت یه گربه ماده رو سرپا بکنه و مشکلی هم نداشته باشه با اینحال گفتم منو آوردی خودِ لونه زنبور مگه نمیبینی سرتا سر اتاق پر از آینه های قدی هستش تازه کناره های عرضی تخت هم که بازه روتختی نپوشنده کافیه رو تخت بشینند و راحت منو ببینند اولا راه دیگه نداریم پنهون شدن پشت درب اتاق منم فراموش کن و از ذهنت بیرون بیار چون مادرم دم به دقیقه به اتاقم رفت و امد داره دوما اون زیر اونقدر چمدان و کارتن و وسائل و خرت و پرت هست که بتونی بینشون خودت رو پنهان کنی سوما پس زر نزن جاکش حرف گوش کن ای تو اون روحت دختر حرفش تموم نشده معطل نکرد پس گردنم رو گرفت خوابوند رو زمین عین یه پتو لوله ام کرد و یه لگد هم زد در کونم که مثلا قِل بخورم برم وسط تخت که بیست سانت نرفته بدنم خورد به یه چمدون و سَرمم خورد به یه چیز فلزی که انگار ازسقف تخت اویزون بود وصدای زنگوله داد اهمیتی ندادم که این زنگوله دیگه چه کوفتی بود پروین خواست از اتاق خارج شه گفتم کِی منو میاری بیرون گفت کسخل معلومه هر زمان که وقتش شد فعلا که امروز هستی عصری سعی میکنم اینها رو برای گردش بکشونم بیرون اونوقت کلید رو میندازم برات تا بمحض رفتن ما بتونی بری ولی احتمالا امشب مهمونی پس ساکت باش و زر نزن نفس کشیدن هم موقوف بپا سرو صدا نکنی که اگه بابام بفهمه و پیدات کنه اول از همه سر منو میزاره لب باغچه بعدش هم تو رو هم دست و پا بسته میبره قالی شویی میده اژدرخان کونت رو پاره کنه و بعدش جرت بده پس ناچارا تحمل کن فوقش دم دمای صبح یه کاریش میکنم مطمئن باش من که ناراحتی و مصیبت چندین ساعت حبس شدن تو زندان هارون رو ول کردم چسبیدم به کِرمِ کنجکاوی و گفتم حالا این اژدرخان که میگی کدوم دیوثی هست ناکس جواب نداد و رفت پیش خودم گفتم حتما یه غول فشمِ تیغ کشه که تو قالیشویی باباش کار میکنه عجبا نمیدونم دختره جنی شد چی شد یدفعه مغزش جون گرفت خوبه که حالا گفت منو کِی میاره بیرون وگرنه خودم عقلم نمیرسید خلاصه با این چیزهایی که گفت و بست به نافِ کونمون مثلا اومد بهم روحیه بده دختره کس مغز اما جهنم از بد دهنی اش معلومه که ترسش ریخته باز جای شکر داره هر وقت بی چاک و دهن میشه یعنی فعلا سوتی نمیده بهر حال چه بخوام چه نخوام بعنوان جای امن این زیر زندانی شدم ای بدرک کاچی بهتر از هیچی دمت گرم خدا والا همینش هم غنمیت بود عجیب اینکه از مخِ این دختره بعید بود فکرش به اینجا برسه واقعا بهش امیدوار شدم در ضمن ناسپاسی هم نشه یه دستت درد نکنه هم به مهد علیا بگم و یه عذر خواهی هم ازش بکنم چون از اینکه جنده خطابش کردم وجدانم ناراحته بگذریم هر وقت یاد اونشب میفتم حواسم بالکل مختل میشه دوستان الباقی ماجرای اونشب رو و اینکه عاقبت کار به کجا کشید بمونه قسمت سوم براتون میگم فعلا بریم سر سکس دوم خلاصه تا چندین روز بعد از اون ماجرا وقتی با پروین تلفنی حرف میزدم از اول تا اخر مکالمه از اون شب لعنتی میگفت و فقط میخندید و میخندید و حرص منو بالا میاورد هر وقت هم مکان خالی داشتم میگفتم بیا باز طبق معمول میگفت بیلاخ این واقعا شده بود برام یه معما که چرا با اینکه خوب منو میشناسه وحتی یبارهم با هم سکس داشتیم بازهم به جا و مکان من نمیاد باورم نمیشد که بهش اجازه خروج از خونه رو نمیدن حیف که عاطفا دوسش داشتم اصلا یه ذات عجیب و غریبی داشت تنها دوست دختر یا بیوه زن در زندگیم بود که همه چیزش بدلم مینشست و قلبا دوستش داشتم زیبایی چهر ه اش و اندام کشیده و پوست بلورین بدنش رنگ چشماش و اون نگاه کردنش و اون ادا و اطوارهای ملوسش یا وقت حشری شدنش هنگام سکس و اون پرت و پلا گفتنش و مهمتر از همه اون کس مغزیش هم خالی از ملاحت نبود وبدلم مینشست که البته همه اینها دو عیبِ بی چاک و دهن بودن و دست و پا چلفتی بودنش رو پوشونده بود و بچشمم نمی اومد همین چیزها باعث شده بود ناخوداگاه بهش امتیاز بدم و کمتر با خواسته هاش مخالفت کنم ا چی بگم والا تا بحال همچین شاه کس ماهی بامزه ای به تورم نخورده بود اصلا خودِ پری دریایی بود کس مشنگ سه هفته ای از ماجرای اونشب گذشت یه روز تلفنی صحبت میکردیم و طبق معمول داشتم پشت خط آبش رو میاوردم که یهو کسخل انگار یاد چیزی افتاده باشه حَشرو نصفه نیمه ول کردو با صدایی لرزون بهم گفت سیروس میدونی که من همیشه در ساعاتی معین که از یک تا چهار باشه بهت زنگ میزنم گفتم خدا بخیر کنه برو سر اصل مطلب به مَتلکم اهمیتی ندادو به حرفش ادامه داد و گفت علتش اینه که در اون زمان بابام همیشه تو قالی شویی هستش و زلزله هم بیاد محاله در اون ساعت جای دیگه ای باشه مامانم هم که این وقتها همیشه خوابه و بندرت پیش میاد که بیدار باشه اونهم زمانیه که برای جابجا کردن فرش ها یی که توی اتاق رو هم چیده شده بالا سَرِ جمال مستخدم خونه با زنش ریحانه وامیسته تا در ارسال فرش هایی که بابام از بازار سفارش گرفته اشتباهی رخ نده خیلی هم دقت داره چون همچین خبطی رو بابام نمیبخشه برای همینم چشم از نقش ونگارهای قالی ها برنمیداره _ صبر کن صبر کن وقتی شروع کردی به حرف زدن احساس کردم یه چیزی از اون مغزت اومده بیرون و بعدش مثل یه توده ابر برام قابل رویت شد دیدم داره دور خودش میگرده وهی شکل عوض میکنه و چیزی شبیه لوله تانک داره میاد سمت من از کلفتی و درازیش معلومه که مقصدش کجاست و کجام میخواد بره فرقی هم نمیکنه گلوله اش یا خود لوله اش هر دو میتونن کونم رو پاره کنن خاک برسرت کنن اینم شد تحلیل اونوقت به من میگه کس مغز من فقط یه چیزی رو که قبلا به ذهنم رسیده بود یادم افتاد میخواستم بهت بگم که با انجام دادنش میتونستیم همدیگرو ببینیم و لحظه ای تو اغوش هم باشیم حالا دیگه ولش کن خیلی خری باز بی ادب شدی خب من از حرف های تو به این نتیجه رسیدم که بعد از اون ماجرا بازم دلت میخواد من بیام پیشت با این تفاوت که اینبار هم بابات و هم مامانت بیخ گوشمون قدم رو میرن قالیشویی باباش تا خونه اش پنج دقیقه راه بود حالا با این اوصاف بازم میگی بیام اصلا این چه جور گیر بازاریه نکنه کاری کردی و بابات میترسه دیگه نمیذاره بیرون بیایی آخه مگه میشه یه زن و که تازه بیوه شده رو تو خونه حبسش کرد مگر اینکه یکی همراهیش کنه آخه تا کی سیروس میدونم همیشه از روی شوخ طبعی با من حرف میزنی و از اینکه بارها منو دست و پا چلفتی خطاب کردی منظوری نداری اما اینبار احساس کردم علاوه بر اینکه داری منو تحقیر میکنی و میگی هیچی بارم نیست و همیشه تفکراتم حامل خطاهای ریز و درشته که همیشه هم باعث دردسر خودم بخصوص دیگران میشه بلکه داری به گناه نا کرده متهمم میکنی که سبب ساز حبس شدنم تو خونه شده اگه واقعا اینطور فکر میکنی از زندگیت میرم بیرون اما بدون در حقم بی انصافی میکنی اونهم بخاطراتفاق اونروز که من مسببش نبودم گفتم عزیزم من غلط بکنم همچی فکری راجب تو بکنم خدا شاهده من فقط منظورم اینه که همیشه بهت یاد آوری کنم که در هر کاری باید همه جوانب اون کار رو از هر لحا ظ در نظر گرفت در رابطه با این قضیه حتی یه چیز کوچیک پیش بینی نشده حالا خودم بجهنم میتونه دودمان خودت رو بر باد بده حالا برای اینکه حسن نیتم رو بهت ثابت کنم و بدونی که چقدر دوستت دارم و بهت اعتماد دارم هرچیزی بگی قبول دارم و اجرا میکنم راستش باید منت دارت هم باشم و همیشه حرمت معرفتی که بخرج میدی و اون ارزشی رو که قلبا با این درجه ریسک بالا برام قائل هستی رو داشته باشم و نگه دارم پای هر خوب و بدش هم یکسان موندم بدون که همیشه هم می مونم دیگه داشت احساسات اشکم رو در میاورد خوشبختانه پروین از اون تیپ ادمها نیست که اینجور وقتها رو دنده لج بیفته و از حرفهای آدم بخواد بُل بگیره ومظلوم نمایی کنه و جمله جملهِ طرف رو بهانه کنه و طلبکارتر بشه و قهر کنه وقتی در جواب بهم گفت واقعا از اینکه راجب من اینطور فکر میکنی و درکم میکنی ممنونم ببخش اگر در موردت بد فکر کردم واقعا بهم ثابت کرد که در اینمورد اشتباه نمیکردم پروین در ادامه حرفهاش با لحنی عاشقانه تر و مهربانانه تر بهم گفت پس جاکش دیگه تو حرفم ندو و بذار نقشه رو برات بگم که وقتی اومدی در خونه بایستی چه غلطی بکنی به به چه با ادب فردا ساعت یربع به یک بیا درب غربی حیاط خونمون که من قبلا باز گذاشتم منتظر باش تا بهت زنگ بزنم بعد اینکه اوکی دادم میایی تو و راست دیوار طولی ساختمون رو طی میکنی و میرسی به یک محوطه خالی زیر ساختمون پروین جون منظورت از درب غربی یعنی درب خونه تون دیگه منظورت استادیوم آزادی که نیست _ خودتو مسخره کن خلاصه همه چیز رودقیق بهم فهموند و منم یه خورده به جزئیاتش توجه کردم دیدم نه ریسک گیر افتادنش خیلی کمه فقط یه خرده کاری داشت که من باید رفع میکردم که با خرید چند تا چیز جزئی مثل لامپ وسیم برق و سرپیچ و احتیاطا چند تا شمع مشکل حل بود فرداش ساعت دوازده حرکت کردم و تو راه هر چیزی که لازم بود خریدم و سر ساعت دم درِ خونه بودم یه نگاه انداختم دیدم درب خونه لاش بازه گوشی رو گذاشتم روی ویبره که یموقع رفتم تو حیاط و دوباره تماس گرفت صدا نداشته باشه ماشالا خونه ویلایی خیلی بزرگی بود بابای پروین دوسه ماه قبل از انقلاب خیلی بُز خریده بود یه ده دقیقه ای از سر موعد گذشته بود که بهم زنگ زد و اوکی داد رفتم داخل دیدم پشت پنجره اتاقش که هفت هشت متری با من فاصله داشت گوشی بدست ایستاده و بهم دست تکون میده از پشت خط بهم گفت درو اهسته ببند و مستقیم از کنار دیوار طولی ساختمون برو هر وقت رسیدی به محوطه خالی زیر ساختمون بهم بگو تا بقیه مسیر و راهنماییت کنم گفتم باشه چشمتون روز بد نبینه خوبه گوشی رو از ترسم چسبونده بودم بیخ گوشم تا اگر مسئله پیش اومدم گوش بزنگ باشم مرده شور سق سیاه خودم رو ببرند تا برگشتم درو ببندم یهو از پشت خط با صدایی اروم اما عصبی بهم هشدار داد ای وای سیروس فرار کن اژدر خان پشت سرته تا اومدم بجنبم یه چیزی خورد به ساق پام از ترس نزدیک بود زهرِترک بشم تا صدای تو دماغی سگی رو پشتم حس کردم نفسی براحتی کشیدم برگشتم دیدم یه سگ کسخل نشسته رو زمین و پوزه اش رو میماله به ساق پام داره خودش رو برام لوس میکنه گفتم خارتو گاییدم از ترس قلبم استپ کرد اژدر اژدر که میگن تو کسخلی جداًقیافه اش عین کسخل ها بود ببین کی میخواست کون مارو پاره کنه صبر کن پروین خدمتت میرسم کس مشنگ بهم نگفته بود اژدر خان اسم سگ باباشه خوب شد گوشی از دستم نیفتاد وگرنه جمع کردنش مصیبت بود یه نگاه به پنجره انداختم پروین از ترس دستش رو قلبش گذاشته بود گفتم الو زهر مار بمیری مردم از ترس گفتم الان تیکه پارت میکنه من بسته بودمش این زنیکه بیشعور ریحانه خانم بی خبر بازش کرده چطور بهت حمله نکرد نترس کاریم نداره فعلا وقت این حرفها نیست تا کسی منو ندیده سریع میرم سر محلی که ادرس دادی اگر موردی پیش اومد زود خبرم کن باشه تو برو منم الان میام اژدر یه موقع حمله نکنه بهت برو بابا کس مشنگ گه میخوره بعدش یه نگاه به اژدر انداختم و ازقیافه حشریش خندم گرفت راهمو کشیدم رفتم جایی که ادرس داده بود این کسخل هم دنبالم راه افتاد خلاصه رفتم و رسیدم به یه محوطه شبیه گاراژ پروین که همچنان پشت خط بود باقی راه رو راهنماییم کرد از یه راه پله بسمت زیر زمین سرازیر شدم و وارد اتاق سمت چپی که تصفیه خونه استخر بود شدم اتاق تاریک بود بزحمت رفتم سمت یه اتاق دیگه درش رو باز کردم رفتن داخل صد رحمت به زندان هارون زودی وسایل رودراوردم شمع هارو که روشن کردم دست بکار شدم اول نوار درز گیر دور درب اتاق رو چسبوندم بعد برق اتاق رو درست کردم و کلید رو زدم روشن شد یه نگاه به درو اطراف انداختم دیدم یه ملحفه رو دیوار میخ شده و یه زیلو وبالش و دوتا کوسن و چند تا ملحفه دیگه رو زمین زیر همون ملحفه دیواری پهن شده گفتم باریکلا از قبل اومده کارش رو کرده بعد رفتم اتاق ورودی در بستم تا اگر نوری از درزی نمایان میشه از اونطرف با چسب بپوشونم که خوشبختانه این کارم زود تموم شد در همین حین پروین هم ساک بدست هیجان زده اومد تو و درو بست وشروع کرد به حرافی وای گفتم الان تیکه و پارت میکنه الهی بمیرم حسابی ترسیدی مگه نمی بینی ریدم بخودم بابا بی خیال طوری نبود مگه یادت رفته من سگ دارم خب سگ منم ماده بوده این کسخل از بوی اون فهمیده من سگ بازم یا چه بدونم هر فکردیگه ای کرده نتیجه این شد که دیدی در ان حالت بدترین بلایی که میتونست سرم بیاره کردن من بود وگرنه غیر این بود هر چند قیافه اش به کسخل ها میخوره اما چون از نژاد سرابی هستش کسخلیش مانع نمیشد کونم رو پاره نکنه تقصیر توست که از اول بهم نگفتی اژدر خان یه سگه شانس آوردی بخیر گذشت حال بیخیال این حرفها بیا بکارمون برسیم یه نگاه به هیکلش انداختم چیزی که پوشیده بود پاک دست پاچه ام کرد خیلی سکسی اش کرده بود گفتم دستامو کجا باید بشورم گفت زیر پله ها استارتی که برای رفتن به دستشویی زدم اونقدر شتاب داشت که یکی دوبار به در ودیوار خوردم دیگه نفهمیدم چه جوری دست و صورت شستم وبرگشتم سریع بغلش کردم جون چه بوی حمومی میداد همون لحظه احساس کردم دست و پای پروین داره میلرزه از خودم جداش کردم صورتش رو دیدم از شدت حشر کج و کوله شده همینطور که نگاهم میکرد پیرهن حریریش که از زیر سوتین هم نداشت دراورد و پستوناش افتاد بیرون بعد دست انداخت زیب دامن پلیسه اش رو باز کرد و تا قوس باسنش داد پایین بعد پاهاش رو یه تکون داد دامن سر خورد افتاد دور پاهاش شورت هم نپوشیده بود اب دهن بود که قورت میدادم یه قدم رفتم عقب تا خوب براندازش کنم هوس چون شیر بر اطراف آن سیمین بدن گردد که زیر دامن او دیده نقش زیبای پای آهویی کار به لخت شدنم نکشید گرفتمش تو بغلم چسبوندمش به ملحفه روی دیوار دیگه نمیدونستم از هولم به کجاش دست بندازم و کجاش رو گاز بگیرم چقدر خوبه پارتنر سکس آدم همقدش باشه مزیت این ویژه گی وقتی سرپا هم آغوش شدی خودش رو نشون میده نه زانو خم میکنی و نه رو پنجه پا میایستی لب به لب سینه به سینه آلت به آلت میچسبند بهم هر دو اونقدر حشری بودیم که تمام حرکاتمون از روال عادی خارج شده بود همینطور که مشغول بودیم پیرهنم رو جر داد زودی جنبیدم تا شلوارم و شورتمو جر نداده خودم دراوردم و برگردونمش رو به دیوار چسبوندم به کون برجسته اش و گذاشتم لای پاش با یه دستم جفت پستون هاشو می مالوندم با دست دیگه ام کسش روکه حسابی آب انداخته بود و اماده گاییدن بود می مالیدم بلافاصله خوابوندمش رو زمین و رفتم روش واسه لب گرفتن و پستون مالیدن دوباره اینقدر کسش لزج شده بود که سر کیرم بی اجازه و ناغافل رفت تو کسش اما سریع کشیدم بیرون چون دلم میخواست اون کس رو با زبون حسابی حال بیارم و بعد بکنمش اما تا درش آوردم پروین داد زد درش نیار دیگه بعدش بی معطلی یخه کیرمو گرفت گذاشت دم کسش وگفت فشار بده تا ته بره اومدم بگم پروین حرفم رو برید داد زد زر نزن دیگه جاکش زود باش بکن تو دارم میمیرم تا کردم توش نصفه نرفته پاهاشو دور کونم قفل و دستاشم دور کمرم قلاب کرد تا ته رفت توکسش بعد طبق معمول سمفونی اول پرت و پلا گویی خانم رسما شروع شد و مثل دفعه قبل منتها شیک تر با کلاس تر مزین به واژه های فرنگی از پِزَونگ عثمانی و فرانسوی بگیرین تا جمله کوتاه عربی انگلیسی یالا بست به نافمون دختره کس مغز اومدم بگم لطفا فارسی رو پاس بدار یهو از شدت حشر چنان جیغی کشید تا اومدم از خودم واکنش نشون بدم گونه ام رو گاز گرفت و شروع کرد کونش رو بزمین کوبیدن با تمام وجود پاره شدن گوشت صورتم رو زیر دندونهاش احساس میکردم برای اینکه ول کنه کیرمو بزور کشیدم بیرون دست انداختم به کسش و چند بار سریع عقب جلو کردم خوشبختانه قبل اینکه ارگاسم بشه ول کرد درد جای گاز گرفتگی هنوز به اوجش نرسیده بود دوباره کردم توش آه و ناله اش دراومد دیگه به معنای واقعی کلمه داشتم جانانه میکردمش حرکات ایندفعه اش عجیب و غریب بود تند تند نفس میکشید و داد میزد وای مُردم وا ی مُردم لرزش بدنش شروع شده بود که سمفونی دوم کس مغز خوانی اش شروع شد کسکش بی ناموس خطاب به شوهر چلغوز مرحومش مرتیکه منحرف چهار سال منو زجر دادی وحسرت بدل گذاشتی به درک رفتی گور بگور شده منحرف بببین چه جوری زنت رو میکنند یهو تن صداش بالا تر رفت و گفت کیر سیروس به قبرت بی شرف یهو صدای اژدر خان بلند شد حالا یا اسمم رو شنید یا اسم کیرمو نمیدونم خوب شد پروین قبل اومدن دوباره بسته بودش وگرنه الان پشت در پنجول میکشید دیوث حشری اما سرو صداش میتونست تابلو کنه پروین همینطور که با صدای بلند کیر منو حواله قبر شوهرش میکرد دست انداختم جلوی دهنش رو گرفتم گفتم تورو جدت بس کن الان همه میریزن تو حیاط که چه خبره و انوقت متوجه غیبتت میشن اینو گفتم ساکت شد ودستمو پس زد گفت یالا بکن توش آکله بگیری چرا از کیر من واسه روح شوهرت مایه میزاری _سیروس میگم بکن توش دارم میمیرم چی چی رو بکنم توش چنان عر زدی که بدبخت از ترس خوابید و رفت تو پوستش احساسمم زهر ترک شد تمرکزمم بگا رفت خلاص ناچارا دوباره سه انگشتم رو کردم تو کسش و بشدت عقب جلو کردم از حرکاتش معلوم بود که میخواد ارضاء شه بزحمت دست انداختم گوشی رو از جیب پیراهن پاره ام برداشتم و منتظر این صحنه فوق العاده کم نظیر آب پاشی شدم لحظه دیوانه کننده سر رسید و وقت ارضا ء شدن دستم رو کشیدم بیرون از شانس بد اولین جهش پر شتاب آبش به گوشی و دومی هم به لنز دوربین اصابت کرد رید به کل صحنه هر چی گرفته بود تار نشون داد نمیدونم چرا این دختر اینطور وحشی واری ارضاء میشه تا بحال به زندگی قبلیش اهمیتی نمیدادم و برام مهم نبود اما دیگه باید بدونم چی به چی بوده بعد از دقایقی کوتاه دردِ جایی که گاز گرفته بود تازه احساس کردم با دست کشیدن بصورتم متوجه رد بجا مونده و مقدار خونی که از پاره گی پوستم بیرون زده بود شدم پروین تا چشمش افتاد با شیون خاص خودش شروع کرد وای چه غلطی بود کردم ببخش ترو خدا نفهمیدم گفتم بی خیال کاری که شده منبعد باید یه پوزه بند بهت ببندم تا اینجوری ناغافل گاز نگیری خیلی دلم میخواد بدونم تو حشری میشی یا هار میشی جای ساعت رو بجای مچ رو گونه ام انداختی سیروس خیلی بد شد اینطور که معلومه ا جاش برای همیشه میمونه خیلی ممنون که روحیه میدی _بیچاره اشکش دراومدو پاشد یه مقدار از آبی که تو شیشه اورده بود ریخت تو دستمال کاغذی اشک ریزان صورتم رو پاک کرد وای وقتی صورتش اشکین میشه زیباییش چند برابر میشه واقعا بعضی وقتها تو شک میمونم این دختر اون گوریله بعد منو کنارش خوابوند یربع که گذشت درد صورتم دیگه اذیتم نمیکرد خیلی کمتر شده بود پروین خودشو یه وری بهم چسبونده بود تازه گرمای پستونشو روی گوشه سینه ام حس کردم فوری کیرم نیمخیز شد و این حرکت از چشم پروین دور نموند مثل گربه ای که موش میگیره سریع دست انداخت و گرفتش و رفت پایین و انداخت تو دهنش اصلا خوشم نمیومد که همچین کاری بکنه اما فکر کنم میخواست یجوری بهم حال بده ولی مانعش شدم پاشدم زودی به شکم خوابوندمش و کوسن پف کرده ای که با خودش آورده بود کردم زیرش برامدگی کسش از لای پاش اینقدر خوشگل و حشری کننده بود که بی مهابا گذاشتم توش و تا ته فرو رفت بیچاره چه دردی کشید اما به روم نیاورد تنگی کسش ازخود بیخودم کرده بود با اینحال دو سه دقیقه روش خوابیدم تا لذتش رو ببرم اینبار دیگه شلتاق نمیداخت و پرت و پلا هم نمیگفت و فقط آه و ناله اش داشت سرم رو میخورد روی دو زانو نشستم زیر باسنش و رفت و امد کیرمو که جداره کسش رو تو و بیرون میکشید تماشا میکردم که باعث شد بیشتر تحریک بشم و وحشی وار بکنمش در این وضعیت یبار دیگه پروین ارضاء شد منم که حواسم پی ارضاء شدن پروین پرت شده بود در حین عقب جلو کردنم کیرم دررفت با فشار خورد به سوراخ کونش و سرش رفت توش چیزی که اصلا خوشم نمیومد انجام بدم پروینم جیغی کشید و بعدش فقط شنیدم گفت وای نه بعد نفسش رفت خود بخود کیرم ترسید و پرید بیرون طفلکی تا رفت سر جای خودش نفسش برگشت و 6 تا فحش قیطونی بارم کرد گفتم ببخشید جکش دررفت دوباره روز از نو روزی از نو بشدت میکردمش و لحظه ارضا شدنم نزدیک شده بود سرعتم رو بیشتر کردم لحظه اش که رسید تا بیخ فشار دادم و اولین قطره که ریخته شد یهو صدای مهیبی از سمت در اصلی زیر زمین بلند شد شدتش اونقدر زیاد بود که زودتر از خودم کیرم در جا سکته ناقص کرد و مثل دفعه قبل باقی اب تو حلقش گیر کرد و حناق گرفت حال خودمم که نپرسین زهرترک شدم زودی از جا پریدیم پروین بیچاره دودست به صورت میکوبید و گریه میکرد و میگفت حتما فهمیدن بیچاره شدیم یعنی منم جز این به چیز دیگه ای فکر نمیکردم زودی لباسهامون رو با اون حال خراب هول هولکی پوشیدیم سر پروین رو گذاشتم رو سینه ام و نشستیم به انتظار تقدیر که چگونه حکم صادره رو میخواد اجرا کنه دو سه دقیقه گذشت اما خبری نشد اما صدای صحبت کردن زن و مردی به گوش میرسید پاشدم رفتم پشت درب اتاق خودمون گوش واستادم که صدای مردی عصبانی رو شنیدم که به تُرکی میگفت سیکیم بو قاپی قفولیانون نکوارون آچول گوروم کسکش صاحاب کس و کارِ اون کسی رو گاییدم که درو قفل کرده باز شو دیگه کسکش صاحاب درو من قفل کرده بودم اما در شرایطی قرار نداشتم که فحشش بهم بربخوره برای همین دولا سه لا هر چی میگفت نان استاپ پذیرش میشد اما صدا صدای فتح اله خان نبود بنظرم صدای ابرام حشری بود که عربده میکشید صدای اژدرخان هم از یه طرف دیگه ریده بود تو اعصابم بالاخره هر کی بود درو شکست و داخل شد یهو دست انداخت دستگیره در اتاق مارو بالا و پایین کرد دید قفله باز شروع کرد فحش دادن وای سنون وار یوخویی سیکیم بابا دارا و ندارت رو گاییدم منظور کس و کارِ باباش بود میبینی کسکش بابام هر دو درو از ترس من قفل کرده کونکش که اینجا جق نزنم سیکیم او یوقون گارنویی اشک اوغلی اشک شکم گنده ات رو گاییدم کره خر این درو دیگه نمیشکنم ولش کن بهتر صدای اون اژدر مادر جنده پخمه هم بیشتر از این در نمیاد همینجا میکنمت فقط نترس هیچکس نمیاد بار اولمون که نیست جون تو 5 دقیقه ای شالاپ شولوپ جرت میدم زود تامام میشه بعد صدای یه زن رو شنیدیم که خیلی آروم گفت کسکش این چه طرز حرف زدنه آبجی و ننه ات رو جر بده بچه کونی من و پروین مات و مبهوت بهم دیگه نگاه کردیم من که دیگه خیالم راحت شده بود هیچکس نمیدونه ما اینجائیم یواشکی پِقی زدم زیر خنده رو ملحفه دراز به دراز افتادم و فقط میخندیدم با اینکه صدای موتور خونه از اتاق اونور راه پله مزاحم بود شک نداشتم صدا صدای ابرام حشری دیوث بود اما کسکش از کجا خانم تور کرده بود که بار اولش هم نبوده میاره اینجا کارد میزدی خون پروین درنمیومد اومد نشست پیشم و گفت کاری ندارم که بی شرف چه فحش هایی به بابام داد بی چشم و رو تو این موندم که این صدای زنیکه چقدر برام اشناست هرچی فکر میکنم یادم نمیاد فکرم فقط یجا میره که اونم امکان نداره اون زنه دو برابر ابراهیم سن داره و مومن هم هست نه نه امکان نداره اون باشه بعد بلند شدیم گوش بدیم یواشکی بهم گفت کافی زنیکه فقط یبار بلند حرف بزنه تا متوجه بشم منم بیخ گوشش گفتم این داداش کسخلت چرا اینقدر با لهجه غلیظ حرف میزنه خیلی باحال به زنه گفت شالاپ شولوپ جرت میدم بری اینو گفتم و نشستم بی صدا میخندیدم تو این گیرو دار زنک چنان جیغی کشید که برق از سه فاز من پرید مشت میزد به در اتاق ما معلوم بود که فعلا سرپا داره میکنه پروین از ترس پرید تو بغلم زنک زار میزد و میگفت مادر جنده یواش مگه داری خر میکنی کسکش اگه خود خر هم بودی اینقدر درد نمیکشیدم پدر سگ خر حشری ابراهیم که داشت اوف اوف میکرد گفت خفلن بابا جوندا خانم روز اول که گاییدمت مثل خر از خوشحالی بی هوش شدی مگه نمیگفتی کیر به این میگن باید دورش بگردی پس بخواب زیرش زرت و پرت هم نکن قحبه خانم هن هن هن هن هن اوف ففف حالا راستش رو بگو وقتی بابام میکردت چه جوری عر عر میکردی پتیاره پروین تا صدای زنه رو شنید لبش رو گاز گرفت و تا وصف باباش رو شنید با کف دست زد صورتش و گفت خاک بسرم اِاِاِ من که دیگه داشتم میمردم سرم رو کردم تو کوسن تا صدام درنیاد پروینم از حرصش وشگونم میگرفت شک نداشتم حدس پروین درست بود و تعجب بیشترش بخاطر این بود که باباش هم این زنیکه جانماز آبکش رو کرده بود اما بمن نگفت زنه رو شناخته صدای اه و ناله زنیکه بلند شده بود و ابی هم معلوم بود رو زمینم خوابوندتش داره مثل خر میکنه و میگفت داد بزن جوندا بازم بهم بگو حیوان یاواش بکن زنه میگفت من گه خوردم که گفتم بکن ابی جون هر جور خواستی جرم بده ابی در جواب گفت سیکتیر بابا جوندا خانم پس فکر کردی تا حالا داشتم چه گهی میخوردم آه آه آه آوف تکون نخور وای وای اومد اومد زنه هم چه عری زد معلوم بود جفتشون با هم ارضا شدن صدای خش خش روزنامه وقتی که ولو شدن بگوش رسید معلوم بود روزنامه پهن کرده بودند دلم بحالشون سوخت خلاصه ابرام حشری کسکش با اون سن و سال کمش تو هفده سالگی یه راه دیگه هم اون آکله رو جانانه کرد و به زنک گفت یالا زود باش پاشو میترسم با اون جیغ هایی که الان کشیدی سرو کله اون آبجی کلانترم پیدا بشه ننه ام رو بگاد کسخلون بیری کسخل یالا دیگه دو سیکتیر یالا بلند شو گمشو دیگه دیگه نمیتونستم به قیافه پروین نگاه کنم چون از قیافه برزخی پروین ازشدت خنده سیاه شده بودم پایان قسمت دوم نوشته

Date: July 4, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *